معنی شادی کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شادی کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) استبشار. (ترجمان القرآن). تفریح. مسرت نمودن. ابهاج:
قارون نکرد شادی چندان به نعمتش
کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز.
منجیک.
کرا بانگ و نامش شود زیر خاک
چه شادی کند خیره بر بانگ زیر.
ناصرخسرو.
به کام دل نشاط افزای و شادی کن که دلها را
به شادی و نشاط خویش بی تیمار و غم داری.
امیرمعزی (از آنندراج).
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.
مولوی.
هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بسته ٔ نوبت آزادی مکن.
مولوی.
بسته در زنجیر، شادی چون کند
چوب اشکسته عمادی چون کند.
مولوی.
هیچ شادی مکن که دشمن مرد
تو هم از موت جان نخواهی برد.
سعدی (مفردات).
برو شادی کن ای یار دل افروز
غم فردا نشاید خوردن امروز.
(گلستان).
شماته؛ شادی کردن به مکروهی که دشمن را رسد. (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
شادی میکن چو غم بغایت برسد.
(از امثال و حکم).

حل جدول

ابهاج

ابتهاج

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) خوشحالی کردن استبشار.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر