معنی سجاده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سجاده. [س َج ْ جا دَ / دِ] (از ع، اِ) مصلی. (غیاث). جای نماز. (کشاف اصطلاحات الفنون) (منتهی الارب) (آنندراج). جای سجده:
کعبه که سجاده ٔتکبیر توست
تشنه ٔ جلاب تباشیر توست.
نظامی.
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست.
سعدی.
بطاعت بنه چهره بر آستان
که این است سجاده ٔ راستان.
سعدی.
بگسترد سجاده بر روی آب
خیالیست پنداشتم یا به خواب.
سعدی.
همی گسترانید فرش تر آب
چو سجاده ٔ نیکمردان بر آب.
سعدی.
دلق و سجاده ٔ حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد.
حافظ.
بمحراب و سجاده رو نه زمانی
رها کن بتان محلّل حواجب.
نظام قاری (دیوان ص 28).
در نماز آر به سجاده ٔ شطرنجی رخ
تا بری دست بطاعت زصغار و ز کبار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
- سجاده بر (در) روی آب افکندن،: تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم. (کلیله و دمنه).
چون سر سجاده بر آب افکند
رنگ عسل بر می ناب افکند.
نظامی.
صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را
تا توانی همچو کف سجاده می افکن در آب.
صائب.
- سجاده برون فکندن، برون رفتن. خارج گشتن. انتقال یافتن.منتقل شدن:
سجاده برون فکند ازین دیر
زیرا که ندید در سرش خیر.
نظامی.
چون مانده شداز عذاب اندوه
سجاده برون فکند از انبوه.
نظامی.
- سجاده ٔ تقوی:
بکوی میفروشانش بجامی بر نمیگیرند
زهی سجاده ٔ تقوی که یک ساغر نمی ارزد.
حافظ.
- سجاده ٔ محرابی، جانمازی که بصورت محراب بافند. (آنندراج).
- سجاده ٔ نان، سفره ٔ نان. (برهان) (آنندراج).

سجاده. [س َدَ / دِ] (از ع، اِ) مخفف سجّاده است:
نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندر سجاده نه اندر وطاست.
ناصرخسرو.
زاهد آسا سجاده ٔ زربفت
بر سر کوه و گردر اندازد.
خاقانی.
آنجا بود سجاده ٔ خاصش بدست راست
وینجا بدست چپ بودش تکیه گاه عام.
خاقانی.
نعره زنان برون شدم دلق و سجاده سوختم
دشمن جان خویش را در بن خانه یافتم.
عطار.
چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجاده ٔ زردک بمرشدی اشهر.
نظام قاری (دیوان ص 16).
|| نشان سجده در پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || نزد اهل سلوک عبارت است از کسی که در مراحل شریعت و طریقت و حقیقت استوار باشد. وکسی که بمراحل سه گانه بدین مقام نرسیده باشد او را سجاده نتوان نامید. و این لفظ معرب سه جاده است که منظور از سه راه شریعت و حقیقت و طریقت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون).

سجاده. [] (اِخ) در صنعت کیمیا (زرسازی) بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته. (فهرست ابن الندیم ص 497).

فرهنگ معین

(سَ جّ دِ) [ع. سجاده] (اِ.) جانماز، پارچه یا فرشی که روی آن نماز گزارند.

فرهنگ عمید

پارچه یا فرشی که روی آن نماز بخوانند، جانماز،

حل جدول

جانماز

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جانماز

مترادف و متضاد زبان فارسی

جانماز، مصلی

فرهنگ فارسی هوشیار

جای نماز، جای سجده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری