معنی بیجاده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیجاده. [دَ / دِ] (اِ) نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه فراخ است. (شرفنامه ٔ منیری). بیجاده نوعی از یاقوت است. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس). بیجاد. بیجادق. بیجیدق. بجاذه. بجادی: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). سنگلنج بر دامن کوه است و معدن بیجاده ٔ بدخشی و لعل اندر این کوه است. (حدود العالم).
کجا نام آن رومی آزاده بود
دو رنگ رخانش چو بیجاده بود.
فردوسی.
بردست بید بست ز پیروزه دست بند
در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار.
فرخی.
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر اوی
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.
فرخی.
بیشه های کژ روان از لاله و از شنبلید
گاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار.
فرخی.
به یکساعت او هم دهانش بیاکند
بیاقوت و بیجاده ٔ بهرمانی.
منوچهری.
و آن نار بکردار یکی حقه ٔ ساده
بیجاده بهر رنگ بدان حقه بداده.
منوچهری.
ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت
ز زربفت فرش و زمرجان درخت.
اسدی.
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک
نشد بیجاده و یاقوت احمر.
ناصرخسرو.
در این فیروزه طشت از خون چشمم
همه آفاق شدبیجاده معدن.
خاقانی.
بیجاده لبی بدان لطیفی
چون باشد چون کند حریفی.
نظامی.
یکایک درختانش از میوه پر
همه میوه بیجاده و لعل و در.
نظامی.
چو بیجاده برداشت او از لاَّلی
ز مرحل برآمد همه بر مراحل.
حسن متکلم.
|| بمعنی بیجاد است که کاه ربا باشد. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس):
از روی بی نیازی بیجاده که رباید
ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی.
سنایی.
کز وجه زمین بوسی ز دیوان سرایت
که ریزه ربایند به بیجاده ٔ جاذب.
سوزنی.
تا از قلم کاه مثال تو مثالی
بیجاد نگیرد نشود گیرا بر کاه.
سوزنی.
هوا بقوت حلم تو کوه بردارد
چنانکه قوت بیجاده برندارد کاه.
انوری.
عقل پیش لب چو بسدشان
راست چون کاه پیش بیجاده.
انوری.
اقلیم گشائی که ز جاسوسی عدلش
بیجاده نیارد که کند کاه ربایی.
خاقانی.
ای جهانداری که کوته کرد دورعدل تو
جور مغناطیس از آهن دست بیجاده ز کاه.
امامی هروی.
|| کنایه از لب خوبان است:
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد شاد.
فردوسی.
گهم به غمزه ٔ زهراب داده خسته کنی
گهم به نوشین بیجاده مرهمی سازی.
سوزنی.

فرهنگ معین

(دِ) (اِ.) نوعی از سنگ های قیمتی مانند یاقوت، کهربا.

فرهنگ عمید

نوعی یاقوت سرخ،
عقیق،
کهربا: شد آن تخت شاهی و آن دستگاه / زمانه ربودش چو بیجاده کاه (فردوسی: ۱/۵۲)،

حل جدول

کهربا

عقیق، کهربا

فرهنگ فارسی هوشیار

نوعی یاقوت سرخ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر