بری به فارسی | دیکشنری عربی

بری
  • بخشیدن (گناه) , امرزیدن , عفو کردن , کسی را از گناه بری کردن , اعلا م بی تقصیری کردن , بری الذمه کردن , کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن , پاک کردن , مبرا کردن , تبرءه کردن , روسفید کردن , برطرف کردن , اداکردن , از عهده برامدن , انجام وظیفه کردن , پرداختن و تصفیه کردن (وام و ادعا) , ادای (دین) نمودن , براءت (ذمه) کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر