زدن
-
چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار،
(مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش،
[عامیانه، مجاز] نصب کردن، چسباندن: تابلو را به دیوار زدم،
وارد کردن ضربه به کسی، کتک زدن،
مورد اصابت گلوله قرار دادن: از پشت زدندش،
(مصدر لازم) [عامیانه] اصابت کردن وسیلۀ نقلیه با کسی: یک موتوری به او زده بود،
نیش زدن،
دزدیدن، ربودن: کیفم را زدند،
(مصدر لازم) نواختن و به صدا درآوردن آلات موسیقی،
[عامیانه] تراشیدن، اصلاح کردن: ریشش را زد،
۱۱. [عامیانه، مجاز] استعمال کردن مواد مخدر،
۱۲. [مجاز] خوردن، به ویژه خوردن مایعات: چند تا لیوان زدم،
۱۳. مالیدن یا افشاندن چیزی به بدن، به ویژه مواد آرایشی: عطر تندی زده بود،
۱۴. (مصدر لازم) [عامیانه] بازی کردن، به ویژه قمار،
۱۵. [عامیانه] ایجاد کردن، تٲسیس کردن: یک مغازه زده بود،
۱۶. [عامیانه] مخلوط کردن دو چیز با یکدیگر،
۱۷. (مصدر لازم، مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] کم کردن: دو متر از پارچه زده بود،
۱۸. (مصدر لازم) طلوع کردن، به ویژه خورشید،
۱۹. [عامیانه] فشار دادن دکمه برای به کار افتادن دستگاه،
۲۰. (مصدر لازم) با بدگویی از کسی موقعیت او را خراب کردن: همکارانش برایش زده بودند،
۲۱. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بسیار تلاش کردن،
۲۲. (مصدر لازم) تپیدن: قلبم میزند،
۲۳. [عامیانه] پارک کردن: ماشینش را بد جایی زده بود،
۲۴. (مصدر لازم) رفتن: زدم بیرون،
۲۵. (مصدر لازم) یورش بردن، حمله کردن: بر دشمن زدند،
۲۶. (مصدر لازم) ایجاد کردن صدایی از دهان، به زبان آوردن: داد نزن،
۲۷. (مصدر لازم) [قدیمی] برابری و مقابله کردن،
- زدن (فرهنگ معین): (مص م.) کوفتن، آسیب رساندن، یورش بردن، حمله کردن، دزدیدن، ضرب سکه، چیره شدن، برابری کردن، (عا.) نامیزان بودن، درست نبودن، (مص ل.) ضربان یافتن: زدن دل، الصاق کردن، چسباندن، قرار د [خوانش: (زَ دَ) [په.]]
- زدن (تعبیر خواب): اگر بیند که او را با تازیانه زدند، چنانکه اثر زدن بر او نمودار شد یا دست و پایش سخت ببستند و چنان زدند که خون از تن او روان شد، تاویل این جمله بد بود و نیز، دلیل کند که کسی به زبان او را برنجاند و از آن غمگین شود. - حضرت دانیال
- زدن (فارسی به انگلیسی): Affix, Beat, Blow, Bust, Clip, Clout, Cut, Dash, Deal, Delete, Dig, Hew, Excision, Knock, Lop, Nip, Omit, Pare, Pin, Poke, Poll, Prune, Pulsate, Rob, Send, Smash, Sock, Steal, Stick, Strike, Treat, Whip, Whisk
- زدن (لغت نامه دهخدا): زدن. [زَ دَ] (مص) پهلوی، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم: جتا، جن. اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم، جَن (کشتن). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن، کشتن). ارمنی: گن (ضرب، تأدیب) و گنم (مضروب کردن، کتک زدن). کردی: ژنین (زدن آتش) تیر انداختن. افغانی: واژنم. بلوچی: جنگ و جنغ، ...ادامه مطلب...
- زدن (فارسی به عربی): ابتر، اثر، احقن، اصبح، اضرب، انجز، توه، دقه، ذبابه، ربطه، سدیم، شاب، شریحه، صفعه، صوت، ضربه، قطع، کدمه، لمس، مسرحیه، مسمار، مطرقه، نبته، نفوذ، وکزه
- زدن (فارسی به ترکی): 1) vurmak 2) dövmek 3) çalmak (kapı vs)
- زدن (حل جدول): نواختن، ضربه زدن
- زدن (مترادف و متضاد زبان فارسی): نواختن، ضرب، ضربه، ضربت، دزدیدن، ربودن، قاپیدن، ضربان، کوفتن، شکار کردن، صید کردن، اتفاقافتادن، واقعشدن
- زدن (فرهنگ فارسی هوشیار): آسیب رسانیدن
- زدن (فارسی به ایتالیایی): sbattere