معنی آویزان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آویزان. (نف، ق) در حال آویختگی. || آویخته. معلق. آونگ. آون. دروا. آونگان. دلنگان.
- آویزان کردن، آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان: غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده. (تاریخ بیهقی). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه:
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.
منوچهری.

فرهنگ معین

معلق، آویخته، در حال جنگ و گریز. [خوانش: (ص فا.)]

فرهنگ عمید

آویخته، معلق،
(قید) در حال آویختگی،
طفیلی، مزاحم،
[عامیانه] غمگین،
در حال دعوا، گلاویز،

حل جدول

معلق

مترادف و متضاد زبان فارسی

آویخته، آویز، معلق

فرهنگ فارسی هوشیار

در حال آویختگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر