خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۳۹ سریال ترکی داستان یک شب
جیلان دختری که سلیم به خانه خودش برده باهاش دعوا میکنه و از اونجا میخواد بره که سلیم بهش میگه که رفتنی در کار نیست و تا زمانی که او بگه همون جا میمونه. موقع خواب جان افزا کمی با ماهر بحث و کل کل میکنه سپس وقتی میره روی کاناپه تا بخوابه میبینه کاناپه شکسته و جا میخوره و میگه مگه میشه؟ من اینو نو خریدم سالمه سالم بود! ماهر بهش میگه انگاری سرت کلاه گذاشتن الان میخوای کجا بگیری بخوابی؟ جان افزا میگه معلومه روی تخت ماهر بهش میگه تو که گفتی با من روتخت نمیخوابی! جان افزا میگه تخت بزرگه هر کدوممون میتونیم یه گوشه بخوابیم کار نشد نداره سپس میخوابن. فردای آن روز ماهر زودتر بیدار میشه جان افزارو بیدار میکنه تا برن به سمت کمپ اما جان افزا میخواد کمی بیشتر بخوابه که او با پخش کردن آهنگ مجبورش میکنه از خواب بیدار بشه. جیلان از خونه سلیم موفق شده فرار کنه و گوشی سلیم را هم دزدیده او تو مسیر به دوستش زنگ میزنه و میگه سر فرصت همه چیزو واست توضیح میدم اما فعلاً به پول احتیاج دارم مشخصاتشو بفرست به همین شمارهای که بهت زنگ زدم او قبول میکنه.
بعد از رفتن ماهر و جان افزا ثریا در حال بافتن شال برای جان افزاست که عفت میره پیشش و به دروغ میگه محمد بهم زنگ زد بهم گفت که باهات قهر کرده و از دستت ناراحته ثریا هم میریزه بهم و دلیلشو میپرسه عفت بهش میگه چون نه تنها دختر قاتلشو قبول کردی بلکه داری واسش شالم میبافی! ثریا میزنه زیر گریه و حالش بد میشه که گلزار و یکی از خدمه میرن پیشش و ازش میپرسن که چی شده؟ او مدام گریه میکنه و میگه محمد باهام قهر کرده عفت ازشون میخواد تا اونو ببرن به اتاقش چون کاری از دست اونا بر نمیاد. تو کمپ بعد از برپا کردن چادرها صالح به دروغ به ماهر میگه که گوشتارو جا گذاشتم سوئیچ ماشینو بده تا برم بیارم سارا هم میگه منم باهات میام حالا که تنهایی و آنها را تنها میذارن با هم که آشتی کنند و موبایلهاشونم برداشتن و میبرن با خودشون. جیلان در حال پول برداشتن از عابر بانک هست که یکی از آدمهای سلیم از پشت سر دهنشو میگیره و به داخل خانه میبره. او با دیدن سلیم باز جا میخوره و باهاش دعوا میکنه که سلیم میگه به نظر خودم که تو رو نجات دادم سپس به پلیسها اشاره میکنه چون گزارش دزدیده شدن موبایلشو بهشون داده بوده، آنها هم رد سیگنالو گرفته بودند و اونجا رسیده بودن سلیم میگه یا خودت باهام میای یا اینکه میری زندان جیلان مجبور میشه همراه سلیم بره…