معنی رودبار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رودبار. (اِخ) دهی است از دهستان هزارپی بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 10هزارگزی شمال آمل و 5هزارگزی شرق راه شوسه ٔ آمل به محمودآباد. دشت است و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنه ٔ آن 390 تن است. آب آن از رودخانه ٔ هراز و چشمه سار تأمین میشود. محصولش برنج، غلات، حبوب، کنف و پنبه، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

رودبار. (اِخ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش رامیان از شهرستان گرگان واقع در 40هزارگزی جنوب شرقی رامیان و دوهزارگزی غرب راه شوسه ٔ گرگان به شاهرود. منطقه ٔ کوهستانی است و هوایی سرد دارد. سکنه ٔ آن 1000تن است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصولش غلات و برنج و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است.بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس و شال از صنایع دستی زنان این ده است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رودبار یا چمن قشلاق از دیههای کوهسار است. (ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 172).

رودبار. (اِخ) دهی است از دهستان اربعه ٔ بالا (علیا) از بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد واقع در 20هزارگزی جنوب فیروزآباد و درحاشیه ٔ شمالی رودخانه ٔ فیروزآباد. منطقه ٔ کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 665 تن است و آب آن از رودخانه و چشمه تأمین می شود و محصولش غلات و برنج، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 7). || قریه ای است در هفت فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق دهرم، از بلوک اربعه واقع در جنوب شیراز. (از فارسنامه ٔ ناصری).

رودبار. (اِخ) دهی است از دهستان رویدر بخش بستک از شهرستان لار واقع در 125هزارگزی شمال شرقی بستک و غرب کوه کردسیاه. منطقه ای است جلگه ای و گرمسیر، و سکنه ٔ آن 245 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و خرما، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

رودبار. (اِخ) دهی است از دهستان طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 69هزارگزی باختر راه خرم آباد به کوهدشت. منطقه ای است جلگه ای و هوایی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 180 تن است و آب آن از رودخانه ٔ صیمره تأمین میشود و محصولش غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری، و سیاه چادربافی از صنایع دستی زنان است. راه اتومبیل رو دارد و سکنه ٔ آن از طایفه ٔ درویش سادات و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

رودبار. (اِخ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج واقع در 18هزارگزی جنوب خاور رزاب و در کنار رودخانه ٔ سیروان. منطقه ٔ کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. سکنه ٔآن 424 تن است و آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولش غلات و انواع میوه، و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس و شالبافی و گیوه دوزی و کاسبی است. راه مالرو و صعب العبور دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

رودبار. (اِخ) از نواحی اطراف تهران و دارای چشمه سارهای متعدد است و بهمین جهت موسوم به رودبار شده است. مرکز آن قریه ٔ پشم، و دارای سه دره است: دره ٔ پشم که در آن قرای آب نیک و لالان و زایکان واقع هستند و دره ٔ میگون که قرای آن در بندسر و شمشک و میگون و دره ٔ آهار که قریه ٔ آن آهار و اوشان است. ازاتصال این شعب جاجرود بوجود آمده و از دره ٔ باریکی گذشته در قریه ٔ لشکرک وارد لواسان کوچک می شود و قریه ٔ لشکرک چون آخرین نقطه ٔ رودبار و عرض دره در شمال غربی آن از همه جا کمتر است در آنجا میتوان سدی در مقابل آب بسته از آن استفاده کرد، قرای رودبار اغلب مناظر طبیعی دارد و برای بعمل آوردن درخت مناسب است و مراتع متعدد مانند گاوچر و غیره دارد ولی مهمترین منابع ثروتی آنها معادن زغال سنگ و آهن است که در اطراف شمشک و لانون و روته و کاجره واقع است و در شمشک برای استفاده و استخراج زغال بطرز جدید دالانی حفر شده است که از طبقات زغال عبور میکند و در آهار معادن سنگ گچ فراوان وجود دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان).

رودبار. (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان دامغان است. این دهستان در قسمت شمال دامغان قرار دارد و منطقه ٔ کوهستانی و هوای آن سرد است. آب این دهستان از چشمه سارها تأمین می شود و محصول عمده اش غلات، لبنیات، سیب زمینی و میوه است و از 9 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6900 تن است. مرکز دهستان قصبه ٔ قلعه و دیههای مهم آن قرای چهارده، تویه و کلاته است. از شهردامغان باین دهستان راه فرعی وجود دارد و غیر از فصل زمستان و مواقع بارندگی برای اتومبیل قابل عبور است. زمستانها اکثر سکنه برای تأمین معاش و تعلیف اغنام و احشام خود به حدود مازندران میروند و در فصل بهار مراجعت میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

رودبار. (اِخ) دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر از شهرستان ساری واقع در 18هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. منطقه ای است کوهستانی و جنگلی، و هوایی معتدل و مرطوب دارد. سکنه ٔ آن 150 تن است و آب آن ازرودخانه ٔ نکا تأمین میشود. محصولش برنج، گندم، جو، ارزن، و شغل اهالی زراعت، و کرباس و شال بافی از صنایع دستی زنان این ده است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

رودبار. (اِ مرکب) جایی که در آن رودخانه ٔ بسیار جاری باشد. (برهان قاطع). جایی که رودهای بسیار دارد. (فرهنگ نظام) (از آنندراج). جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد. (ناظم الاطباء). || رودخانه های بزرگ. (برهان قاطع). رودخانه ٔ بزرگ و نهر عظیم. (ناظم الاطباء):
بدو گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی شنار.
ابوشکور.
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار.
فردوسی.
از آن سوکواران پرهیزگار
بیامد یکی تا لب رودبار.
فردوسی.
ابر بینی فوج فوج اندرهوا در تاختن
آب بینی موج موج اندر میان رودبار.
منوچهری.
فروماند آنجا دلش شرمسار
که گردد برهنه در آن رودبار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز بس رودخیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار.
نظامی.
شب و روز بر طرف آن رودبار
دواسبه همی راند، بر کوه و غار.
نظامی.
از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار.
نظامی.
یکی دیدم از عرصه ٔ رودبار
که پیش آمدم بر پلنگی سوار.
سعدی (بوستان).
|| لب آب. (شرفنامه ٔ منیری). ساحل رودخانه. کنار رود:
سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار.
فردوسی.
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار.
فردوسی.
|| جدولهای آب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء).

رودبار. (اِخ) شهری است بین گیلان و قزوین. (برهان قاطع). بلوکی است بین منجیل و گیلان. (ناظم الاطباء). قصبه ای است از بلاد دیلم. (از معجم البلدان). در جغرافیای سیاسی کیهان آمده: رودبار در مغرب سفیدرود و در جنوب موازی واقع شده و برای تمیز دادن آن از رودبار قزوین آن را رودبارزیتون میگویند. در این دره قرای متعددی است که در بالای تپه های سبز و خرم بنا شده و ارتفاع هریک از 120 تا 360 متر است. مرکز آن رستم آباد در 26هزارگزی منجیل در وسط جنگل زیتونی واقع شده است و درختهای زیتون این ناحیه به ارتفاع ده تا دوازده متر و محیط تنه های آنها اغلب 120 سانتیمتر است -انتهی. نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان رشت است و در قسمت جنوبی آن واقع، و منطقه ای است کوهستانی و هوای آن به پستی و بلندی متغیر است. قسمتهای کنار رودخانه ٔ سفیدرود و سیاه رود معتدل، و قسمتهای مرتفع مانند بلوک پیرکوه، خورکام و عمارلو سردسیر سالم است. رودخانه ٔ قزل اوزن که در نزدیکی پل منجیل با رودخانه ٔ شاهرود یکی میگردد و پس از عبور از پل منجیل سفیدرود نامیده میشود تقریباً در وسط این بخش جریان دارد. راه شوسه ٔ رشت به تهران همه جا در موازات رودخانه احداث شده است. بخش رودبار از چهار دهستان بنام حومه و رستم آباد و رحمت آباد و عمارلو تشکیل میگردد. دهستان حومه و دهستان رستم آباد در باختر، و دهستانهای رحمت آباد و عمارلو در خاورسفیدرود واقع هستند. مرکز بخش، قصبه ٔ رودبار در 77هزارگزی جنوب رشت قرار دارد و از سه محله و یا در حقیقت از هشت آبادی بنام نوجو، کامبرالیزه (بالامحله) خلسرو، گزن سرخن (میان محله)، دوگاهه، لاکه، تکلیم و دارستان (پایین محله) تشکیل شده است و هر یک از دیگری تقریباً یکهزار گز فاصله دارد و در دامنه ٔ ارتفاعات و کنار سفیدرود در مسیر راه شوسه واقع هستند. جمع مغازه و دکانهای سه محل رودبار در حدود 300 باب است، و ادارات بخشداری، شهرداری، کلانتری، بهداری، دارایی، دادگاه، پست و تلگراف و تلفن، دسته ٔ ژاندارمری، ثبت اسناد، اداره ٔ بانک کشاورزی و دفتر اسناد رسمی دارد. بنای سلطنتی از بناهای قابل ملاحظه است و در حال حاضر اداره ٔ بخشداری و شهرداری است. بنای بیمارستان رودباربین رودخانه و راه شوسه مقابل پمپ بنزین واقع است. بخش رودبار از 155 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن درحدود 60هزار تن است. محصول عمده ٔ بخش برنج از دهستان رحمت آباد و غلات از سایر دهستانها و زیتون از دهستان حومه است و روغن زیتون یکی از صادرات عمده ٔ این بخش است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

رودبار. (اِخ) نهری است شیرین و گوارا از چشمه ٔ رود ایج اصطهبانات که آن را چشمه ٔ رودبار نیز گویند. (فارسنامه ٔ ناصری).

رودبار. (اِخ) ناحیه ای است از شمال قزوین. حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب آرد: رودبار ولایت است که شاهرود بر میانش میگذرد و بدان بازمیخوانند و در شمالی قزوین بشش فرسنگی افتاده است، در آنجا قریب به پنجاه قلعه ٔ حصین مستحکم است و بهترین آن قلاع الموت و میمون دز و لنبسر، بوده و معتبرترین همه قلعه ٔ الموت که دارالملک اسمعیلیان ایران زمین بود و صدوهفتادویک سال مقر دولت ایشان بود و آن قلعه از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات 85 درجه و 37 دقیقه و عرض از خط استوا 36 درجه و 21 دقیقه. الداعی الی الحق حسن بن زید الباقری در سنه ٔ ست واربعین ومأتین ساخت و در سنه ٔ ثلاث وثمانین واربعمائه حسن صباح برآن مستولی شد و بدعوت بواطنه مشغول شد و آن قلعه را در اول اله اموت گفته اند یعنی آشیانه ٔ عقاب که بچگان را بروی آموزش کردی بمرور الموت شد و حروف الموت بعدد جمل چندِ سال صعود حسن صباح است بر آن قلعه. و این از نوادر حالاتست. در سنه ٔ اربعوخمسین وستمایه بفرمان هولاکوخان آن قلعه را خراب کردند. و ولایت رودبار اگرچه اکثرش گرمسیر است اما سردسیرش نیز چنان نزدیک است که در دو موضع آواز هم توان شنید و در یکجا جو بدروند و دردیگری هنگام زرع جو باشد و حاصل نیکو باشد و غله و پنبه و انگور و میوه و بسیار نیکو بود و از میوه هاش سیب کم بکار آید و امرود کم از اصفهان نبود و نانش نیکو باشد و مردم آنجا مذهب بواطنه داشته اند و جمعی را که مراغیان خوانند بمزدکی نسبت کنند. اما اهل رودبار تمامت خود را مسلمان شمارند و اکنون پاره پاره براه دین می آیند. حقوق دیوانیش هشتهزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن صص 62-61). در جغرافیای سیاسی کیهان (ص 372) آمده: رودبار در شمال قزوین و در اطراف دره ٔ شاهرود در ناحیه ٔ کوهستانی واقع شده است و هوای آن رطوبی و دارای ییلاق و قشلاق است بقسمی که در گرمسیر آن برنج بعمل می آید و در سردسیر آن گندم بعمل نمیآید. بلوک رودبار مهمتر از الموت و حاصلخیزتر و محصول مهم آن غلات و برنج گرده است و اراضی آن از شاهرود و شعب آن مشروب می شود. دربعضی از کوههای آن درختهایی دیده می شود و گله داری آن بی اهمیت نیست و محصول گله ها بمصرف اهالی میرسد -انتهی.

رودبار. (اِخ) نام دهستانی است از بخش طرخوران شهرستان اراک. این دهستان در شمال فراهان درطول و طرفین رودخانه ٔ قره چای واقعاست. منطقه ای است کوهستانی و هوایی معتدل دارد، لیکن هوای دیههای کنار رودخانه گرم است. زبان اهالی دهستان ترکی است و اغلب بزبان فارسی نیز آشنایی دارند. این دهستان از 42 ده تشکیل شده و سکنه ٔ آن در حدود 10هزار تن است. دیههای مهم آن عبارتند از کهلو، آرزومند، کندج، جفتان، خانک، فرک و نوبهار. در سالهای اخیر بوسیله ٔ اهالی از طریق گردنه ٔ فرک راه فرعی احداث شده است و از طریق فرمهین به دیههای فرک و نوبهار اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

رودبار. (اِخ) موضعی است در دروازه ٔ طابران در طوس. (از معجم البلدان).

رودبار. (اِخ) دیهی است از دیههای بغداد. (از معجم البلدان).

رودبار. (اِخ) ابوموسی اصفهانی گوید: ناحیه ای است از طسوج اصفهان و آن مشتمل بر دیههای بسیار است و جماعتی از اهل علم در آنجا سکنی دارند. (از معجم البلدان).

رودبار. (اِخ) محله ای است به همدان. (از معجم البلدان).

رودبار. (اِخ) موضعی است از مرو شاهجان. (از معجم البلدان).

رودبار. (اِخ) ناحیه ای است از بلخ. (از معجم البلدان).

رودبار. (پسوند) مزید مؤخر امکنه: اسفیدرودبار. اله رودبار. باب رودبار. ارفه رودبار. ارمک رودبار. پشت رودبار. نورودبار. چهارده رودبار. خوش رودبار. دوله رودبار. دیلم رودبار. رسوم رودبار. سوادرودبار.سیاه رودبار. شش رودبار. فیلده رودبار. کته رودبار. کچه رودبار. کردرودبار. کردشاه رودبار. کلارودبار. گته رودبار. لپه رودبار. لندرودبار. میدان رودبار باقلی پزان.

رودبار. (اِخ) نام یکی از دهستانهای نهگانه ٔ بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. این دهستان از شمال به دهستان نمداد، از خاور بدهستان قلعه گنج و از جنوب به دهستان منوجان و از باختر بدهستان گلاشکرد و رودخانه محدود است. منطقه ای است جلگه ای و هوایی گرم دارد. آب آن از قنات و رودخانه ٔ هلیل تأمین می شود. از محصولات عمده اش غلات و خرما و مرکبات قابل ذکر است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 29 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5280 تن است. مرکز دهستان و همچنین مرکز بخش قریه ٔ شیخ آباد مشهور به کهنوج است. از دیههای مهم آن عباس آباد چاه ریگان وزه قابل ذکر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ معین

[په.] (اِمر.) ساحلِ رود، کنار رود.

فرهنگ عمید

رودخانه، نهر بزرگ،
جایی که در آن چند نهر و رود جاری باشد،

حل جدول

شهر زیتون

گویش مازندرانی

نام مرتعی در آمل

فرهنگ فارسی هوشیار

جائی که در آن رودخانه بسیار جاری باشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری