عدل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
(عَ) (ق.) درست، دقیقاً، راست.
(مص ل.) دادگری کردن، داد دادن، (اِمص.) دادگری، (اِ.) داد. [خوانش: (عَ) [ع.]]
(اِ.) یک لنگه از دو لنگه بار، (ص.) مثل و مانند چیزی در وزن و بها. [خوانش: (عِ) [ع.]]
داد دادن، دادگری کردن،
(قید) [عامیانه] دقیقاً، درست: حرفهایم را عدل گذاشت کف دستش،
(صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل،
(اسم، صفت) [قدیمی] از نامهای خداوند،
مثل و نظیر،
مثل و مانند چیزی در وزن،
یک لنگه از دو لنگۀ بار،
جوال،
انصاف و داد
انصاف و داد، از اصول دین
داد، دادگری
داد
انصاف، داد، عدالت، معدلت، بار، بسته، جوال، لنگه، هاله،
(متضاد) ستم، ظلم
واحدی برای بسته بندی پنبه و توتون که در قالب کیسه های گونی...
مقابل ستم و داد، قسط، عدالت، انصاف، امری بین افراط و تفریط، مساوات
عَدْل، داد-انصاف-عدالت (ضد ظلم) -استقات-میانه-مُعّدِّل-اعتدال-تساوی-نظیر-مِثل-کیل و پیمانه-جزاء (جمع:اَعْدال) -عادِل-دادگر (ایضاً برای مؤنث و جمع)،
عَدِل، عادل- منصف،
عَدْل، (عَدلَ-یَعْدِلُ) متساوی کردن- مثل هم کردن- هم وزن کردن-کفر گفتن،
عَدَل، (عَدِلَ-یَعْدَلُ) ظلم کردن- جور و ستم کردن- بی عدالتی کردن (به عَدالَه و عُدُول هم مراجعه شود)،
عِدْل، نظیر-مثل-مانند-همتا- قیمت- یک لنگه یا یک جوال یا کیسهبار (جمع:عُدُوْل-اَعْدال)،