خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۴۰ سریال ترکی داستان یک شب
تو جنگل ماهر و جان افزا هرچی منتظر سارا و صالح میمونن اونا نمیرسن هوا تاریک شده و آنها تصمیم میگیرند که بخوابند دیگه چون وقتی میبینن گوشیاشونو هم بردن حدس میزنن که از قصد این کارو کرده باشن. ماهر به جان افزا میگه از اونجایی که تنهایی نمیتونم چادر بزنن باید تو همین چادر بخوابم آنها میگیرن میخوابن. صالح و سارا ماشینشون تو راه خراب شده و اونا هم مجبور میشن تو ماشین بخوابن چون اصلاً ماشینی از اونجا رد نمیشه. هوا روشن شده که سارا از خواب بیدار میشه وقتی درباره وضعیتی که توش گیر کردن با صالح صحبت میکنه صدای ماشینی میشنون که از اونجا داره رد میشه آنها سریعاً ازشون کمک میخوان که میبینن ماهر و جان افزا هستند و با همدیگه به سمت استانبول راهی میشن. صالح و ماهر سارا و جانافزارو به خانه میرسانند و از اونجا خودشون میرن به دنبال کارهاشون. سارا از دیدن اتاق جان افزا تعریف میکنه و او ازش میپرسه که تو ماجرای مارو از کجا فهمیدی؟ سارا بهش میگه که صالح واسم تعریف کرد سپس با همدیگه صحبت میکنند و جان افزا کمی باهاش درد و دل میکنه از کارهای ماهر، سارا هم با حرفاش اونو آروم میکنه و ازش میخواد تا رابطهشونو درست کنن.
ثریا به خاطر حرفهایی که عفت بهش زده ذهنش حسابی به هم ریخته و با دیدن جان افزا مثل همیشه برخورد نمیکنه. شب جیلان از خونه سلیم موفق میشه فرار کنه او با دیدن تاکسی ازش میخواد اونو تا جایی که میخواد برسونه از طرفی سلیم خونه کورشاد رفته و باهاش صحبت میکنه و میگه به ماهر زنگ بزن بیاد اینجا او ازش میخواد تا ماهرو بکشه. حال مادربزرگ جان افزا خوب نیست و مریض شده جان افزا و سارا با فهمیدن این موضوع تاکسی میگیرند و به سمت خونه پدرش یعنی کوروشاد راه میافتند تا به مادربزرگش سر بزنه. ماهر هم که درباره این احتمال که سلیم ازش بخواد اونو بکشه با کورشاد قبلا صحبت کرده بود و ازش خواسته بود که اگه همچین چیزی خواست تو انجام بده فقط حواست باشه به سینه ام شلیک کنی بقیهاش با من. جیلان به خانه پدربزرگش عاصف خان رفته که با دیدنش خوشحال میشه. باغبون خانه عاصف قبلاً افسانه را جلوی در دیده بود که میخواست فرمان را ببینه او این خبرو به یکی از خدمهها میده و میگه فکر کنم رابطهای بین این دو نفر هست. ماهر به خونه کورشاد رفته که او با دیدنش به سمتش اسلحه میگیره و سلیم اونا را از دور زیر نظر داره ماهر خودشو شوکه شده نشون میده و در آخر کوشاد به سمتش شلیک میکنه که همون موقع جان افزا و سارا از راه رسیدن و جان افزا جلوی ماهر خودشو میندازه و تیر به بازوش میخوره همه شوکه شدن….