مربی به فارسی | دیکشنری عربی

مربی
  • معلم , مربی , فرهیختار , مربا , فشردگی , چپاندن , فرو کردن , گنجاندن (با زور و فشار) , متراکم کردن , شلوغ کردن , شلوغ کردن (با امد و شد زیاد) , بستن , مسدود کردن , وضع بغرنج , پارازیت دادن , قرق شکارگاه , شکارگاه , کنسرومیوه , نگاهداشتن , حفظ کردن , باقی نگهداشتن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر