خرید. [خ َ] (مص مرخم، اِمص) مقابل فروش. شری. شراء. ابتیاع. عمل خریدن. بیع. (یادداشت بخط مؤلف): پر از خورد و داد و خرید و فروخت تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت. فردوسی. - ارزان خرید، به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن. - بازخرید، جنس فروخته شده که دوباره بخرند. - || امروزه اصطلاحی است درباره ٔ کسانی که سابقه ٔ خدمت خود را در یکی از مؤسسات می فروشند. - پیش خرید، خرید جنسی قبل از وقت عرضه ٔ آن. - خرید و فروخت، بیع و شراء: ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همه شارسان برفروخت. فردوسی. - خرید و فروش، بیع و شراء. خرید و فروخت. - درم خرید، شیئی که در بهایش درم رفته است. زرخرید. - زرخرید، چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن، کسی به دیگری می گویند: «زرخریدت هستم » یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رأیی و اراده ای از خود ندارم: هوسهای این نقره ٔ زرخرید بسا کیسه کز نقره و زر درید. نظامی (اقبالنامه ص 266). - || غلام و کنیز - گران خرید، قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد.
فرهنگ عمید
خریدن * خریدوفروش: خریدن و فروختن،
حل جدول
ابتیاع
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابتیاع، بیع، خریداری، معامله، (متضاد) شرا، فروش
فرهنگ فارسی هوشیار
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.