معنی مهر در فرهنگ فارسی

مهر

مهر

  • مَهر، صِداق عقد، کابین زن، (جمع: مُهُور)،

  • مُهر، کُرّه اسب (جمع: اَمهار، مِهار، مِهارَه)، ایضاً: میوه حَنظَل، در فارسی به معنای مُهر و خاتَم است و این معنی در عربی نیز وارد شده و از مُهر به همین معنی فعل هم ساخته اند: مَهَرَ،

  • مَهر، (مَهَرَ، یَمهُرُ) مَهر و صِداق دادن به زن، مهریه تعیین کردند، مُهر زدن (به هر نوشته)،

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی مهر در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • مهر (فرهنگ معین): (مَ) [ع.] (اِ.) کابین، مهریه.
  • مهر (فارسی به انگلیسی): Affection, Charity, Earmark, Emblem, Liking, Love, Punch, Seal, Signet, Stamp
  • مهر (لغت نامه دهخدا): مهر. [م َ] (ع مص) کابین کردن و کابین دادن زن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کاوین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || زیرک و رسا گردیدن و استادی کردن در آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
  • مهر (فارسی به عربی): تابع، ختم، لکمه، موده، میل، هب
  • مهر (عربی به فارسی): جهیز , جهاز , جهیزیه , کابین , مهریه , تاتو , اسب کوتاه وکوچک , ریز , تسویه حساب کردن , پرداختن , خلا صه اخبار
  • مهر (فرهنگ عمید): پول یا چیز دیگر که هنگام عقد نکاح بر ذمۀ مرد مقرر می‌شود، کابین، صداق،
  • مهر‬ (فارسی به ترکی): damga, sevgi
  • مهر (فرهنگ واژه‌های فارسی سره): نشان
  • مهر (حل جدول): ماه شروع مدارس
  • مهر (واژه پیشنهادی): استامپ
  • مهر (گویش مازندرانی): مار
  • مهر (فرهنگ فارسی هوشیار): کابین و آن نقد و جنسی باشد که در وقت نکاح بر ذمه مرد مقرر کنند رحم و شفقت و محبت، دوستی و مودت آلتی لاستیکی که روی آن اسم اشخاص یا بنگاهی را نقش کنند و روی کاغذ یا زیر نامه ها بجای امضاء میزنند
  • مهر (فارسی به ایتالیایی): sigillo
  • مهر (فارسی به آلمانی): Faustschlag [noun], Zuneigung, Liebe (f), Lieben, Liebhaben, Stempel [noun]