معنی اقتدار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اقتدار. [اِ ت ِ] (ع مص) در دیگ پختن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر) (ناظم الاطباء). || توانا شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی) (آنندراج). توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِمص) قدرت و توانایی و قوت و زور. (ناظم الاطباء):
از او اقتدار معالی فزون گشت
وزو روزگار مکارم نکو شد.
خاقانی.
غیرتم هست و اقتدارم نیست
که بپوشم زچشم اغیارت.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 356)
|| عزت و جاه وجلال. || توانا. قادر و قوی. (ناظم الاطباء).
- گردون اقتدار، آنکه مانند گردون قادر و توانا باشد. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح معانی و بیان) اقتدار نزد بلغا آن است که سخنگو معنی واحد را بچندین صورت ایراد کندتا توانائی و نیروی خود را در سخنرانی و ترکیب الفاظ و ریختن الفاظ در قالبهای معانی و اغراض بنمایاند چنانچه نوبتی بلفظ استعاره و گاهی بصورت ارداف و زمانی در مخرج ایجاز و وقتی در قالب حقیقت بیان کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون از الاتقان فی علوم القرآن).

فرهنگ معین

(مص ل.) توانمند شدن، (اِمص.) توانایی، قدرت، جمع اقتدارات. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

قدرت یافتن، توانا شدن، توانایی،
قدرت داشتن،

حل جدول

توانایی

اتوریته

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

توانش، دست واری

مترادف و متضاد زبان فارسی

استطاعت، توانایی، سلطه، قدرت، وسع،
(متضاد) ضعف

فرهنگ فارسی هوشیار

قدرت یافتن، توانائی

فرهنگ فارسی آزاد

اِقْتِدار، قدرت داشتن، توانا بودن، قدرت و توانائی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری