معنی اجباری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ معین

(اِ) [ع - فا.] (ص نسب.) خدمت نظام وظیفه، سربازی.

حل جدول

سربازی

الزامی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ناخواسته، به زور

مترادف و متضاد زبان فارسی

اضطراری، الزامی، جبری، زورکی، زوری، قسری، قهری، اجباراً، جبراً، قهراً،
(متضاد) اختیاری

گویش مازندرانی

سربازی – خدمت نظام

فرهنگ فارسی هوشیار

ناگزیری ناخواستی (صفت) منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر