معنی عدالت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عدالت. [ع َ / ع ِ ل َ] (ع مص) عداله. دادگری کردن.عدالت کردن. جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است به اجتناب از آنچه محظور است در دین. (تعریفات جرجانی).

فرهنگ معین

(مص ل.) عادل بودن، انصاف داشتن، (اِمص.) دادگری،

فرهنگ عمید

عادل بودن، انصاف داشتن، دادگر بودن،
هماهنگی، تعادل،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دادگری، دادگرانه

مترادف و متضاد زبان فارسی

انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی،
(متضاد) بی‌انصافی

فرهنگ فارسی هوشیار

دادگری کردن، عدالت کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر