خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۵۰ سریال ترکی داستان یک شب
عفت نامه ای از طرف محمد برای ثریا نوشته که باهاش قهر کرده چون با دختر قاتلش داره خوش میگذرونه ثریا حالش بد میشه و سکته میکنه و به بیمارستان میرسوننش. همگی خبردار میشن و به اونجا میرن وقتی حالش بهتر میشه ماهر میره پیشش و حالشو میپرسه که او بهش میگه من نمیتونم دیگه اینجوری ادامه بدم محمد ناراحته از اینکه میدونم جان افزا دختر قاتلشه ولی باهاش خوش میگذرونم دیگه نمیتونم، از من ناراحت نشو. میدونم دوسش داری تورو تحت فشار نمیزارم ولی از من دیگه نخواه باهاش کنار بیام ماهر از شنیدن این حرفا جا خورده و ذهنش حسابی مشغول شده. جان افزا با پدرش دعوا میکنه که به خاطر تو من نمیتونم اصلاً زندگی کنم و طعم خوشبختیو بچشم او با کورشاد دعوا میکنه که او حسابی به هم میریزه و تو جاده تصادف میکنه جان افزا حسابی میترسه و به ماهر خبر میده. آنها به بیمارستان پیش کورشاد میرن. دکتر وقتی از اتاق عمل بیرون میاد میگه به خون احتیاج داره خونشم O منفیه کمیابه باید سریع پیدا کنین جان افزا به ماهر میگه که بیسیم بزنه اما ماهر میگه من O منفیام بهش خون میدم جان افزا خوشحال میشه. از طرفی بوریس و سلیم از تصادف کورشاد با خبر میشن و استرس اینو میگیرند که نمیدونن جنسارو تحویل گرفته یا نه اصلاً چه اتفاقی افتاده و جنسا کجان.
کورشاد وقتی به هوش میاد جان افزا میره پیشش که او ازش عذرخواهی میکنه و ازش میپرسه که هنوز ازش عصبیه یا نه. از طرفی وقتی با ماهر تنها میشه ماهر از کورشاد میپرسه که جنسارو چیکار کرده کورشاد ازش تشکر میکنه که بهش خون داده. ماهر میگه اینو واسه تو انجام ندادم واسه این کردم که بفهمم عملیات چه جوری رفته جلو. ماهر وقتی از اتاق بیرون میاد جان افزا بهش میگه بریم یه سر پیش مامان ثریا اما ماهر که میدونه او ازش داره فاصله میگیره میگه نمیخواد تو پیش پدرت باش اونم حالش خوبه میرم یه سر بهش میزنم اینجا خالی نمونه جان افزا قبول میکنه. ماهر وقتی میره پیش مادرش او بهش ماجرای نامهای که محمد واسش نوشته را میگه او به عفت مادربزرگش نگاه میکنه و وقتی باهاش تنها میشه دعواش میکنه. خدمه خونه عاصف نامه را پیدا کردن و فهمیدن که کار عفت بوده اما تصمیم گرفتن بسوزوننش که دردسر درست نشه….