خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۷۱ سریال ترکی داستان یک شب
ماه رمضان شروع شده و سر میز سحری عاصف خان و عفت به فرمان میگن که فردا میری خونه کیلیمچیها و گلزارو برمیگردونی خونه. ثریا تو اتاقش گریه میکنه و از اینکه تنها مونده ناراحت اما به خودش میگه همین که اونا حالشون خوب باشه کافیه واسه من. جان افزا برای سحری خواب میمونه که ماهر خودش سحری آماده میکنه. جان افزا خواب میبینه که مادرش تو خوابش رفته که جان افزا از دیدنش حسابی خوشحال میشه مادرش بهش میگه که به هر چیزی که میخواستی رسیدی و ماهرو خیلی دوست داری میدونی که عشق هم میتونه تو رو از پا در بیاره هم به اوج برسونتت! باید آمادگی جفتشو داشته باشی. او ازش میپرسه یعنی چی مامان؟ چرا اینجوری گفتی؟ مادرش لبخند میزنه و گیره مویی که رو موهاش بود را باز میکنه و به جان افزا میده سپس میگه اینو بگیر هر وقت دلت گرفت و حالت خوب نبود اینو تو مشتت بگیر و بدون که من پیشتم و دارم نگاهت میکنم. او میبینه مادرش غیبش زده که از خواب میپره و میبینه ماهر حسابی سحری درست کرده و با همدیگه شروع میکنم به خوردن سحری.
فردای آن روز سارا به عذرا و کورشاد خان میگه که صالح بهش پیشنهاد ازدواج داده و شب میخواد بیاد برای خواستگاری تا منو از شما خواستگاری کنه او قبول میکنه و میگه ولی باید اول تکلیف من مشخص بشه عذرا از این حرف او کلافه میشه. جان افزا و ماهر قرار برای افطار برن عمارت عاصف خان که ثریا حسابی خوشحاله و در حال درست کردن افطاری و غذاهای مورد علاقه ماهره. ماهر جان افزارو میذاره خونه پدرش او با مادربزرگش عذرا صحبت میکنه و خوابشو تعریف میکنه او دلداریش میده و میگه ایشالا که خیره چیزی نیست، نگران نباش. ماهر وقتی برمیگرده پیش جان افزا تا با هم برن برای افطار خونه پدربزرگش عاصف خان بهش همون گیر مویی که تو خواب مادره جان افزا بهش داده بود را میده و میگه اینو سودابه بهم داد که بهت برگردونم او جا میخوره و بعد از گرفتن گیر مو با همدیگه میرن سمت عمارت عاصف خان.
فرمان به گفته عاصف خان و عفت خانم پدر و مادرش رفته خونه کورشاد تا گلزارو برگردونه. وقتی افسانه درو باز میکنه فرمان با دیدنش از حال میره، صالح میبرتش تو و سعی میکنند به هوشش بیارن. وقتی به هوش میاد از دیدن افسانه حسابی خوشحال شده میفهمه که بهش دروغ گفته بوده که دخترش مرده او خدا را شکر میکنه. سودا آدرس یادگار را پیدا کرده که وقتی در میزنه میبینه خونه کورشاده او به داخل میره و فرمانو اونجا میبینه و بهشون میگه اینجا چه خبره؟ شما دارین همگی زیر زیرکی یه کارایی میکنین! جان افزا و ماهر نزدیک عمارت هستند که ثریا رفته دم در. سلیم که نمرده بود از پشت سر به ماهر شلیک میکنه جان افزا و ثریا شوکه شدن و بالا سر ماهر میرن که برای ثریا همان روزی که محمد شوهرش کشته شد تداعی میشه….