معنی قاری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قاری. (اِخ) عبدالحفیظبن عثمان طائفی از علماء است و از اوست: جلاء القلوب و کشف الکروب بمناقب ابی ایوب. این کتاب در آستانه به سال 1298 چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1480).

قاری. (اِخ) مجاهدبن جبیر قاری، مکنی به ابوالحجاج یا ابومحمد از اهل مکه و از جماعتی از صحابه حضرت رسول اکرم (ص) روایت کندو حاکم و منصور از او روایت کنند. وی فقیهی عابد و پرهیزکار بود و در مکه در حین نماز در سجده به سال 102 یا 103 هَ. ق. وفات یافت. تولد او به سال 21 هَ. ق. در خلافت عمربن الخطاب بود. (الانساب سمعانی).

قاری. (اِخ) عبداﷲبن کثیر قاری، مکنی به ابوبکر و ابوسعید. از قراء سبعه و از موالی عمروبن علقمه کنانی و از مشاهیر و اکابر تابعین و از قبیله ٔ بنی الداربن هانی بن لخم بوده و به همین جهت به داری و لخمی موصوف بوده است. وی اصول قرائت را از مجاهد اخذ کرده و ابوالحسین قواس و برخی دیگر از او روایت کنند وی به سال 120 هَ. ق. در مکه درگذشت. رجوع به ریحانه الادب و ابوسعید عبداﷲ و ابن کثیر عبداﷲ شود.

قاری. (ع ص) (از ریشه ٔ قری) ده نشین. باشنده ٔ ده. فرودآینده در ده. (منتهی الارب). روستائی. ضد بادی. (ناظم الاطباء): جأنی کل قار و باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (از ریشه ٔ قرء) خواننده. (دهار) (منتهی الارب). || گورخوان. خواننده ٔ قرآن. آنکه قرآن درست کرده است. مقری. قرآن خوان در مجالس ترحیم. ج، قَرَاَه، قُرّاء، قارئون. (منتهی الارب):
آرزوی خواندن قرآنت نیست
جز که مگر نام تو قاریستی.
ناصرخسرو.
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد به الحان قاری.
ناصرخسرو.
بلبل چو مذکر شده و قمری قاری
برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را.
سنائی.
|| مرد عابد و پارسا. || (اِ) وقت باد. هذلی گوید اذا هبت لقارئهاالریاح، ای لوقتها. (منتهی الارب). || (اِخ) ستاره ای است پهلوی صورت نعش:
قاری بر نعش در سواری
کی دور بود ز نعش قاری.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 178).

قاری. (اِخ) عبدالرحمن بن عبداﷲبن عبیدمشهور به قاری منسوب به طائفه بنی قاره است. وی از عمربن الخطاب در مدینه روایت کند. از طرف ابن عمر عامل بیت المال بوده است. عروهبن زبیر و حمیدبن عبدالرحمن و دو فرزندش ابراهیم و محمد از او روایت دارند. وی در 98سالگی به سال 88 وفات کرد. (الانساب سمعانی).

قاری. (اِخ) علی بن حمزه، معروف به کسائی. رجوع به کسائی شود.

قاری. (اِخ) علی بن سلطان محمد، ملقب به نورالدین و معروف به ملاعلی قاری حنفی المذهب. وی در هرات متولد شد و در مکه سکونت کرد. وی از افاضل اوائل قرن یازدهم هَ. ق. بوده و پس از آنکه در زادگاه خود به تحصیل بخشی از مراتب علمی موفق آمد به مکه رفت و از مشایخ آن سرزمین تکمیل مراتب علمی نمود تا آنکه آوازه ٔ او درهر دیار انتشار یافت و به هریک از ائمه اربعه ٔ اهل سنت خصوصاً امام شافعی و اتباع او باب اعتراض باز کرد و بر امام مالک نیز 0به جهت دست گشاده نماز خواندن اعتراض نمود و رساله ای در این موضوع تألیف کرد و به همین جهت در شدت و عسرت زندگانی کرد و به سال 1014یا 1016 هَ. ق. در مکه معظمه وفات یافت و همین که خبر وفات او به کوی علمای مصر رسید در جامع ازهر با گروه متجاوز از چهارهزار تن بر وی نماز غیبت خواندند. تألیفات بسیاری دارد و از اوست: 1- الاحادیث القدسیه و الکلمات الانسیه. 2- الحرز الثمین الحصن الحصین من کلام سید المرسلین تألیف شمس الدین محمدبن علی جزری شافعی که جامع ادعیه و اوراد وارده از رسول اکرم (ص) است. این کتاب در مکه چاپ شده است. 3- فتح الرحمن بفضائل شعبان. 4- مرقاه المفاتیح لمشکوه المصابیح واین هر دو در قاهره چاپ شده اند. (کشف الظنون) (معجم المطبوعات ج 3 ستون 1791) (ریحانه الادب ج 3 ص 258).

قاری. (اِخ) عمروبن عبداﷲ قاری خطمی ضریر (نابینا) از صحابه بوده و پیغمبر درباره ٔ او فرموده است: مارا نزد بینا ببرید که به وی پناه بریم (مراد صاحب ترجمه است که چشم دلش بینا بوده). (الانساب سمعانی).

قاری. (اِخ) مالقی. احمدبن عبداﷲبن حسن بن احمدبن یحیی بن عبداﷲ مالقی الولاده، انصاری القبیله، ملقب به قاری و مکنی به ابوبکر و مشهور به حُمَید. از افاضل قرن هفتم هجری است. نحوی کامل، فقیه، فاضل، ادیب، کاتب، قاری، محدث، ضابط، حافظ، شاعر ماهر و کثیرالبکاء و سریعالبکاء بود و در دین قدمی راسخ داشته و هرگز رغبتی به دنیا و صحبت دنیا ننموده و در خوراک و پوشاک نیز از حد اعتدال و احتیاط تجاوز نکرده است در اواخر عمر به عزم زیارت حج حرکت کرده و در مصر مورد تبجیل اهالی قرار گرفته و هم در آنجا بیمار گشته و بزرگان آن دیار و شاه مصر از او عیادت کرده اند. وی به سال 652 هَ. ق. در 45سالگی در مصر وفات یافته و شاه و ارکان دولت در تشییع او حاضر بوده اند. از اشعار اوست:
مطالب الناس فی دنیاک اجناس
فاقصد فلا مطلب بقی ولاناس
وان علتک رؤس و از درتک ففی
بطن الثری یتساوی الرجل والراس
وارض القناعه مالا والتقی حسباً
فماعلی ذی تقی من دهره باس.
(از ریحانه الادب ج 3).
رجوع به مالقی شود.

قاری. (اِخ) محمدبن احمد، ملقب به قاری و مکنی به ابن شنبوذ. رجوع به ابن شنبوذ شود.

قاری. (اِخ) عبداﷲبن عامر یحصبی شامی، مکنی به ابوعمران. از قراء سبعه از طبقه ٔ اول تابعین بوده و قرائت خود را از عثمان بن عفان و فضالهبن عبید و مغیرهبن ابی شهاب مخزومی و برخی دیگر روایت کرده و هشام بن عمار و عبداﷲبن ذکوان و سعیدبن عبدالعزیز و یحیی بن حارث نیز از او روایت کرده اند. وی به سال 118 هَ. ق. به دمشق وفات یافت. رجوع به ریحانه الادب ج 3 ص 284 و ابن عامر و عبداﷲ شود.

قاری. (اِخ) محمدبن جعفربن محمدبن فضالهبن یزیدبن عبدالملک اُدلی قاری شاهد، وی از مردم بغداد بود، قرآن را با صوتی نیکو میخواند و به قرائت قرآن بسیار آگاه بود، از احمدبن عبیدبن ناصح و عبداﷲبن حسن هاشمی و محمدبن یوسف و احمدبن عبیداﷲ رسی و احمدبن موسی سطوی و حرث بن محمدبن ابی اسامه و عبداﷲبن احمد دورنی و محمدبن عثمان ابی شیبه روایت کند و ابوالحسن محمدبن احمدبن درقویه وابونصر احمدبن محمدبن حسنون یرسی و ابوالحسین علی بن محمدبن بشران و ابوالحسن علی بن محمدبن عمر حمامی و ابوعلی حسن بن احمدبن شاذان بزار و جز ایشان از او روایت کنند. رجوع به انساب سمعانی، ورق 123 الف شود.

قاری. (اِخ) محمدبن محمدبن علی بن یوسف یا محمدبن محمدبن محمدبن محمدبن علی بن یوسف شافعی جزری دمشقی، ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوالخیر و معروف به ابن جزری عالم فاضل، محدث، مورخ و از مشاهیر سده ٔ نهم است. وی به سیزده سالگی قرآن مجید را حفظ کرد. و پس از آنکه مقداری از وقت خود را صرف تحصیل حدیث کرد چیزی هم به مطالعه و قرائت قراآت مختلف پرداخته و هفت قسم از آنها را خوب فراگرفته و در 19سالگی به قاهره رفت و در سیزده قسم قرائت مهارت یافته پس به دمشق برگشته و فقه و حدیث خوانده و سپس برای خواندن بلاغت و اصول فقه بار دیگر به قاهره رفته است و از عده ای از مشایخ اجازه ٔ فتوی تحصیل کرده و به سال 793 هَ. ق. به قضاء دمشق منصوب و به سال 798 از طرف سلطان بایزید به مدرسی سمرقند نامزد گردید. وی در آنجا با سید شریف جرجانی ملاقات و سرانجام به شهرهائی مسافرتها کرد تادر آخر متصدی قضاء شیراز شد و به سال 833 یا 834 هَ. ق. در همان شهر درگذشت و در مدرسه ای که خود بنا کرده بود به خاک سپرده شد. از او است: 1- التاریخ. 2-التمهید فی التجوید. 3- الحصن الحصین من کلام سیدالمرسلین و آن کتابی است حاوی ادعیه و اوراد و اذکار وارده در احادیث و آثار که به سال 791 از تألیف آن فارغ شده و در قاهره چاپ شده است. خود شرحی بر این کتاب نوشته و آن را مفتاح الحصن نام کرده و نیز آن را تلخیص نموده و عده الحصن نام کرده است و به سال 831 نیز شرحی بر مشکلات کتاب الحصن نوشته است. 4- الدره المضیئه فی قرائات الائمه الثلثه المرضیه این تکمله ٔ قصیده ٔ شاطبیه و بهمان وزن و قافیت و 241 بیت است و درقاهره چاپ شده. 5- ذات الشفاء فی سیره النبی و الخلفاء. 6- ذیل مرآت الزمان سبط ابن جوزی. 7- الزهر الفائح فی ذکر من تنزه عن الذنوب و القبائح که در قاهره چاپ شده. 8- شرح الحصن که بدان اشاره شد. 9- طیبات النشر فی القراآت العشر که منظومه ای است هزار بیتی ودر قاهره به چاپ رسیده است. 10- عده الحصن که بدان اشاره رفت. 11- عقد اللئالی فی الاحادیث المسلسله العوالی. 12- کفایه الالمعی فی آیه یا ارض ابلعی. 13- مفتاح الحصن که بدان اشاره شد. 14- المقدمه الجزریه فی التجوید که در مصر و تبریز چاپ شده. 15- منظومه ای در هیئت. 16- النشر فی القراآت العشر و ظاهراً همان کتاب طیبات است. 17- الهدایه الی معالم الروایه. 18- هدایه المهره فی زیاده العشره. بعضی از ارباب تراجم نام پدر وی را ابراهیم نوشته اند و در قاموس الاعلام ترکی تاریخ وفاتش 733 هَ. ق. ضبط شده و این اشتباه یاناشی از سهو و خطای کاتب و یا چاپخانه است بلی محمدبن ابراهیم جزری از جمله ٔ مورخین است. رجوع به هدیه الاحباب ص 119 و کنی و القاب قمی ج 2 ص 130 و قاموس الاعلام ج 3 ص 1702 و ریحانه الادب ج 1 ص 265 و ابن جزری شود.

قاری. (اِخ) محمدبن محمد جزری قاری شافعی ملقب به شمس الدین. فاضلی است متبحر از متأخرین قراء و محدثین عامه که در برخی از کتب شیعه هم از او یاد شده و در بعضی موارد به صاحب اربعین موصوف است. قراآت را از جمع کثیری اخذ کرده و به سال 969 هَ.ق. همه ٔ قرآن را نزد ابوعبداﷲ شمس الدین محمدبن عبدالرحمن حنفی یک مرتبه با قراآت سبعه و مرتبه ٔ دیگر باقراآت عشره خوانده است. سال وفاتش بدست نیامد. رجوع به روضات الجنات ص 750 و ریحانه الادب ج 1 ص 264 شود.

قاری. (اِخ) محمدبن محمود، مکنی به ابن نجار. رجوع به ابن نجار شود.

قاری. (اِخ) مری صالح بن بشیر قاری، مکنی به ابوبشر، از زهاد و وعاظ و قراء بصره بود، مهدی کس به دنبال وی فرستاد و او را به بغداد آورد و چون به دربار خلیفه نزدیک شد، مهدی دو فرزند خود موسی (ولیعهد) و هارون را فرمود بروید و عموی خود را پیاده کنید. چون آن دو به صالح رسیدند صالح خود را مخاطب قرار داده گفت، ای صالح همانا زیان کردی اگر برای چنین روزی کار کردی. و او راست: موعظه ٔ مفصل با مهدی که در تاریخ بغداد ذکر شده است و برای حمادبن زید حدیثی به نقل از صالح در فضل قرآن خوانده شد. حماد گفت صالح صاحب قرآن است شاید این حدیث را او شنیده و من نشنیده ام. وی به سال 177 هَ. ق. وفات یافته است. (سمعانی). و رجوع به صالح بن بشیر شود.

قاری. (اِخ) نافعبن ابی نعیم از اهل مدینه است. (الانساب سمعانی). رجوع به قاری اصفهانی نافع شود.

قاری. (اِخ) نیشابوری، ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم، مکنی به ابواسحاق و معروف به ابراهیم قاری. از صلحاءنیشابور بوده. حاکم ابوعبداﷲ حافظ از او یاد کرده وگفته است که گویند او نزد ابی عمر حبری و مشایخ پیشین ما قرائت کرده. وی از ابوزکریا یحیی بن محمدبن یحیی و سری بن خزیمه روایت شنیده است. (الانساب سمعانی).

قاری. (اِخ) عبداﷲبن عثمان معروف به قاری و مکنی به ابوعثمان منسوب به طائفه ٔ بنی قاره است. وی از ابوالطفیل روایت کند. معمر روایت کرده است که وی به سال 144 هَ. ق. وفات یافت و گفته اند به سال 134. رجوع به الانساب سمعانی و ابوعثمان شود.

قاری. (اِخ) عبداﷲبن زید قاری شامی. وی از ثوربن زید شامی روایت کند. (سمعانی).

قاری. (اِخ) یعقوب بن عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲبن عبدالقاری منسوب به طائفه ٔ بنی قاری. در اسکندریه سکونت گزید، و از ابوحازم سلمهبن دینار و عمروبن ابی عمرو روایت شنید. ابوسعیدبن یونس گوید وی از طائفه ٔ قاره، هم سوگند بنی زهره و اهل مدینه است که به مصر وارد شد. لیث و ابن لهب از او روایت کنند و ابوشریف مرادی و صباحی آخرین کسانی از اهل مصرند که از او روایت دارند. وی در اسکندریه به سال 181 هَ. ق. وفات یافت. (الانساب سمعانی).

قاری. (اِخ) انصاری. سعیدبن عبدالقاری انصاری، مکنی به ابوزید. عبدالغنی بن سعید گوید وی از صحابه بوده است. (الانساب سمعانی).

قاری. [ری ی] (ص نسبی) نسبت است به بنی قاره که نام طائفه ٔ معروفی است از عرب. (سمعانی).

قاری. (ص نسبی) نسبت است به قار به معنی قیر. قیرگون: نیم شبی که شب تاری و هوا قاری قوت باصره را از مشاهده ٔ اشخاص و مطالعه ٔ اجسام معزول کرده بود مصاف دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 230).

قاری. (اِخ) ابراهیم بن رمضان سقاء. نخست در قلعه ٔ دمشق شغل سقائی داشته پس به استانبول رفته وبه تحصیل علم آغازیده و بالخصوص در تجوید و قرائت قرآن مهارتی بسزا یافته و در جامع ابوایوب انصاری امام جماعت شده است. وی پس از چهل سال باز به دمشق برگشته و بنای وعظ و تدریس گذاشته و به سال 1079 هَ. ق.وفات یافته است. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 125 و قاموس الاعلام ج 1 ص 6572 و ریحانه الادب ج 2 ص 203 شود.

قاری. (اِخ) ابراهیم بن عبدالرحمن قاری، منسوب به طائفه ٔ بنی قاره است. وی از ابن عمر روایت کند. و حمزهبن ابی جعفربن حریث بن ابی ذئب از او روایت دارد. گوید دیدم ابن عمر دست بر محل جلوس پیغمبر (ص) بر منبر میمالید و به صورت خود میکشید. (سمعانی).

قاری. (اِخ) احمدبن عبدالعزیزبن هشام بن خلف بن غزوان. ادیب نحوی عروضی ملقب به قاری و مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن هشام و ابن خلف از اکابر قراء و اساتید نحو بوده و در عروض و حل معمی دستی توانا داشته است. و سه ارجوزه در خط و قرائت و نحو و شرح شواهد ایضاح ابوعلی فارسی در نحو از تألیفات و آثار قلمی او بوده است. از اشعار او است:
الحمد لِلّه علی مااری
کاننی فی زمنی حالم
یسود اقوام علی جهلهم
ولایسود الماجد العالم.
وفاتش پس از سال 553 هَ. ق. و نامعلوم است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 199) (روضات الجنات ص 82).و رجوع به احمدبن عبدالعزیز فهری و ابوالعباس احمدبن عبدالعزیزبن هشام شود.

قاری. (اِخ) اصفهانی. نافعبن عبد الرحمن بن ابی نعیم تابعی. اصفهانی الاصل مدنی الموطن، مکنی به ابورویم یا ابوالحسن یا ابوعبداﷲ یا ابوعبدالرحمن یا ابونعیم. وی بسیار سیاه رنگ و در فن قرائت امام اهل مدینه و رای و قرائت او مورد اعتماد مردم مدینه بوده است. و عثمان بن سعید ورش و عیسی بن میناور قالون از او روایت کنند. و قرائت را از یزیدبن قعقاع و ابومیمونه فراگرفته و به سال 159 یا 169 هَ. ق. وفات یافت. رجوع به سمعانی و ابن خلکان ج 2 ص 279 و فهرست ابن الندیم ص 42 و ریحانه الادب ج 3 ص 275 شود و نافعبن عبدالرحمن و ابورویم شود.

قاری. (اِخ) اندلسی. اسماعیل بن خلف بن سعیدبن عمران انصاری صقلی اندلسی قاری نحوی، مکنی به ابوطاهر. وی از اکابر علم و ادب بوده و فن قرائت را متقن داشته است. رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 354 و معجم الادباء یاقوت حموی ج 6 ص 165 و روضات ص 113 و وفیات الاعیان و اسماعیل بن خلف شود.

قاری. (اِخ) تمیمی، مازنی. زَبّان بن علأبن عمار عمرو یا عریان بن عبداﷲبن حسن بن حارث، مکنی به ابوعمرو. رجوع به ریحانه الادب ج 5 ص 139 و روضات ص 299 و ابن خلکان ج 1 ص 421و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 109 و ابوعمروبن العلاء شود.

قاری. (اِخ) عاصم بن ابی النجود بهدله ٔ کوفی. از موالی بنی جذیمهبن ملک یا مالک بن نصر. ازقراء سبعه است. اصول قرائت را از زربن حبیش و ابوعبدالرحمن سلمی و سعدبن ایاس شیبانی اخذ کرد. به اتفاق اهل صناعت عاصم اصوب و اجمل قراء سبعه بوده و در استنباط جواهر قرآنی و استخراج نکات و دقائق آن بر دیگران تقدم داشته و رسم بدان جاری بوده که اصل قرآن هارا با خط سیاه که نوعاً اصل معمولی در کتابت است موافق قرائت عاصم نوشته و قراآت هریک از قراء دیگر را با تعیین اسم قاری آن با خط سرخ در حواشی مینوشتند. علامه حلی در منتهی فرماید اضبط قراآت سبعه قرائت عاصم است. وی به سال 127 یا 128 یا 129 هَ. ق. در کوفه وفات یافته و یا در اثنای سفر شام در سماوه درگذشته و در همانجا مدفون گردیده است. رجوع به روضات الجنات ص 299 و 418 و ابن خلکان ج 2 ص 264 و فهرست ابن الندیم ص 43 و ریحانه الادب ج 3 ص 284 و رجوع به عاصم شود.

قاری. (اِخ) حوفی علی بن ابراهیم بن سعید. عالم فاضل مفسر، قاری، نحوی، مکنی به ابوالحسن. از مشاهیر ادبا و مرجع استفاده ٔ اکثر فضلای عصر خود بود و از اوست: 1- اعراب القرآن. 2- البرهان فی تفسیر القرآن. 3- علوم القرآن. 4- الموضح در نحو وی به سال 430 یا 436 هَ. ق. درگذشت. رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 360 و هدیه الاحباب ص 127 و معجم الادباء ص 221 و ریحانه الادب ج 1 ص 354 شود.

قاری. (اِخ) حیان بن عبداﷲبن محمدبن هشام انصاری اوسی بلنسی مکنی، به ابوالبقاء وابن هشام. ادیب نحوی لغوی قاری و از فضلای قرن هفتم بوده است. وی از ابوالحسن بن سعد خیروری اخذ مراتب ادبیه نموده و به سال 609 هَ. ق. درگذشته است. رجوع به ریحانه الادب ص 199 و روضات ص 456 و ابن هشام شود.

قاری. (اِخ) خراسانی. ابوالقاسم خراسانی مشهدی، معروف به قاری و مقیم شیراز. از مشاهیر قراء عهد شاه عباس ثانی (1052- 1078 هَ. ق.) و ناظم نظم اللئالی مشهور است که منظومه ای است گرانبها در تجوید قرآن که به سال 1061 هَ. ق. آن را نظم کرده است. این کتاب حاوی هشتادونه بیت میباشد و با آن همه اختصارش متضمن مهمات علم تجوید است و بارها چاپ شده و این نگارنده (مؤلف ریحانه الادب) نیز شرحی به نام «نثر اللئالی » بر آن نوشته که هنوز طبع نشده است. سال وفات وی نامعلوم و به قول الذریعه تا سال 1083 هَ. ق. درقید حیات بوده است. او غیر از میرزا ابوالقاسم فندرسکی بوده و منظومه ٔ «نظم اللئالی » را به فندرسکی نسبت دادن خطا است. (ریحانه الادب از الذریعه و غیره).

قاری. (اِخ) خلف بن هشام بن ثعلب یا طالب بزارقاری. از قراء ثمانیه است که اصول قرائت را از مالک بن انس و حمادبن زید و ابوعوانه اخذ کرد و عباس دوری و محمدبن جهم یا ادریس حدادو اسحاق وراق راویان قرائت او بوده اند. وی در روز شنبه 7 جمادی الثانی سال 229 هَ. ق. درگذشت. (ابن خلکان ج 1 ص 190) (روضات ص 264) (ریحانه الادب ج 3 ص 284).

قاری. (اِخ) رازی. ابوبکر صالح بن شعیب. ابوالفتح نصر گوید ابوبکر صالح بن شعیب منسوب است به ده قار نزدیک ری. ابوبکر قاری یکی از دانشمندان لغت و ادبیات عرب است که در عهد ثعلب به بغداد آمد و حکایت کند که وی گفته است هرگاه در لغت با ابوعباس بحث میکردم غالب میشدم و هرگاه در نحو بحث میکردم مغلوب. (معجم البلدان ج 4).

قاری. (اِخ) سعیدبن سفین معروف به قاری منسوب به طائفه بنی قاره است. وی از علی روایت کند، و یحیی بن ابی عمرو شیبانی از عبداﷲبن مباشر از او روایت دارد. (سمعانی).

قاری. (اِخ) شیبهبن نصاح قاری آزادکرده ٔ ام ّسلمه بوده و از ابن مسیب و قسم بن محمد روایت کند. وی در مدینه به شغل قضاء اشتغال داشته و محمدبن اسحاق و ابن الموال از او روایت کنند. و گفته اند که او از ام سلمه و ابوبشر صالح بن بشیر قاری حدیث شنیده است. (الانساب سمعانی).

قاری. (اِخ) یزیدبن قعقاع مدنی، مکنی به ابوجعفر و معروف به مدنی اول و آزاد کرده ٔ ام سلمه زوجه ٔ حضرت رسول (ص) یا عبداﷲبن عیاش مخزومی بوده و اصول قرائت خود را به واسطه ٔ عبداﷲبن عیاش و عبداﷲبن عباس و عبداﷲبن علی و ابوهریره از پیغمبر روایت کند و نافعبن عبدالرحمن و سلیمان بن مسلم و عیسی بن وردان راویان قرائت او هستند. وی به سال 128 یا 130 یا 132 یا 133 هَ. ق. در مدینه وفات یافت، و گفته اند که او در زمان حکومت مروان وفات یافت. رجوع به سمعانی و ابن خلکان ج 2 ص 413 و روضات ص 263 و ریحانه الادب ج 3 ص 285 و ابوجعفر مدنی شود.

فرهنگ معین

[ع. قاری ء] (اِفا.) خواننده، خواننده قرآن.

فرهنگ عمید

کسی که قرآن را خوب و خوش با صدای بلند و با صوت یا ترتیل می‌خواند،
(نجوم) ستاره‌ای در کنار بنات‌النعش: قاری بر نعش در سواری / کی دور بُوَد زه نعش، قاری (نظامی۳: ۴۶۲)

حل جدول

قرآن خوان

مترادف و متضاد زبان فارسی

تلاوتگر، خواننده، قرآن‌خوان، مقری

گویش مازندرانی

قوری

فرهنگ فارسی هوشیار

خواننده قرآن یا کتاب آسمانی

فرهنگ فارسی آزاد

قارِی، با نیزه زننده- ساکن قریه (جمع:قُراه-قارُوْن)،

قارِیٌ، (تلفظ فارسی: قاری) قرائت کننده، خواننده، زاهد و عابد، (در فارسی با تلفظ قأرِی به کسی که در مجالس ختم یا در گورستان ها قرآن می خواند اطلاق می گردد)، (جمع: قُرّاء، قَرَأَه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری