معتدل به فارسی | دیکشنری عربی

معتدل
  • معتدل , ملا یم , ارام , میانه رو , مناسب , محدود , اداره کردن , تعدیل کردن

  • مرتاض , ممسک در خورد و نوش و لذات , مخالف استعمال مشروبات الکلیپرهیزکار , پارسامنش , مرهم , دارای خاصیت مرهم , خنک کننده , خوشبو , ملا یم , سست , مهربان , معتدل , باحیا , افتاده , فروتن , نسبتا کم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر