معنی بالغ در فرهنگ عمید

بالغ

بالغ

  • کسی که به حد بلوغ رسیده،

    [قدیمی] رسنده، رسا، رسیده،

  • پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره: شاعران بی‌دیوان: ۳۵۲)،

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی بالغ در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • بالغ (فرهنگ معین): (لَ) (اِ.): نک پالغ.
  • بالغ‌ (فارسی به انگلیسی): Adolescent, Adult, Full-Blown, Full-Grown, Grown, Grown-Up, Marriageable, Mature, Pubescent, Ripe
  • بالغ (لغت نامه دهخدا): بالغ. [ل ِ] (ع ص) رسا. کافی. بسنده. وافی. مشبع. رسنده: «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن. «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن مگر به تعب نفس ها. «یا ایها الذین آمنوا لاتقتلوا الصیدو انتم حرم و من قتله منکم متعمدا فجزاء مثل ماقتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم هدیاً بالغ ...ادامه مطلب...
  • بالغ (فارسی به عربی): بالغ، بالغ (فعل ماض)، صالحه للزواج، مراهق، ناضج
  • بالغ (عربی به فارسی): بالغ , بزرگ , کبیر , به حد رشد رسیده
  • بالغ (حل جدول): به بلوغ رسیده
  • بالغ (مترادف و متضاد زبان فارسی): بزرگ‌سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر،
    (متضاد) نابالغ، رسا، رسیده
  • بالغ (فرهنگ فارسی هوشیار): رسا، کافی، بسنده، رسنده، بحد بلوغ رسیده
  • بالغ (فارسی به ایتالیایی): maggiorenne
  • بالغ (فارسی به آلمانی): Erwachsene, Reif [adjective]