معنی اسمار در دهخدا

اسمار

اسمار

  • اسمار. [اَ] (ع اِ) ج ِ سَمَر. (دهار). افسانه ها. حکایتها. افسانهای شب. (غیاث): و بتواریخ و اسمار التفاتی بودی. (کلیله و دمنه). و بدین خط چون پای ملخ جزوی نویسم، و در آن طرفی از اخبار و اسمار ملوک و تواریخ پادشاهان درج کنم و بحضرت عالی تحفه برم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 13). و تفسیر این آیت پیش او بگفت و آن را بشواهد اخبار واسمار مؤکد گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 241).

  • اسمار. [اِ] (اِ) دوائی است که آنرا مورْد گویند و بعربی آس خوانند.بهترین آن خسروانی است. (برهان) (انجمن آرای ناصری). درخت مورْد. (مؤید الفضلاء). آس بری است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). آس. آسمار. رند. مورد. عَمار. قنطس. قیطس.

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی اسمار در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • اسمار (فرهنگ معین): (اَ) [ع.] (اِ.) جِ سَمَر.
  • اسمار (فرهنگ عمید): سمر۲
  • اسمار (حل جدول): افسانه ها
  • اسمار (فرهنگ فارسی هوشیار): ج سمر، حکایتها، افسانه ها