معنی سرشکسته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سرشکسته. [س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) که سر اوشکسته باشد. || خجل. شرمسار:
دهی که با شکرش قند اگر کند دعوی
به سرشکسته کشندش به کوچه و برزن.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).

فرهنگ معین

(سَ. ش کَ تِ) (ص مف.) سرافکنده، خجل.

فرهنگ عمید

کسی که سرش شکسته باشد،
[مجاز] سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف،

حل جدول

سرافکنده، خوار و خفیف

مترادف و متضاد زبان فارسی

خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرم‌زده، بور، دماغ سوخته، مچل،
(متضاد) سرافراز، سربلند

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) سر افکنده خجل.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر