خلاصه داستان قسمت ۲۳۸ سریال ترکی شربت زغال اخته + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد قسمت ۲۳۸ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. همراه ما باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.
قسمت ۲۳۸ سریال ترکی شربت زغال اخته
خانواده گورکم رفتن به خونه عبداله خان و درباره گورکم حرف میزنن و میگن که میخوان ببرنش گورکم میاد و میگه خواهش میکنم اصرار نکنین من اینجا پیش شوهرم میمونم روز سختی داشتیم فاتح با حرص سکوت کرده و سعی میکنه خودشو کنترل کنه. دوعا و آذرخش را عامر میرسونه خونه شون و اونجا سولماز با دیدن دوعا خیالش راحت میشه. آخرشب فاتح به دوعا زنگ میزنه و حالشو میپرسه که دوعا میگه من واقعا کاری نکردم فاتح میگه میدونم من ذره ای به تو شک ندارم میشناسمت از همون اول میدونستم گورکم داره دروغ میگه دوعا ازش میخواد فردا باهم حرف بزنن الان میخواد استراحت کنه او قبول میکنه. فردای آن روز نیلای میره سرتاپ را بیدار میکنه و میگه پاشو سریع حاضرشو باید بریم دنبال سنجاق سینه او قبول میکنه. سپس باهمدیگه با زلفی میرن به طلافروشی و با همون مبلغی که بهش داده بودن دوباره میخرن.
سپس تو مسیر برگشت زلفی میگه نیلای باید بری به مادر پنبه بگی که خودت برداشتی به خاطر خودش و حسن نیتی که داشتی سپس ماجرارو واسش تعریف میکنه. سر میز صبحانه دوعا به خانواده اش میگه که میخوام برم با فاتح درباره این ماجرا حرف بزنم اونا بهش میگن که نری بهتره باید ازشون فاصله بگیری اگه فاصله گرفته بودی گورکم باهات این کارو نمیکرد! دوعا دخترشو بهونه میکنه که نگرانشه چون تو اون خونه رفت و آمد داره آذرخش میگه من نمیدونم چی باید بگم بهت دیگه واقعا! عبداله خان به مری زنگ میزنه و بعد از معذرت خواهی کردن میگه که پنبه خانم هم ازت معذرت میخواد من و شعله خیلی بهتون احتیاج داریم اگه اجازه بدین بعد از شرکت بیام اونجا حرف بزنیم او قبول میکنه. پنبه با دخترها رفته به خونه مادر حلیمه اونجا گورکم با نورسما دعوا میکنه سر اینکه رفته بوده به دیدن دوعا سپس نیلای با پنبه حرف میزنه و سنجاق سینه را بهش میده و میگه اینو من برداشته بودم تا اینجوری بندازیم گردن مری از اون خونه بره پنبه میگه تهمت زدیم! این گناه بزرگیه! نیلای میگه در عوضش اون زن رفت…