معنی نمایندگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نمایندگی. [ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ] (حامص) نماینده بودن. (فرهنگ فارسی معین). || عمل نماینده. (یادداشت مؤلف):
گفت به هنگام نمایندگی
هیچ ندارد سر پایندگی.
نظامی.
|| وکالت از طرف کسی. (از فرهنگ فارسی معین). || آژانس. (لغات فرهنگستان). کارگزاری. (فرهنگ فارسی معین). || وکالت مجلس. (از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

عامل بودن، 2- وکالت در مجلس، آژانس. [خوانش: (نُ یا نَ یَ دِ) (حامص.)]

حل جدول

کارگزاری

وکالت، کارگزاری، آژانس

وکالت، آژانس، کارگزاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

آژانس، شعبه، وکالت، کارگزاری

فرهنگ فارسی هوشیار

نماینده و وکالت از طرف کسی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر