معنی برودت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

برودت. [ب ُ دَ] (اِمص) بروده. سردی. (غیاث). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی:
گفتم که از برودت ایام جای ساخت
گفتا که از حرارت جنبش گزید فر.
ناصرخسرو.
جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. (سندبادنامه ص 2). || کدورت و نقار. (ناظم الاطباء). سردی. بی مهری. ورجوع به کدوره شود.

فرهنگ معین

(بُ دَ) [ع.] (مص ل.) سرد شدن، خنک شدن.

فرهنگ عمید

سرد شدن، سردی، خنکی،

حل جدول

سرما، سردی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سرما

کلمات بیگانه به فارسی

سرما

مترادف و متضاد زبان فارسی

خنکی، سردی، سرما،
(متضاد) حرارت، سردی‌مزاج

فرهنگ فارسی هوشیار

سردی، خنکی

فرهنگ فارسی آزاد

بٌرٌودَت، سردی، خٌنَکی، سرد شدن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری