معنی لین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لین. (اِ) نام آوازی به یونانی که در مصر و فینیقیه و قبرس و غیره نیز خوانده میشده است. (ایران باستان ج 1 ص 514).

لین. [ل َ] (ع ص) نرم. لَیِّن. (یا لین مخففهً خاص است در مدح). ج، لینون، اَلیناء. مقابل غلیظ و درشت. لَدن.
- هین لین (و یشدد)، چیزی اندک و نرم و سست و فروهشته. ج، اَلیناء. (منتهی الارب).

لین. [ل َی ْ ی ِ] (ع ص) نرم. لَین. ج، لینون، اَلیناء. (منتهی الارب). سهل. لینه. لدن. قُلا. مقابل خشن، چنانکه لدن مقابل صلب است. و رجوع به صلب شود.
- قول ٌ لین، گفتاری نرم.
- لین الجانب، سست کمان.
- لین العریکه، نرم خوی. لدن الخلیقه.
- هین لین، نرم و سست و فروهشته. (منتهی الارب).
|| روان. || مقابل قوی (در موسیقی).

لین. (ع اِمص) نرمی. لینت. ضد خشونت. مقابل صلابت: و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده میکردند. (جهانگشای جوینی).
من نکردم با وی الا لطف و لین
او چرا با من کند بر عکس کین.
مولوی.
بلی به یک حرکت از زمانه خرسندم
که روزگار به سر میرود به شدت و لین.
سعدی.
مصلحت بود اختیار رای روشن بین او
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز به لین.
سعدی.
چو بینی که جاهل به کین اندر است
سلامت به تسلیم و لین اندر است.
سعدی.
|| روانی (در شکم). مقابل یبس. || حروف لین، واو و یاء ساکنه ٔ ماقبل مفتوح است. هرگاه ماقبل حروف سه گانه واو و الف و یاء حرکتش از جنس آنها نباشد حروف لین نامند، مانند لفظ عین و حولین. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 355 شود.

لین. [ل َ] (ع مص) لیان. لینه. نرم گردیدن. (منتهی الارب). نرم شدن. (تاج المصادر) (زوزنی).

لین. (ع اِ) ج ِ لونه. || ج ِ لینه. (منتهی الارب).

لین. (اِخ) نام دهی است به مرو. محمدبن نصربن الحسن بن عثمان المزنی اللینی، متوفی به سال 233 هَ. ق. منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان).

لین. (اِخ) نام بزرگترین قریه ٔ واقع در کوره ٔ بین النهرین میان موصل و نصیبین. (از معجم البلدان).

لین. (اِخ) جائی است در بلاد مغرب. (منتهی الارب). نام موضعی است در شعر عبیدبن الابرص:
تغیرت البلاد بذی الدفین
فاودیه اللوی فرمال لین.
(از معجم البلدان).

لین. (اِخ) نام شهری به اتازونی (ماساچوست). دارای 98000 تن سکنه.

فرهنگ معین

(لَ یِّ) [ع.] (ص.) نرم، روان.

فرهنگ عمید

نرم، ملایم،

نرم،

نرم ‌شدن، نرمی،

حل جدول

نرم و ملایم

نرم

مترادف و متضاد زبان فارسی

روان، نرم،
(متضاد) خشن، زبر

گویش مازندرانی

از توابع ولوپی قائم شهر، از روستاهای آلاشت سوادکوه

فرهنگ فارسی هوشیار

ملایم، نرم

فرهنگ فارسی آزاد

لَیّن، نرم، ملایم (ضد خشن)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری