معنی بالادست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بالادست. [دَ] (ص مرکب) مقابل پایین دست. مقابل زیردست. مقابل فرودست. || برتر. (آنندراج). حریف غالب. (غیاث اللغات) (برهان). قوی. (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). شخص متبوع و بزرگتر در کاری. (فرهنگ نظام):
عشق بالادست بر خاک از وجود ما نشست
از گهر گرد یتیمی بر رخ دریا نشست.
صائب.
|| هر چیز نفیس و بهتر و کامل. (غیاث اللغات). هر چیزی که نفاست تمام دارد. (برهان قاطع). نیکو. بهتر. (آنندراج) (فرهنگ نظام). گرانمایه. (ناظم الاطباء).
- متاع بالادست، جنس گرانبها و نفیس. (آنندراج):
به عالمی ندهم جلوه ای ز نخل قدش
گران فروشم و دارم متاع بالادست.
روزبهان (از آنندراج).
|| بلندتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب) صدر مجلس. (غیاث اللغات) (برهان). جای بالاتر در مجلس. (فرهنگ نظام) (هفت قلزم). صدر مجلس و مقدم بر دیگری. (از لغت محلی شوشتر). مقدم مجلس. (ناظم الاطباء). مقابل پایین دست. (آنندراج). مقابل زیردست: علماء و ائمه ٔ دین را حرمت دار و بالادست مردمان نشان. (مجالس سعدی ص 19).
لطف بالادست شاهش خوش نواخت
صدر مجلس صاحب خود را شناخت.
ظهوری (از آنندراج).
|| طرف بالا. جانب علیا. فوق. بسوی بالا. (ناظم الاطباء): حسن آباد بالادست حسین آباد است، جانب علیای آن قرار دارد.

فرهنگ معین

(دَ) (اِمر.) طرف بالاتر.

فرهنگ عمید

بالا، قسمت بالایی،
بالای مجلس که جای نشستن بزرگان است،
(صفت) [قدیمی] چیره،
(صفت) [قدیمی] نفیس، عالی، گران‌بها،

حل جدول

رئیس، مافوق، برتر

مترادف و متضاد زبان فارسی

بالا، سمت بالا،
(متضاد) پایین دست، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر