معنی رستم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) نام شهری به فارس که به زمان عمر مسلمین بگشودند. (یادداشت مؤلف).

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. حدود و مشخصات، شمال: ارتفاعات سرتنگ تا مرادی و سرگچینه. خاور: ارتفاعات باختری رود بشار. باختر: کوههای باشت و باوی. جنوب: رودخانه ٔ فهلیان. رستم در شمال باختری بخش واقع و زمین آن کوهستانی است و رودخانه ٔ تنگ شیب از وسط آن میگذرد. آب مشروب و زراعتی از رودخانه ٔ فهلیان و تنگ شیب و چشمه سارها و قناتهای متعدد. محصولات آنجا غلات و حبوب و برنج و تنباکو و لبنیات. آبادی 52 قطعه ٔ بزرگ و کوچک. جمعیت در حدود 9700 تن. دیه های مهم: شاه حسنی، قلعه نوکک، ده نو افغانی، عبداللهی، شرف الدینی، باقری. مرکز دهستان: قریه ٔ مسیری. در قسمت شمالی دهستان طوایف بویراحمد قشلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) پسر زال پهلوانی مشهور از اهالی زابلستان. (ناظم الاطباء). نام پهلوان داستانی ایران که جنگها و دلاوریهای او در شاهنامه آمده و او را رستم دستان و رستم زال نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 24). نام پهلوانی معروف از سرداران لشکر کیکاوس، روستم و رستهم و روستهم مزیدعلیه آن. (از آنندراج). از غایت اشتهار محتاج به تعریف نیست و او را رستهم و روستم نیز گفته اند. (انجمن آرا). در تداول محلی شوشتر رُسَّم گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). گاهی او را رستم زال و گاهی رستم دستان و گاهی رستم زابلی و زاولی گویند. (از یادداشت مؤلف). و در شاهنامه و دیگر متنهای فارسی رستم را با صفات زیر یاد کرده اند: رستم پهلوان. رستم پیلتن. رستم تیزچنگ.رستم جنگجو. رستم دیوبند. رستم زابلی. رستم زال. رستم زاولی. رستم سرفراز. رستم سوار. رستم شیردل. رستم شیرمرد. رستم کینه خواه. رستم نامدار. رستم نامور.
رستم = رستهم = روستهم = روستم... مرکب از دوجزو: رس = راودهه (بالش و نمو) [رستن و روییدن از همین ریشه است] + تهم = تَخْمه در پارسی باستان وگاتها و دیگر بخشهای اوستا به معنی دلیر و پهلوان. تهمتن نیز از همین ریشه است به معنی بزرگ پیکر و قوی اندام و در حقیقت تهمتن معنی کلمه ٔ رستم است. بنابر آنچه گفته شد رستم یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر... نام جهان پهلوان ایرانی پسر زال پسر سام... هرتسفلد رستم را با گندفر پادشاه سکستان (سیستان) یکی میداند... استاد هنینگ در مجله ٔ السنه ٔ شرقی... در معرفی و نقد کتاب (مذکور) هرتسفلد گوید: «سرگذشت جذاب گوندفر و قصر واقع در «کوه خواجه » (سیستان) بار دیگر در سخنرانی (هرتسفلد) شرح داده شده است. ما میدانیم نام اروستم در Biwzandaci Paustos (قرن پنجم میلادی) چ ونیز، 1914 م. ص 333 و تاریخ بی نام سریانی - که هوبشمان در دستور ارمنی 71 نام برده... - یاد شده. اینها قدیمیترین مواضعی هستند که نام مزبور در آنها آمده و نشان میدهند که در قرن پنجم میلادی شکل و هیأت دوهجایی رستم معمول بوده. در هر حال احتیاجی نیست که درباره ٔ قدمت شکل روتستهم که در کتب پهلوی زرتشتی آمده، شک کنیم، بلکه باید بگوییم که این کلمه لااقل بشکل نعت و صفت، پیشتر مستعمل بوده است. بنظر می رسد که مدارک کتبی فرضیه ای را که مبتنی است بر اینکه نام رستم، رابطه ٔ مستقیم با گوندفر دارد، رد کند و اجازه می دهد که فرض کنیم داستان رستم قدیمتر و مستقل از افسانه ٔ اخیر باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین).
بزرگترین و نام آورترین پهلوانان ایران در حماسه های ملی ما از سیستان برخاسته اند. این پهلوانان از خاندان بزرگی بودند که نژادشان به جمشید می پیوست. جمشید هنگام فرار از ضحاک با دختر کورنگ شاه زابلستان تزویج (؟) کرد و از او پسری بنام تور پدید آمد. از تور شیدسپ و از شیدسپ طُوُرْگ و از طُوُرْگ شم و از شم اثرط و از اثرط گرشاسپ و از گرشاسپ نریمان و از نریمان سام معروف به سام یک زخم و از سام زال و از زال رستم...زال از جانب پدر پادشاهی سیستان یافت و از آغاز کارشیفته ٔ رودابه دختر مهراب کابلی شد، اما سام به وصلت او که از نسل ضحاک بود تن درنمیداد تا سرانجام موبدان او و منوچهر با زال همداستان شدند و او رودابه را بزنی گرفت و از آن دو رستم پدید آمد. زادن رستم بارنج و سختی بسیار صورت گرفت چنانکه پهلوی رودابه رابه اشارت سیمرغ بدریدند و رستم برومند را از شکم مادر بیرون کشیدند. دو دست رستم هنگام زادن پر از خون و «به یک روزه گفتی که یکساله بود». چون رودابه بهبود یافت رستم را نزد او بردند و از شادی گفت: «برستم »یعنی آسوده شدم و از این روی آن کودک را «رستم » نامیدند:
بخندید از آن بچه سرو سهی
بدید اندر او فر شاهنشهی
بگفتا برستم، غم آمد بسر
نهادند رستمش نام پسر.
فردوسی.
رستم از آغاز کودکی پهلوانی زورمند بود چنانکه پیل سپید را کشت و به دژ سپید رفت و اهل آن دژ را به انتقام نریمان به قتل آورد و... تا آخر کار در عهد گشتاسب با اسفندیار رویین تن جنگید و او را به چاره گری کور کرد و کشت و سرانجام در عهد بهمن بحیله ٔ شغاد برادر خود به چاهی افتاد و با رخش در همان چاه جان داد، اما پیش از مرگ کین خود را از شغاد گرفت و با تیر اورا به درختی تناور بدوخت چنانکه در دم جان داد. از رستم فرامرز و سهراب و جهانگیر و گشسب بانو و زربانو پدید آمدند. سهراب بدست پدر کشته شد اما از او فرزندی برزونام و از برزو پسری بنام شهریار ماند. اما جهانگیر مانند سهراب جنگی با ایرانیان و برادر خود فرامرز و پدر خویش رستم کرد منتهی شناخته شد و از مرگ رست. اما رستم در ادبیات پهلوی رت ستخمک یا رتستخم و رتستهم نام دارد و همین نام است که در فارسی رستهم یا رستم شده. مارکوارت تصور کرده است که کلمه ٔ رت ستخمک در اوستا رئوت ستخم یکی از عناوین و صفات گرشاسپ بوده است و این دو پهلوان نه تنها از لحاظ اعمال پهلوانی به یکدیگر شبیهند بلکه از لحاظ مذهبی نیز شباهت و قرابتی دارند زیرا گرشاسپ و رستم هر دو در پایان کار خود مرتکب عمل خلاف دین شدند. اما این وجوه شباهتی که مارکوارت ذکر کرده است مستبعد و نامقبول بنظر می آید و اصولاً تصوراتی که رئوت ستخم یکی از صفات و عناوین گرشاسب بود در همان مرحله ٔ تصور و نظر باقی مانده است. نلدکه برعکس مارکوارت معتقد است که داستان زال زر و رستم به هیچ روی در اصل با روایت گرشاسب ارتباطی ندارد و نسب نامه ٔ آن دوساختگی و مجعول است، چه اولاً در اوستا از ایشان نامی نیامده است و ثانیاً گرشاسپ در بعضی از موارد شاهنامه در شمار شاهان است در صورتی که زال و رستم از پهلوانان ایشان شمرده می شوند. شپیگل گفته است: نویسندگان اوستا رستم را می شناختند اما عمداً از او نامی نیاورده اند زیرا رفتار او مطبوع طبع موبدان زرتشتی نبوده است، اما نولدکه این فرض را نادرست دانسته و در این خلاف به گمان من صاحب حق است زیرا اگر رستم در نظرنویسندگان اوستا مطرود بود می توانستند از او به بدی یاد کنند، چنانکه بسیاری از پهلوانان را به بدی یادکرده و حتی از ذکر قبایح اعمال شاهان و پهلوانان بزرگی مانند جم و کاوس و گرشاسب هم نگذشته اند. پیداست که رستم و زال در داستانهای ملی ما از پهلوانان سیستان و زابلند و شکل اصلی نام رستم رتستخم یا رئوت ستخم به معنی ایرانی است و جزء ستخم و ستهم و تهم که به معنی زورمند است در نام تخم اروپ و تخم سپاد نیز دیده میشود. همچنین است نام مادر او روتابک که در غرر اخبار ثعالبی روذاوذ و در شاهنامه رودابه شده و این اسم را نیز نلدکه از اسامی اصیل ایرانی دانسته است. اکنون باید دید داستان رستم از چه عهد پیدا شده و متعلق به چه دوره ای است... نام رستم اصلاً در اوستا نیامده ولی در آثار پهلوی بندرت به شکل روت ستخمک یا رتستخم دیده میشود. اگر نام رستم چنانکه مارکوارت و نلدکه نیز پنداشته و در این تصور مصیب اند، ایرانی باشد، در این صورت باید متعلق به عهود پیش از مهاجرت سکاها به سرزمین سیستان و توطن در آن سامان تصور شود و اگر این فرض نیز مقبول نیفتد لابد باید به این اصل توجه داشت که داستان این پهلوان بسیار قدیم و متعلق به عهود پیش از اسلام است و نضربن الحارث از رجال صدر اسلام داستان رستم و اسفندیار را روایت نموده است. و عمومیت داستان رستم در قرن هفتم میلادی و صدر اسلام میان اهالی بین النهرین چنان بوده که چند تن از ساکنان آن دیار در اوایل همین قرن رستم نام داشته اند که از آن جمله رستم فرخزاد است و این نام می بایست در اواخر عهد ساسانی شهرتی داشته باشد تا پدر و مادری در اواخر قرن ششم میلادی پسر خود را بدین نام بنامند. موسی خورنی (موسیس خورن) که عهد او را به اختلاف از قرن پنجم تا قرن هشتم میلادی نگاشته اند از رستم نام برده و گفته است که نیروی او برابر یکصدوبیست فیل بوده است. در فصل 31 از نسخه ٔ هندی بندهشن فقرات 36-41 مطلب تازه ای در باب خاندان رستم می یابیم که دلیل بر قدمت داستان این خاندان است... با توجه به این دلایل ثابت می شود که داستان رستم متعلق به عهد ساسانی و پیش از قرن ششم است، اما با دلیل متقن تری می توان دریافت که از عهد ساسانی نیز قدیمی تر است.توضیح آنکه نام روت ستخم در فقره ٔ 41 از رساله ٔ «درخت آسوریک » که متعلق به عهد اشکانی است آمده و از این طریق توان گفت که داستان مذکور از روزگاران کهن بیادگار مانده است. و نگارنده چنین می پندارد که رستم نیز مانند چند تن از پهلوانان دیگر شاهنامه (گودرز، گیو، بیژن و میلاد...) از امرا و رجال و سرداران ایران در عهد اشکانی بود که در سیستان قدرتی داشت و بر اثرکارهای بزرگ خود در داستانهای ملی ایرانیان مشرق راه جست و در صورت صحت این فرض رستم اصلاً وجودی تاریخی بود ولی وقتی در داستانهای ملی راه یافت بوجودی داستانی مبدل گشت و تمام خصایص پهلوانان داستانی در او گرد آمد، عمر او به ششصد سال رسید، از هفتخوان گذشت و... با راه یافتن خوارق عادات در زندگی یک پهلوان بزرگ تاریخی نباید وجود تاریخی او را انکار کرد چنانکه می دانیم اغانی رلاند در شرح جنگهای شارلمانی پادشاه معروف فرانسه معاصر هارون الرشید (قرن 8 م.) بوجود آمده است. در این منظومه که تقریباً سه چهار قرن پس از شارلمانی پدید آمده عمر شارلمانی از 200 سال درگذشته. بنابراین اگر رستم که عمر داستان او تا زمان نظم شاهنامه در حدود هزار سال بود ششصد سال زندگی یابد نباید مایه ٔ اعجاب و شگفتی گردد... مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از: نجات دادن کیکاوس از بند هاماوران پادشاه مازندران با گذشتن از هفتخوان، کشتن اسفندیار، بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته وآن را مسخر ساخته بود، پرورش سیاوش، فتح دژ سپندکوه، خونخواهی از سیاوش و تاختن به توران، جنگ با سهراب، جنگ با برزو، جنگ با جهانگیر پسر خود و... (از حماسه سرایی در ایران صص 514- 529).
و رجوع به فهرست تاریخ سیستان (رستم دستان) و حماسه سرایی در ایران ص 224 و شاهکارهای فردوسی بقلم حمیدی شیرازی ص 9 مقدمه و فهرست تاریخ گزیده چ ادوارد براون و فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 41، 42، 43 و 52 و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام و فهرست مزدیسنا و ادب پارسی و یشتها ج 1 ص 187 و 197 و فهرست ج 2 و تاریخ جهانگشای جوینی فهرست ج 1 و 2 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 155 و 334 و خرده اوستا ص 228 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 26 و سبک شناسی فهرست ج 1 و حبیب السیر فهرست ج 1 و 2 و داستانهای شاهنامه و نزهه القلوب ج 3 ص 193 و فرهنگ لغات شاهنامه و قاموس الاعلام ترکی ج 3و رستم زال و رستم دستان و رستم زر شود:
رستم را نام اگرچه سخت بزرگ است
زنده بدوی است نام رستم دستان.
رودکی.
گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف
کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر.
منجیک.
بگفتا برستم غم آمد بسر
نهادند رستمش نام پسر.
فردوسی.
دلیران ایران به ماتم شدند
پر از غم به درگاه رستم شدند.
فردوسی.
چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار.
فردوسی.
که رستم منم کِم مماناد نام
نشیناد بر ماتمم پور سام.
فردوسی.
دیدند در این هفته عیانش به صف اندر
کز جنگ عدو تیز چو رستم بدر آمد.
قطران.
کافرانی دلیر چون رستم
میرشان چون فراسیاب غیور.
قطران.
به گاه رزم چون رستم به گاه بزم چون نوذر
گه تدبیر چون سلمان گه پرهیز چون بوذر.
قطران.
رستم چرا نخواند به روز مرگ
آن تیز پر و چنگل عنقا را.
ناصرخسرو.
رستم سزا بودی چو او بر پیل جستی چاکرش
ننوشت کفر و شرک را جز تیغ ایمان گسترش.
ناصرخسرو.
آن نار نگر چو حلق سهراب
وآن آب نگر چو تیغ رستم.
ناصرخسرو.
سام نریمان کو و رستم کجاست
پیشرو لشکر مازندران.
ناصرخسرو.
رستم از مازندران آید همی
زین ملک از اصفهان آید همی.
امیرمعزی.
رخش دانش را ببر دنبال و پی برکش از آنک
هفتخوان عقل را رستم نخواهی یافتن.
خاقانی.
چون زال پیر زاده به طفلی و عاقبت
در حلق دیو خام چو رستم فکنده خام.
خاقانی.
و امیر آن تیمور ملک بود که اگر رستم در زمان او بودی جز غاشیه داری او نکردی. (تاریخ جهانگشا چ لیدن ج 1 ص 71).
اینکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و رویینه تن اسفندیار...
سعدی.
و رجوع به رستم دستان و رستم زال و رستم گرد شود.
- رستم پهلوان، رستم زال پهلوان نامی باستانی ایران:
گویند که مرز تور و ایران
چون رستم پهلوان ندیده ست.
خاقانی.
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم.
خاقانی.
- رستم خو، که خوی رستم دارد. که چون رستم خوی دلاوری و جنگجویی دارد. که مانند رستم جنگجو و نیرومند و خونریز است:
ترا دیوی است اندر طبع رستم خو، ستم پیشه
به بند طاعتش گردن ببند و رستی از رستم.
ناصرخسرو.
- رستم زاول، رستم زابل. رستم زال:
نوذر و کاووس اگر نماند به اصطخر
رستم زاول نماند نیز به زاول.
ناصرخسرو.
و رجوع به رستم زال شود.
- رستم سگزی، رستم دستان. همان رستم است که پهلوانی است معروف. (آنندراج):
کین تو بر اعدای تو بر شومتر آمد
از تاختن رستم سگزی به پسر بر.
امیرمعزی.
و رجوع به رستم زال و رستم زر ورستم دستان و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 988 شود.
- رستم ظفر، مانند رستم پیروزمندو غالب:
رستم ظفری بلکه فرامرزشکوهی
جمشیدفری بلکه کیومرث دهایی.
خاقانی.
- رستم عنان، دلاور و بهادر. (ناظم الاطباء). و رجوع به رستم رکاب شود.
- رستم کردار، مانند رستم مردانه و پهلوان و شجاع:
جم سیر و سام رزم و دارابزمی
رستم کرداری و فریدون کاری.
فرخی.
- رستم کمان، دارای کمانی همانند کمان رستم. که رستم وار کمانکش باشد:
کیخسرو رستم کمان جمشید اسکندرمکان
چون مهدی آخر زمان عدل هویدا داشته.
خاقانی.
همه پهلوانان رستم کمان
به کین هریکی اژدهای دمان.
هاتفی.
- رستم گُرد، رستم پهلوان. رستم زال پهلوان نامی باستانی ایران:
گر خصم تو ای شاه بود رستم گُرد
یک خر ز هزاراسب نتواند برد.
وطواط.
دانی که چه گفت زال با رستم گُرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.
سعدی.
- رستم نشان، که نشان رستم دارد:
به رتبت سلیمان آصف صفاتی
به شوکت فریدون رستم نشانی.
جلال الدین فریدون بن عکاشه.
- نقش رستم، نام سنگ نبشته ای است به خط میخی و زبان پارسی باستان درفارس درباره ٔ فتوحات پادشاهان هخامنشی:
صدر تو به پایه تخت جمشید
اسب تو به سایه نقش رستم
با رای تو ذره ای است خورشید
با طبع تو قطره ای است قلزم.
انوری.
و رجوع به ماده ٔ نقش رستم و ایران باستان ج 2 صص 1600- 1606 شود.
- امثال:
رستم است و یک دست اسلحه، یا: رستم است و این یک دست اسلحه. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 866).
رستم صولت و افندی فرار. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 866).
مثل رستم در حمام است، یعنی صورتی بی معنی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 866).

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) نام برادر زادفرخ که سردار خسرو پرویز بود. (لغات ولف):
که پیچیده بد رستم از شهریار
به جای خود و تیغزن ده هزار.
فردوسی.

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) اسعد. او راست:دیوان رستم چ بیروت 1908 م. (از معجم المطبوعات).

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) الشویری (میخائیل). مدیر جریده ٔ «المهاجر» که بزبان عربی در نیویورک منتشر می شود. او راست: دیوان الغریب فی الغرب، نیویورک 1910 م. (از معجم المطبوعات). و رجوع به اعلام المنجد شود.

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) شمس الدین، مکنی به ابوالمعالی، از وهسودانیان یا روادیان. ممدوح قطران تبریزی. (یادداشت مؤلف):
امیر جستان گیتی گشا چو کاوس است
ابوالمعالی رستم مخالف سهراب
قوام دولت و دین شهریار شمس الدین
کزو نبیند دشمن مگر عنا و مصاب.
قطران تبریزی.
و رجوع به فهرست دیوان قطران تبریزی چ محمد نخجوانی (شمس الدین) و احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 783 و 887 شود.

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) از طوایف ایلات ممسنی فارس است. (یادداشت مؤلف). چهارمین طایفه از طوایف اربعه ٔ ممسنی فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 390).

رستم. [رُ ت َ] (اِ) هر آدم شجاع و دلاوری که به رستم زال نسبت دهند. (ناظم الاطباء):
بتر از کاهلی ندانم چیز
کاهلی کرد رستمان را حیز.
سنایی (حدیقهالحقیقه ص 73).
چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.
(بوستان).
هر رئیسی خسروی هر کدخدایی بهمنی
هر جوانی رستمی افکنده در بازو کمان.
سعیدالدین سعید هروی.

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) یا رستم بن شاه اردشیر یا رستم بن اردشیر، ملقب به شمس الملوک. از پادشاهان طبقه ٔ دوم ملوک طبرستان که بنوشته ٔ معجم الانساب در شوال سال 606 هَ. ق. کشته شده است. و رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 347 و چ خیام ج 2 ص 418 و 41 و تاریخ طبرستان ج 1 ص 1 (رستم بن اردشیر حسن) و معجم الانساب ج 2 ص 286 شود.

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) یا رستم بن عبداﷲ خُتَّش، از مردم اسروشنه. محدث است. (یادداشت مؤلف).

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) یا رستم خان بن جهانگیر. از امرای لر کوچک که از سال 449 تا 979 هَ.ق. حیات داشته است. رجوع به تاریخ مغول ص 452 شود.

رستم. [رُ ت َ] (اِخ) یا رستم فرخزاد. نام پسر هرمز که سردار یزدگرد سوم بود. (لغات ولف):
بدانست رستم شمار سپهر
ستاره شمربود با داد و مهر.
فردوسی.
رجوع به رستم فرخزاد شود.

فرهنگ معین

(اِ.) جهان پهلوان ایران از مردم زابلستان که دارای قدرتی فوق بشری بود، (ص.) شجاع، دلیر، پهلوان.، ~ و یک دست اسلحه کنایه از: تنها وسیله یا امکان موجود. [خوانش: (رُ تَ) [په.]]

فرهنگ عمید

بزرگ‌تن، تنومند، بلندبالا، خوش‌اندام،
مرد دلیر و شجاع، پهلوان: پهلوان شد سوی موصل با حشم / با هزاران رستم و طبل و علم (مولوی: ۸۲۹). δ در اصل نام پهلوان شاهنامه بوده است،

حل جدول

راکب رخش

فرهنگ فارسی هوشیار

هر آدم شجاع و دلاوری که به رستم زال نسبت دهند، بلند بالا، بزرگ تن

پیشنهادات کاربران

پوردستان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری