مازق به فارسی | دیکشنری عربی

مازق
  • کار گذاشتن , درست کردن , پابرجا کردن , نصب کردن , محکم کردن , استوارکردن , سفت کردن , جادادن , چشم دوختن به , تعیین کردن , قراردادن , بحساب کسی رسیدن , تنبیه کردن , ثابت شدن , ثابت ماندن , مستقر شدن , گیر , حیص وبیص , تنگنا , مواد مخدره , افیون

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر