نظامی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
نظامی. [ن ِ] (ص نسبی) سپاهی. قشونی. لشکری. جنگی. مقابل چریک. (یادداشت مؤلف). - حکومت نظامی. رجوع به حکومت شود. || قسمی آجر است و آن بزرگترین قطع آجر است و پس از او به ترتیب آجر خطائی است و از آن کوچکتر آجر عادی و معمولی سپس نیمه آجر و بالاخره چارکه. (یادداشت مؤلف): فلک چیست برگی بنفشه ز باغت قمر چیست خشتی نظامی ز بامت. شرف شفروه.
نظامی. [ن َظْ ظا] (ص نسبی) منسوب است به نظام. عنوان طایفه ای از معتزله که اصحاب ابراهیم نظام معتزلی اند. رجوع به نظام شود.
نظامی. [ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سرخه بخش مرکزی شهرستان سمنان در 24 هزارگزی جنوب غربی سمنان و 4 هزارگزی جنوب راه سمنان به تهران، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و تنباکو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
نظامی. [ن ِ] (اِخ) حسن نیشابوری ملقب به تاج الدین. مؤلف کتاب تاج المآثر است. (از لباب الالباب چ نفیسی ص 665) (تاریخ مغول، اقبال، ص 546).
نظامی. [ن ِ] (اِخ) (شیخ...) محمدبن شیخ محمد کریم اﷲدبائی بلند شهری، ملقب به نظام الدین و متخلص به نظامی، از پارسی گویان هند و از منجمان قرن سیزدهم است، در هفتادسالگی به سال 1288 هَ. ق. درگذشت، در زبان فارسی و اردو دیوان شعر دارد و از اوست: مثنوی سرود مستانه، عناقید نورس، تحفهالمدارس. از اشعار اوست: در خیالش به چمن سینه فگار آمده ام می کشم ناله که همدرد هزار آمده ام باد نوروزیم و جانب مرغان قفس از پی مژده ٔ ایام بهار آمده ام هرکجا می نگرم محو تماشای توام حیرتم هست که در آینه زار آمده ام. # ذوق تا قبله ٔ روی تو نموده ست مرا طاق ابروی تو محراب سجود است مرا. (از روز روشن ص 834).
فرهنگ عمید
مربوط به نظام: لباس نظامی، (صفت نسبی، اسم) ارتشی، سرباز،
حل جدول
سپاهی، ارتشی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارتشی، سپاهی، سرباز، قشونی، لشکری
فرهنگ فارسی هوشیار
سپاهی، لشکری، جنگی، قشونی
فرهنگ فارسی آزاد
نِظامِِیّ، تابع و مطیع نظام و قاعده، یَنَظّم، جَیشُ النِّظامِی: ارتش رسمی و منظم،
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.