معنی نقال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نقال. [ن ِ] (ع اِ) ج ِ نَقل. رجوع به نَقل شود. || ج ِ نَقَل. رجوع به نَقَل شود. || ج ِ نِقل. رجوع به نِقل شود. || ج ِ نَقلَه. رجوع به نقله شود. || (مص) زودزودبردارنده ٔ قوائم گردیدن اسب. (منتهی الارب). به سرعت قدم برداشتن اسب. (از اقرب الموارد). مناقله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || یکباره و دوباره آب و علف خوردن شتر بی چرانیدن کسی. (منتهی الارب).

نقال. [ن َق ْ قا] (ع ص) فرس نقال، اسب که زودزود بردارد پاها را. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب که به سرعت قدم بردارد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منتقل. مناقل. (متن اللغه) (المنجد). || آنکه چیزها را از موضعی به موضع دیگر نقل کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نقل کننده. از جائی به جائی برنده. (یادداشت مؤلف). || آنکه خبر را از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). || در فارسی، افسانه گو. قصه خوان. کسی که قصه و حکایت بیان می کند. (ناظم الاطباء). قصه گوی. آنکه نقل گوید. افسانه سرای. سمرگوی که در قهوه خانه ها و مجامعی از این قبیل، داستانهای حماسی و سرگذشت پهلوانان و عیاران را به آهنگی خاص نقل می کند.

فرهنگ معین

(نَ قّ) [ع.] (ص.) افسانه گو، قصه خوان.

فرهنگ عمید

کسی که چیزهایی را از محلی به محل دیگر نقل کند،
داستان‌سرا، قصه‌گو،
کسی که در اماکن عمومی قصه‌گویی می‌کند خصوصاً داستان‌های شاهنامه،

حل جدول

قصه گوی قهوه خانه سنتی بود

مترادف و متضاد زبان فارسی

حکایتگر، داستانسرا، قصه‌گو، ناقل

گویش مازندرانی

قصه گو، داستان سرا

فرهنگ فارسی هوشیار

داستانسرا، قصه گو

فرهنگ فارسی آزاد

نَقّال، مُنتقل کننده (صیغه مبالغه است)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری