معنی زاهد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زاهد. [هَِ] (اِخ) امیر شیخ... طارمی، از فرمانروایان و امراء استرآباد است در 873 هَ. ق. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 221). خوندمیر آرد: و هم در آن، ایام (سال 873) خان گردون غلام (سلطان حسین میرزا) امیر شیخ زاهد طارمی را به ایالت ولایت استرآباد سرافراز ساخت و آن جناب بدان جانب رفته چنان شنود که میرزا منوچهر که برادر سلطان سعید بود بعد از واقعه ٔ قراباغ خود را بنواحی ساری رسانیده و لوای شوکت بلند گردانیده، امیر شیخ زاهد طارمی آن خیال محال در خاطرش نگذاشت و ناگهان بر سرش تاخته تخت وجود او را از والی حیات بازپرداخت. (حبیب السیرچ خیام ج 4 ص 138). و رجوع به ص 151 آن کتاب شود.

زاهد. [هَِ] (اِخ) احمدبن حسین مکنی به ابوبکر متوفی 337 هَ. ق. از پارسایان و عباد بنام شیراز است ازکرامات و پارسائیهای وی داستانهای بسیار و جالبی نقل شده. مسکن وی زاویه ای بود که از جذع های باریک و شکسته ای ساخته شده بود و هرگاه میان جذعها شکافی می افتاد با شاخه ای از نی آن شکاف را پر میکرد. اکنون زاویه ٔ وی محل اجتماع اهل تلاوت و ذکر و نماز است، و مزارش مشهور میباشد. فرزند وی حسین نیز، از زهاد و اهل ذوق و وجد و عبادت بود. (از شدّالازار ص 162 و 163).

زاهد. [هَِ] (اِخ) (غلام ثعلب) محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم ابیوردی الاصل بغدادی المسکن و المدفن مکنی به ابوعمر و مشهور به مطرز و زاهدو غلام ثعلب، از اکابر نحو و لغت و علوم عربیت و حدیث و از شاگردان بنام ثعلب نحوی معروف بوده و از همین روی غلام ثعلب و یا صاحب ثعلب لقب یافته. وی در بدایت حال حرفت نقش و نگار کردن جامه ها داشته و از این رو به مطرز نیز ملقب گردیده است. در قوه ٔ حافظه و کثرت احاطه به لغت از نوادرش می شمارند. ابن برهان گوید که از میان سلف و خلف کسی مانند مطرز در لغت، سخن نگفته است. قاضی تنوخی گوید: احفظ از وی ندیدیم که هزار و نه ورق از حفظ املاء کرد. و چون وی را از هر لغت نادری که می پرسیدند اظهار اطلاع میکرده و از سخن استاد خود ثعلب دلیل بر آن می آورده است جمعی از ادباء معاصرش به جعل لغت متهم ساخته اند... با این همه مشایخ حدیث روایات او را تصدیق و اسنادش را توثیق کرده اند.وی طرفدار معاویه و از مخالفین سرسخت حضرت علی (ع) بوده و کتابی در فضائل معاویه پرداخته و شاگردانش رادر آغاز بخواندن آن وادار میکرده است. از ریاض العلماء نقل شده است که امامی مذهب بوده، و ابن طاوس در کتاب سعدالسعود احادیثی در فضائل اهل بیت از وی نقل کرده، و مؤلف تنقیح المقال مجهول الحالش شمرده است. ازمؤلفات او است: 1- اخبار العرب. 2- اسماء الشعراء و تفسیرها. 3- الساعات 4- شرح الفصیح 5- الشوری. 6- العشرات 7- فائت الجمهره. 8- فائت الفصیح. 9- فائت المستحسن. 10- القبائل. 11- النوادر. 12- الیواقیت.
یک نسخه ٔ خطی از کتاب عشرات او در کتابخانه ٔ برلین موجود است زاهد مطرز در یکشنبه ٔ 13 ذیقعده ٔ 344 یا 345 هَ. ق. در حدود 85سالگی دربغداد درگذشت و روبروی قبر معروف کرخی بخاک سپرده شد. (از ریحانهالادب از طبقات الشافعیه معجم الادباء، تاریخ ابن خلکان و فهرست ابن الندیم. و رجوع به غلام ثعلب شود.

زاهد. [هَِ] (اِخ) محمدبن عبداﷲبن دینار مکنی به ابوعبداﷲ، دانشمندی است از نیشابور و از تصدی مقام افتاء و ریاست دوری میگزید و بکسب مشغول بود و بصبر و قناعت میگذرانید و مازاد قوت روزانه اش را بر فقراء تصدق میکرد و بروزه و نماز و قرآن میپرداخت. در مشایخ اهل رأی عابدتر از وی ندیدم. وی از مذهب ابی حنیفه خوب آگاه بود و مسند را از احمدبن مسلمه و تفسیررا از احمدبن نصر فرا گرفت و از حسین بن فضل و احمدبن محمدبن نصر و عباس بن حمزه و اقران ایشان استماع حدیث کرد. حاکم ابوعبداﷲ حافظ از وی حدیث شنیده است. وی در کتاب تاریخ خود از او نام برد و گوید: از محمدبن فرا شنیدم که میگفت روزی بر ابی عبداﷲبن دینار وارد گشتم و همچنان نزد وی نشسته بودم که فرزند وی ابومحمد بیامد من از وی آب نوشیدنی خنکی خواستم ابومحمد دوان رفت کوزه ای (لیوان سفالی) پر از یخ آورد و بدست من داد و من نوشیدم و به پدرش (ابوعبداﷲ) گفتم فرزندت ابومحمد از مردان برازنده است، آیا او را دوست میداری. ابوعبداﷲ بکار خود مشغول بود و پاسخی نداد تا فرزندش ما را ترک گفت. آنگاه ابوعبداﷲ رو بمن کرد و گفت نزدیک بود گرفتاری خاطری برای من فراهم آوری گفتم چگونه ؟ گفت زیرا فرزند من ابومحمد دنیا را که مبغوض خدا است دوست دارد و من آن چه نزد خداوند مبغوض است دوست ندارم. ابوعبداﷲ هر ده سال یک بار حج میکرد و هر سه سال یک بار مفرده میگزارد و هنگام برگشتن از آخرین سفر حج بود که در بغداد در غره ٔ صفر 338 هَ. ق.درگذشت و فرزندش ابومحمد بر وی نماز خواند در مقبره ٔ خیزران نزدیک قبر ابوحنیفه بخاک سپرده شد و من بارها بزیارت قبر وی رفته ام. (از انساب سمعانی ص 267).

زاهد. [هَِ] (اِخ) محمدبن داودبن سلیمان نیشابوری. متوفی 342 هَ. ق. (تاج العروس). سمعانی آرد: محمدبن داودبن سلیمان نیشابوری مکنی به ابوبکر، دانشمندی نیک سیرت پارسا و اهل عبادت بوده است. سفرهای بسیار کرد و خدمت اساتیدی بزرگ را درک کرد و حدیث بسیار شنید. در نیشابور از ابراهیم بن ابوطالب، در هرات از حسین بن ادریس انصاری، در گرگان از عمران بن موسی سحینانی (سجستانی ؟)، در فسا از حسین بن سفیان، در مرو از حمادبن احمد قاضی سلمی، در ری از محمدبن ایوب رازی، در بغداد از جعفربن محمد فرمانی، در بصره از ابوخلیفه فضل بن حبیب، در اهواز از عبدان بن احمد عسکری، در کوفه از محمدبن جعفر فیات، در مکه از فضل بن محمد جندی، در مصر از ابوعبدالرحمن احمدبن شعیب نسائی، در شام از فضل بن عبداﷲ انطاکی، در موصل از ابویعلی احمدبن علی بن مثنی موصلی و دیگران استماع حدیث کرده است. ابوزکریا یحیی بن ابراهیم المزکی و حاکم ابوعبداﷲمحمدبن عبداﷲ حافظ از وی روایت دارند. حاکم در تاریخ خود از وی یاد کند و گوید: با هر یک از مشایخ که بود، بیشتر احادیث وی را نگاشت و بسیاری از اخبار صوفیان و زاهدان را بدست آورد. ابوالعباس بن عقده و مشایخ عراق از وی نقل روایت کرده اند و ابوبکربن ابوداود و ابومحمدبن صاعد و مشایخ پیشین از وی حدیث شنیده اند. محمدبن داود در روز جمعه ٔ 20 ربیع الاول 352 هَ. ق. وفات یافت و ابوعمروبن مطر وی را غسل داد و یحیی بن منصور قاضی بر وی نماز گزارد. (از انساب سمعانی).

زاهد. [هَِ] (اِخ) محمدبن ابوالقاسم ملقب به مقدم الدین معروف به زاهد یگانه ٔ دهر خود در زهد و معارف بود و کرامات و مکاشفاتی شگفت آور بدو منسوب است. او در 651 هَ. ق. درگذشت و در خانه ٔ خود مدفون گردید. (از شدالازار صص 261-262).

زاهد. [هَِ] (اِخ) عمربن ابراهیم بن اسماعیل بن محمد، عالمی است از یک خاندان علم و زهد هرات، که مشهور به خاندان ابی سعد (از اجداد او) میباشد. وی ازابوالفضل هروی و ابوحاتم محمدبن یعقوب هروی و ابومنصور محمدبن احمد ازهری و بشربن محمد مزنی و ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلی و ابواحمد محمدبن احمد عطریفی جرجانی (گرگانی) و محمدبن محمود محمودی مروزی و ابوالحرب علی بن قاسم مروزی و ابوعمرو محمدبن حمدان حیری و ابوالحسین احمدبن محمدبن جعفر بحتری و علی بن عبدالرحمن تنکابنی کوفی و حسین بن محمدبن عبید عسکری و عبدالعزیزبن جعفر حرمی و طبقه ٔ دیگر از خراسان و عراق سماع کرده است. ابوبکر احمدبن حسین بیهقی و احمدبن علی بن ثابت خطیب از وی روایت کرده اند. خطیب گوید وی ثقه بود و ما از او حدیث نوشته ایم، زاهد در 348 هَ.ق. متولد شد و در 426 درگذشت. (از انساب سمعانی).

زاهد. [هَِ] (اِخ) احمدبن محمدبن سلمان مصری متوفی 819 هَ. ق. است. کتابی منظوم بنام منظومه الستین مسئله در موضوع فقه شافعی تألیف کرده است. قبر وی مزاری است در مصر در جامع منسوب بدو. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 377: احمدبن محمد).

زاهد. [هَِ] (اِخ) ابن محمدبن نظام قاضی زاهد بهاری از مردان طریقت است. وی خدمت شرف الدین احمد منیری را دریافته و ملازمت او میکرده است و بطوری که در سیرت شرف الدین آمده، درباره ٔ برخی مسائل پرسشهائی از شرف الدین کرده و شرف الدین پاسخ داده و پاسخهای خود را در رساله ای مختصر بنام اجوبه گردآوری کرده است. (از نزهه الخواطر ج 2 ص 46).

زاهد. [هَِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن خصیب محدث است. (تاج العروس) (منتهی الارب).

زاهد. [هَ ِ] (اِخ) ابن سعید کاتب اول در دربار سلطان بزغش و مؤلف کتاب تنزیه الابصار و الافکار فی رحله سلطان زنجبار است. این کتاب در لندن بسال 1878 م. بطبع رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 261).

زاهد. [هَِ] (اِخ) (امیر...) فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است. خوندمیر آرد: در سنه ٔ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بود:
دریغا که باد بهار جوانی
فروریخت از تندباد خزانی
دریغ آن مه سروبالا که او را
ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
تو دانی چه افتاده است ای زمانه
فتاده است قصر کرم را مبانی.
(حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241).
و رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر غنی ص 287 شود.

زاهد. [هَِ] (اِخ) از قبیله های ساکن در کردمحله. رابینو آرد: از خشکفل که بستر عریض نهر داربن است و همچنین از رودخانه ٔ شش دالک عبور کردیم. کردمحله که در سر راه ما واقع بود محله ٔ عمده ٔ سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی در 14میلی استرآباد واقع است.... سکنه ٔ کردمحله به 31 قبیله تقسیم میشوند: آهنگر، اردشیر... سیستانی، زاهد... (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100).

زاهد. [هَِ] (اِخ) از حکام خاندان هکاری (کردستان) متوفی در 995 هَ.ق. (از کتاب معجم الانساب والاسرات الحاکمه ص 395).

زاهد. [هَِ] (اِخ) (کاریز...) از قنات های وقفی تبریز واقع در دروازه ٔ ری شهر مزبور بوده است. حمداﷲ مستوفی آرد: آب این کاریزها همه ملک است الا کاریز زاهد بدروازه ٔ ری و کاریز زعفرانی بدروازه ٔ نارمیان... که بر شش کیلان سبیل است. (نزهه القلوب ص 77).

زاهد. [هَِ] (ع ص، اِ) آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند. (از اقرب الموارد). || آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. (المنجد). آنکه خواهش و رغبت دنیا ندارد و از مال و جاه و ناموس تعلق نگیرد. (لطائف اللغات) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). در اصطلاح سالکان، زاهد، آن راگویند که دائم متوجه آخرت باشد و از راحت و لذت دنیا احتراز کند و خور و خواب بر خود حرام گرداند مگر بضرورت و دائم دل نرم و چشم تر باشد، یک ساعت از ورد و عبادت خالی نباشد. (کشف اللغات). ناسک (عابد). (القاموس العصری عربی انگلیسی). پارسا. دیندار. خداترس و پاکدامن. گوشه نشین. مرتاض. (ناظم الاطباء). پارسا که تارک خواهشهای دنیوی است و مشغول عبادت خدا. (فرهنگ نظام). عابد:
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم، سردفتر دانائی.
عطار.
بدو گفتا شنیدم ماجرایی
که میگوید زنی زاهد دعایی.
عطار.
|| و برخی میان زاهد و عابدو عارف فرق گذاشته اند چنانکه در ترجمه ٔ اشارات آمده است: معرض از متاع دنیا و خوشیهای آن، او را زاهد خوانند و آن کس را که مواظب باشد بر اقامت نفل عبادت از نماز و روزه، او را عابد خوانند و آن کس را که فکر خود صرف کرده باشد بقدس جبروت و همیشه متوقع شروق نور حق بود اندر سر خود، او را عارف خوانند. و این احوال که برشمردیم بود که بعضی با بعضی مترکب شود. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 247). و در همان کتاب آمده است: زهد بنزدیک غیرعارف معاملتی است گوئی زاهد متاع دنیا بمتاع آخرت دهد. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 227). زاهد بنزدیک عارف آنکه پاک و منزه است از هرچه سر وی را مشغول کند از حق [و تکبر ورزد] بر همه چیزها که جز از حق است. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 248).
اگر چه زاهدی باشد گرامی
چو فرزند آیدت، رندی تمامی.
عطار (الهی نامه).
و عارفان و شاعران متصوف گروهی از زاهدان ریاکار و متظاهر را پیوسته نکوهش میکردند و زهد خشک و ریائی را نوعی شیادی و فرومایگی میشمردند بویژه که زاهدان خشک اغلب به رنج و آزار و تکفیر عارفان و متصوفان میپرداختند و از راه عوام فریبی حقیقت را فدای اغراض پلید خویش میساختند از این رو در اشعار شاعران متصوف و بویژه حافظ شیرازی حملات سخت بزهاد شده و زاهد و شیخ را که با طریقت تصوف مخالف بودند بسی نکوهش کرده اند و آنان را متظاهر به دین، شیاد، ریاکار، اهل روی و ریا، زاهد ریایی و زاهد خشک خوانده اند:
تا زاهد عمر و بک و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی.
سعدی (گلستان).
و هم در اصطلاح شعرای متصوف، زاهدان را پابند بظواهر دین و بیخبر از لطائف و روحیات آن، خشک، متعصب، جاهل متنسک نیز خطاب کرده اند:
باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل
چند از این زهاد همچون سرو درپیری جوان.
خاقانی.
ورجوع به زاهد خشک، زاهد خنک و زاهد ساحلی شود. || تنگ خو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و او را زهید نیز گویند. (اقرب الموارد) (تاج العروس). || لئیم. لحیانی آرد:
یا دبل مابت بلیلی هاجدا
ولا عدوت الرکعتین ساجدا
مخافه ان تنفدی المزاودا
و تغبقی بعدی غبوقاً باردا
و تسألی القرض لئیماً زاهدا. (تاج العروس).

زاهد. [هَِ] (اِخ) (میر...) محمد هروی فرزند محمد اسلم هروی و متوفی در 1101 هَ. ق. است در کابل وی بر شرح جلال الدین دوانی برتهذیب المنطق حاشیه ای نگاشته که در ضمن مجموعه ای درقازان بسال 1885 بطبع رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1893، هروی میر زاهد). مؤلف هدایه العارفین آرد: میرزاهدبن قاضی محمدبن اسلم هروی کابلی حنفی متوفی 1101 حاشیه ای بر مواقف (کلام) نگاشته است. (هدایه العارفین فی اسماء المؤلفین ج 1 ص 372، هروی). و رجوع به معجم المؤلفین دکتر رضا کحاله ج 4 شود.

فرهنگ معین

(هِ) [ع.] (ص.) پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید.

فرهنگ عمید

کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد، پارسا، پرهیزکار،

حل جدول

پارسا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پارسا

مترادف و متضاد زبان فارسی

باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک،
(متضاد) بی‌تقوا

فرهنگ فارسی هوشیار

آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار

فرهنگ فارسی آزاد

زاهِد، ترک کننده دنیا برای آخرت- پارسا و عابد- تُندخو- لَئیم (جمع: زُهّاد- زُهَّد)

پیشنهادات کاربران

ورع کیش

کاتوزی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری