معنی کاستن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کاستن. [ت َ] (مص) کاهیده شدن. (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی).خسر. (تاج المصادر بیهقی). خساره. خسران. (دهار). نقصان یافتن. کم شدن. تقلیل. مقابل فزودن و افزودن. کاهیدن. کاهانیدن. کاهش، لازم و متعدی آید:
کنون خوان و می باید آراستن
بباید به می غم ز دل کاستن.
فردوسی.
کی عیب سرزلف بت از کاستن است
چه جای به غم نشستن و خاستن است.
عنصری.
گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است
ای فزوده ز چرا چاره نیابی تو ز کاست.
ناصرخسرو.
هیچ کارم نیست جز جان کاستن
بر امید لعل جان افزای تو.
عطار.
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
مولوی.
بحرهای جمال گیرد کاست.
آذری.
|| کم کردن. تفریق کردن. (فرهنگستان). || کاستن ماه، محق. امحاق. تمحق. (منتهی الارب). تغییر ماه ازحالت بدر بهلال:
و رجوع به «کاست » و «کاهیدن » و «کاهش » شود.

فرهنگ معین

(سْ تَ) (مص ل.) کم کردن.

فرهنگ عمید

کم کردن: هرچه از دونان به منّت خواستی / در تن افزودیّ و از جان کاستی (سعدی: ۱۱۲)،
(مصدر متعدی) کم شدن،

حل جدول

پیرایش

فرهنگ فارسی هوشیار

کم شدن، کاهیده شدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر