معنی تفصیل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تفصیل. [ت َ] (ع مص) جدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). جداجدا کردن از یکدیگر. (زوزنی). جدا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || پاره پاره کردن. (زوزنی). قطعه قطعه کردن پارچه برای دوختن لباس. (از اقرب الموارد). || فصل فصل ساختن کتاب و سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از زوزنی). || اندام اندام کردن قصاب گوسپند را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || قرار دادن میان هر دو دانه از گردن بند که هم رنگ باشند، دانه ٔ دیگری یا مرجانی یا گوهری برنگی دیگر. (از اقرب الموارد). || هویدا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا و بیان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مقابل اجمال. (از کشاف اصطلاحات الفنون): ما کان هذا القرآن... و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لاریب فیه من رب العالمین. (قرآن 10 / 37)... و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل کل شَی ٔ و هدی ً و رحمهً لقوم یؤمنون. (قرآن 111/12). || (اِ) شرح و بیان. (ناظم الاطباء): این نکته چند نبشتم از حدیث وی و تفصیل حال وی فرادهم در این تاریخ. (تاریخ بیهقی). علی الخصوص غرر سیرالملوک که ابومنصور ثعالبی جمع کرده است بر تفصیل آن مشتمل است. (کلیله و دمنه). اما شرح و تفصیل اسامی آن ممکن نیست. (کلیله و دمنه). حاضران گفتند تفصیل اسامی ایشان بازگوی. (کلیله و دمنه). قاضی روی به زاهد آورد تا تفصیل نکته بشنود. (کلیله و دمنه).
- تفصیل نسبت، اصطلاحی است در علم هندسه ٔ قدیم. بیرونی در التفهیم آرد: این نسبت افزونی نخستین بر دوم بدوم چون نسبت افزونی سوم بر چهارم بچهارم و به نموده ٔ ما نخستین خردتر است از دوم پس تفصیل نسبت میان ایشان نباشد مگراز پس عکس کردن. ای نسبت نخستین تا دوم نخستین شود و به نسبت مقدم. آنگاه نسبت به تفصیل چهارپار شود. (التفهیم چ همائی ص 20). رجوع به نسبت و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- علی التفصیل، مفصلاً و مشروحاً و به تفصیل. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح خط) اصطلاح فن خط آن که هر حرفی را از حروف متصله که مد او حسن باشد بکشد و مد هرحرف جهت سه چیز تواند بود: از برای تحسین کلمه، مثل میم محمد، یا برای ازالت اشکال مثل سین سبع، یا از برای تمامی سطر همچون نون عالمین. (نفایس الفنون).

فرهنگ معین

جدا کردن. فصل فصل کردن، شرح دادن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

جدا کردن،
فصل‌فصل کردن کتاب و شرح و بسط دادن مطلب،
شرح و بیان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح‌وبسط،
(متضاد) ایجاز، اجمال، شرح، گزارش، شرح دادن، بسطدادن، فصل‌فصل کردن، جدا کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا کردن، پاره پاره کردن، فصل فصل کردن، پیدا کردن و بیان کردن

فرهنگ فارسی آزاد

تَفْصِیْل، بیان کردن، شرح و بسط دادن، جدا کردن، فصل بندی نمودن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر