خلاصه داستان قسمت ۷۴ و ۷۵ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۴ و ۷۵ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۷۴ و ۷۵ سریال ترکی داستان یک شب
ثریا بعد از کمی حرف زدن با پسرش و وقت گذروندن با آنها از ماهر میخواد تا اونو برگردونه به عمارت ماهر جلوی عمارت نگه میداره و ثریا از احساس و علاقهاش بهش میگه و ازش تشکر میکنه که این همه سال پسر خوبی بوده واسش. بهش میگه میدونی که هر کاری من میکنم به خاطر خود توئه؟ ماهر تایید میکنه و از این حرفهای مادرش جا میخوره و میگه این حرفا چیه دیگه؟ ثریا میگه هیچی پسرم همینجوری گفتم سپس به داخل میره و بعد از رفتن ماهر از خونه دوباره بیرون میزنه. او به ترمینال میره تا از اونجا به سمت دنیزلی بره اما رانندهها میگن کسی یکسره به اونجا نمیره. زن و مردی اونجا وقتی میبینند ثریا تنهاست میرن پیشش و میگن که ما هم داریم میریم به شهری که شما میخواین برین میرسونیمتون این موقع شب خطرناکه ثریا خوشحال میشه و بهشون میگه خدا خیرتون بده و راه میافتند. عفت با فرمان صحبت میکنه و بهش میگه نباید عروسی فردا سر بگیره باید بری گلزارو بدزدی فرمان جا میخوره. آخر شب ماهر به جان افزا میگه خیلی دلشوره دارم مامانم یکم عجیب بود بهتره فردا برم چند روزی بیارمش پیش خودمون نظرت چیه؟ جان افزا میگه فکر خوبیه.
اون زن و شوهر که دزد بودن با زدن ضربه ای تو سرش تمام طلاهاشو میدزدن و میندازنش تو جاده و میرن. فردای آن روز ماهر و جان افزا نامه ثریا را که واسشون نوشته پیدا میکنند که داره میره دنیزلی پیش محمد. ماهرکلافه میشه و به نیروها خبر میده که دنبال مادرش بگردن. از طرفی عفت با فرمان رفتن سر راه گلزار و اونو سوار ماشین میکنند و نمیزارن به عقد برسه. کورشاد وقتی قضیه رو از سارا میفهمه کلافه میشه و میره به سمت عمارت. به ماهر خبر میدن که زنی حدوداً ۵۰ ساله تو جاده جنگلی پیدا کردن که مرده ماهر به سختی نفس میکشه و خودشو به اونجا میرسونه او حسابی استرس داره و وقتی صورت جنازه را میبینه رو زمین میشینه و اشک میریزه.
ماهر وقتی میبینه اون زن مادرش نیست خیالش راحت میشه ولی نمیتونه به خوبی نفس بکشه سپس با عجله میره به سمت کلانتری و به صالح میگه باید سریع بگردم دنبال مادرم معلوم نیست کجاست چه بلایی سرش اومده! تو کلانتری وقتی از مامورها میپرسه که ردی پیدا کردن یا نه آنها بهشون میگن که آره ماشینی که مادرتون سوارش شده را پیدا کردیم. همان موقع به ماهر خبر میدن که مادرش تو بیمارستانه و بستریه ماهر سریعاً به اونجا میره و با دیدن مادرش که حالش خوبه او را در آغوش میگیره و از ترس گریه میکنه. اون مادرشو سرزنش میکنه به خاطر این کارش و ازش میخواد که دیگه همچین کاری نکنه کورشاد رفته عمارت و هرچی گلزارو صدا میزنه آنها اجازه نمیدن که گلزار از اتاق بیاد بیرون و درو روش قفل کردن.
کورشاد در آخر به پلیس زنگ میزنه و با اومدن پلیس گلزار به مامور میگه که عفت خانم منو دزدید و آورد اینجا سپس به کلانتری میرن. اونجا کورشاد با آصف خان بحثش میشه که با اومدن ماهر اونا از هم جدا میشن. ماهر به گلزار میگه ببین چه بساطی درست کردی! برو سریعاً رضایت بده تا بیاد بیرون اون پیرزن جاش تو بازداشتگاه نیست! از طرفی اوزان پسر نامشروع کورشاد به دم در خانه کورشاد رفته و خودشو به همه نشون داده که مادر کورشاد با دیدن او و فهمیدن نسبتش با کورشاد جا میخوره و از حال میره. سپس پای درد و دل اوزان میشینه و بعد از رفتن اوزان به خودش میگه آخ پسرم چقدر دیگه من باید به خاطر کارهای تو خجالت بکشم! ماهر و جان افزا وقتی به خونشون میرن با هم بحثشون میشه سر خانوادههاشون. آصف خان تو عمارت به عفت میگه که چوب خطات دیگه پر شده یه بار دیگه از همچین کارایی بکنی دیگه قابل بخشش نیست خسته شدم!….