معنی یا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

یا. (حرف ربط) حرف ربط است. صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده ٔ معنی تردید کند و از شأن اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آید در این صورت مدخول یکی منفی و مدخول دیگری مثبت باشد مثلاًیا مردی یا نامردی. یا مرد باش یا در پی مرد باش.
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد پیل.
سعدی.
و صاحب آنندراج آرد: و گاهی واو عاطفه نیز با او جمع شود خصوصاً دراشعار قدما و در عربی برای ندا آید - انتهی:
یا دوائی درد بیماری بکن
یا دکان برچین و عطاری مکن.
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خوردپیل.
سعدی.
یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خانمان انگشت نیل.
سعدی.
ناز و کرشمه بود در آیین حسن لیک
مهر و وفا ندانم یا بود یا نبود.
طالب آملی.
یا بز یا بز بها. و گاهی بر معطوف آید فقط چنانکه گوئی زید آمد یا عمرو در این صورت گاهی واو عطف نیز با او جمع شود و این در اشعار قدما بسیار است:
اینکه می بینم به بیداریست یارب یا به خواب.
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب.
اوحدالدین انوری.
|| و گاهی بر معطوف علیه آید فقط و در این وقت افاده ٔ حرف شرط کند مثلاً:
یا صوفی را ز لعل خودکام دهید
ور کام نمیدهید دشنام دهید.
حاصل آنکه اگر صوفی را از لعل خود کام بدهید فهو المرام.همچنین در ابیات:
یا تبر برگیر و مردانه بزن
تو علی وار این در خیبر بکن
ورنه چون فاروق و صدیق مهین
رو طریق دیگران را برگزین
یا به گلبن وصل کن این خار را
جمع کن با نار نور نار را.
حاصل معنی آنکه اگر همت بزرگ داری تبر برگیر تا آخر. و از این مستفاد میشود که گاهی فعل این شرط محذوف می آید چنانچه درما نحن فیه وگاهی این جزای شرط محذوف آید چنانچه در رباعی ملا صوفی و هذا غایهالتحقیق ولا مزید علیه - انتهی.
صاحب المعجم ذیل اگر آرد: اگر به معنی یا که حرف تردید است استعمال کرده اند چنانکه انوری گفته است:
ننگ است بر تو سکنی گیتی ز کبریا
در جنب کبریای تو خود این چه مسکن است
وین طرفه تر که هست بر اعدات نیز تنگ
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژن است.
یعنی پس چاه یوسف است یا چاه بیژن و انوری سرخسی بوده است و حرف شک به معنی حرف تردید استعمال کردن لغت سرخسیان است. (المعجم چ مدرس رضوی ص 231). و صاحب نهج الادب آرد: (گر) و (ار) مخففات اگر ترجمه ٔ «لو» و «ان » شرطیه است و در لغت سرخسیان بجای یای تردید مستعمل کما فی حدایق العجم و صاحب انجمن نیز فرموده که این معمول خراسانیان است که اگر و مگر گویند و یای تردید خواهند - انتهی. آنچه از بررسی شواهد برمی آید توان گفت «یا» در موارد زیر آید:
1- برای تساوی و تخییر آورده می شود وقتی که نتیجه ٔ کار نامعلوم و معلق میان دو یا چند امر متساوی باشد و یا امر دایر باشد میان دوشی ٔ نقیض هم چون زیستن و مردن، باز و فراز که انتخاب این یا آن برای گوینده برابر و یکسان باشد:
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش.
رودکی.
زستن و مردنت یکیست مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
ابوشکور.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما بدار سازد آونگ.
فرخی.
و یا همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.
عنصری.
مخور انده که از اینجای همی برگذری
گرچه ویران است این منزل ما یا به نواست.
ناصرخسرو.
بر توموکلند بدین وام روز و شب
بایدت بازداد به ناکام یا به کام.
ناصرخسرو.
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن.
سنائی.
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا اسباب شادی یاد ده.
مولوی.
یا ز عریانان به یکسو باز رو
یا چو ایشان فارغ و بیجامه شو.
مولوی.
یا رسولی یا نشانی کن مدد
تا ترا از بانگ من آگه کند.
مولوی.
یا روی بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی.
سعدی.
یا بتشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه.
سعدی.
در این ره جان بده یا ترک ما گیر
بدین در سر بنه یا خیر ما جوی.
سعدی.
صورتگر زیبای چین گو صورت و رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا ترک کن صورتگری.
سعدی.
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی ربود
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش.
سعدی.
یا بسازی برنج و راحت دهر
یا به زندان شوی به قلت مهر.
سعدی.
گفت نی نی سخن مگو با من
یا تو باشی در این سرا یا من.
سعدی.
گو به خدنگم بزن یا به سنانم بدوز
گر به شکار آمده ست دولت نخجیر او.
سعدی.
یا بترک جور گو ای سرکش نامهربان
بر اسیران رحمت آور یا بترک من بگوی.
سعدی.
تو پارسایی و رندی به هم کنی سعدی
میسرت نشود مست باش یا مستور.
سعدی.
گر بنوازی به لطف یا بگذاری به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو برمن رواست.
سعدی.
ای خواب گرد دیده ٔ سعدی دگرمگرد
یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست.
سعدی.
گر کسی سرو شنیده ست که رفته ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است.
سعدی.
ای کاش که مردم آن صنم دیدندی
یا گفتن دلستانش بشنیدندی.
سعدی.
آرزو می کندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری.
سعدی.
یکی گفت از این بنده ٔ بدخصال
چه خواهی هنر یا ادب یا جمال.
سعدی.
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دوسه کاری بکند.
حافظ.
2- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام تردید و دودلی:
آخر هرکس از دو بیرون نیست
یا برآوردنیست یا زدنیست.
رودکی.
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد.
منوچهری.
جز کم آزاری نباشد مردمی گر مردمی
چون بیازاری مرا یا نیستی مردم مگر.
ناصرخسرو.
همی دانم که جور است این ولیکن
ندانم ز آسمان یا ز آسمانگر.
ناصرخسرو.
نگیرد هرگز اندر عقل من جای
که گردون گردد اندر خیر یا شر.
ناصرخسرو.
در این کردند از امت نیز دعوی
تنی هفتاد یا نزدیک هشتاد.
ناصرخسرو.
چو آنجا رسیدی سخن بسته شد
ندانم برون زین خلا یا ملاست.
ناصرخسرو
جز براه سخن ندانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.
ناصرخسرو.
این گور تو چنانکه رسول خدای گفت
یا روضه ٔ بهشت است یا کنده ٔ سعیر.
ناصرخسرو.
یا چو آدم کرده تعلیمش خدا
بی حجاب مادر و دایه ورا.
مولوی.
یا مسیحی که به تعلیم ودود
در ولادت ناطق آمد در وجود.
مولوی.
یا عدوی قاهری در قصد ماست
یا بلای مهلکی از غیب خاست.
مولوی.
آنچنانم ز رنج دوری تو
که ندانم که زنده ام یا نه.
سعدی.
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را.
سعدی.
عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم
که مستم یا به خوابم یا جمال یار می بینم.
سعدی.
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
یا از نگین عهد تو نقش وفا که برد.
سعدی.
چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات
که قیامت رسد این رشته به من یا نرسد.
سعدی.
3- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام استفهام:
بپرسید از آن پس که با ساوه شاه
کنم آشتی یافرستم سپاه ؟
فردوسی.
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره ست پیش اندرش یا سپاه ؟
فردوسی.
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله ٔ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب ؟
عنصری.
گهر خوانمش یا عرض بازگوی
کزین هر دو نامش کدامین سزاست ؟
ناصرخسرو.
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بُدست یا مخیر؟
ناصرخسرو.
زیر دریا خوشترآید یا زبر
تیر او دلکش تر آید یا سپر؟
مولوی.
تو فرشته آسمانی یا پری
یا تو عزرائیل شیران نری ؟
مولوی.
معجبی یا خود قضامان در پی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است ؟
مولوی.
ای بباد هوس درافتاده
بادت اندر سر است یا باده ؟
سعدی.
ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک
بنمای پیکر تا فلک مهر از دو پیکر برکند؟
سعدی.
به است آن یا زنخ یا سیب سیمین
لب است آن یا شکر یا جان شیرین ؟
سعدی.
ملک یا چشمه ٔ نوری پری یا لعبت حوری
که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمی باشد؟
سعدی.
از گل و ماه و پری در چشم من زیباتری
دل ز من گل برد یا مه یا پری یا روی تو؟
سعدی.
حناست آن به ناخن دلبند هشته ای
یا خون بیدلیست که در بند کشته ای ؟
سعدی.
تویی برابر من یا خیال در نظرم
که من به طالع خود هرگز این گمان نبرم ؟
سعدی.
بوی بهار می دمد این یا نسیم صبح
باد بهار می گذرد یا پیام دوست ؟
سعدی.
آفتاب است آن پریرخ یا ملایک یا بشر
قامت است آن یا قیامت یا الف یا نیشکر؟
سعدی.
مابا تو بصلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دل است آن یا سنگ ؟
سعدی.
قامتت گویم که دلبندست و خوب
یا سخن یا آمدن یا رفتنت.
سعدی.
تا نقش می بنددفلک کس را نبودست این نمک ؟
حوری ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری ؟
سعدی.
سرو بستانی تو یا مه یا پری
یا ملک یا دفتر صورتگری ؟
سعدی.
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا بعمدا میروی ؟
سعدی.
شب است آن یا شبه یا مشک یا موی
گلستان یا صنم یا ماه یا روی ؟
سعدی.
کس ندیده ست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن
شکر از پستان مادر خورده ای یا شیر را؟
سعدی.
4- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام شرط. در این نوع به جای آن «اگر» «اگرنه » و «واگرنه » و«والا» می توان گذاشت چنانکه در شواهد زیر: هیچ دشمنی قصد آن (سیستان) نکرد و نکند که نه مخذول و مذموم بازگردد. اگر خود بازگردد یا نه هلاک شود. (تاریخ سیستان). و یاران را گفتی که ایزد تعالی ناصر دین محمد است یا نه ما را چه یارا بودی که این کردی. (تاریخ سیستان). مگر اکنون سپاه مرا او دهد تا خجستانی را دریابم یا نه او اکنون همه ٔ خراسان بر من تباه کند... اکنون ایشان و ما را جان باید همی کند یا نه این ماند و نه ایشان... آن روز بر زبان امیر خراسان برفت که اگر نه آن است که امیر با جعفر قانع است یا نه آن دل و تدبیر و رای و خرد که وی دارد همه جهان گرفتستی. (تاریخ سیستان).
چون نیست بقا اندروترا چه
گر هست مر او را فنا و یا نیست.
ناصرخسرو.
با هرکس از او بهره ای است بی شک
گر کودک و یا پیر یا جوان است.
ناصرخسرو.
گردن و میان هر دو کتف می باید زد (آن را که طعام در گلوی او بمانده است) تا فرورود یا نه تدبیر قی باید کرد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی). یکروز عبداﷲ مبارک را دید که روی بدو نهاده بود گفت آنجا که رسیده ای بازگرد یا نه من بازگردم. (تذکرهالاولیاء عطار).
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش.
سعدی.
5- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام تفصیل و تقسیم و بدلیت:
چودینار باید مرا یا درم
فراز آورم من به نوک قلم.
رودکی.
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال.
حکاک.
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
یا باش دشمن من یا باش دوست ویحک
نه دوستی نه دشمن اینت سپید کاری.
منوچهری.
یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری.
منوچهری.
و بنزدیک من وجد اصابت المی باشد مردل را یا از فرح یا از ترس یا از طرب یا از تعب. و وجود ازالت غمی از دل و مصادقت مراد آن وصفت واجد اِما حرکت بود اندر غلیان شوق اندر حال حجاب، و اِما سکون اندر حال مشاهدت اندر حال کشف اما زفیر و اما نفیر اِما انین واما حنین اِماعیش واِما طیش اما کرب و اِما طرب. (کشف المحجوب هجویری چ لنین گراد ص 539). اندر محل نقص خود اِما معذور و اما مغرور و تعیین این معنی قول جنید است که گفت: راه دوست یا به علم یا به روش. (کشف المحجوب ص 540). کتاب و جامه ٔ مجروح را شرط دو چیز بود: یا بدوزند و بازدهند این جماعت یا به درویشی دیگر یا مر تبرک را پاره پاره کنند و قسمت کنند. (کشف المحجوب ص 543).
پروین به چه ماند به یکی دسته ٔ نرگس
یا نسترن تازه که بر سبزه نشانیش.
ناصرخسرو.
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گوئی
و یا گردید از حالی به حالی دون و یا والا.
ناصرخسرو.
آنگهی کآنچه نیست بوده شود
یا چو این بوده شد بفرساید.
ناصرخسرو.
تخم وبر و برگ همه رستنی.
داروی ما یا خورش جسم ماست.
ناصرخسرو.
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هرکه او محتال یا مکار نیست.
ناصرخسرو (دیوان ص 77).
از ایشان یکی کینه دار است و بدخو
دگر شاد و جویای خواب است یا خور.
ناصرخسرو.
باز کی گردد از تو خشم خدای
به حشم یا به حاجیان و ستور.
ناصرخسرو.
نه زان گردش که می گردد زمانی
گرانتر گشت داند یا سبکتر.
ناصرخسرو.
شغل کودک در دبیرستانش چیست
جز که خواندن یا سؤال و یا جواب.
ناصرخسرو.
نگوئی آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابرغران را که حمال مطر دارد.
ناصرخسرو.
ترا فرمان چگونه برد خواهد شهر یا برزن
چو جان تو ترا خود می نخواهد برد و تن فرمان.
ناصرخسرو.
هیچکس نمانده بود الا گریخته یا کشته یا اسیر یا خسته. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 81).
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندر آ و گوی در میدان فکن.
سنایی.
سخنش معجز دهر آمد از این به سخنان
بخدا گر شنوند اهل عجم یا بینند.
خاقانی.
بهتر از این در دلم آزرم باد
یا ز خدا یا ز خودم شرم باد.
نظامی.
حاجت گوش و گردنت نیست به زر و زیوری.
یا به خضاب و سرمه ای یا به عبیر و عنبری.
سعدی.
دوست بردارد به جرمی یا خطائی دل ز دوست
تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی.
سعدی.
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی و بیوفاست.
سعدی.
مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد.
سعدی.
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان
تا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی.
سعدی.
من چه ام در باغ ریحان خشک برگی، گو بریز
یا کیم در ملک سلطان پاسبانی، گو مباش.
سعدی.
چون تو بتی بگذرد سروقد سیم ساق
هرکه درو ننگرد مرده بود یا ضریر.
سعدی.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امان را.
سعدی.
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را.
سعدی.
یا چشم نمی بیند یا راه نمی داند
هرکس به وجود خود دارد ز تو پروایی.
سعدی.
من چاکر آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان آساید.
سعدی.
نگویمت که در او دانشیست یا فضلی
که نیست در همه آفاق مثل او جاهل.
سعدی.
هرگز این صورت کند صورتگری
یا چنین شاهد بود در کشوری.
سعدی.
هرگز بود آدمی بدین زیبائی
یا سرو بدین بلندی و رعنائی.
سعدی.
بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست
بگواگر گنهی رفت یا خطائی رفت.
سعدی.
خرم آن لحظه که چون گل به چمن بازآئی
یا چو یاران ز در حجره ٔ من بازآئی.
سعدی.
یا به تشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه.
سعدی.
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خورد پیل.
سعدی.
یا وعده مکن که می فرستم
یا وعده ٔ خویش را وفا کن.
سعدی.
یا وفا خود نبود در عالم
یا کسی اندرین زمانه نکرد.
سعدی.
یا مکش بر چهره نیل عاشقی
یا فروبر جامه ٔ تقوی به نیل.
سعدی.
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای
یا مردوار بر سرهمت نهیم سر.
حافظ.
یا مکن بیهده از عشق خروش
یا نظر زانچه نه معشوق بپوش.
جامی.
یا مکن وعده چون نخواهی کرد
یا وفاکن به هرچه میگویی.
قرهالعین.
- امثال:
یا اجل می دواند یا روزی.
یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزاد کن.
یا بیا با یزید بیعت کن.
یا برو کنگور زراعت کن.
یا تخت یا تخته.
یا جنی یا برابر جنی.
یا جواب یا ثواب.
یا خدا یا خرما. یا خدا می شود یاخرما.
یا خدایی یا برار خدا.
یا خر میرد یا خر صاحب یا دنیا ماند بی صاحب.
یا در آب است یا در آتش ماهی.
یا زر یا بز.
یا زر یا زور یازاری.
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم.
یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش.
یا سر می رود یا کلاه می آید.
یا کوچه گردی می شود یا خانه داری.
یا گربه است یا گوشت.
یا مرد باش یا در قدم مرد باش.
یا مرد باش یا نیمه مرد یا هپل هپو.
یا مرغ باش بپر یا شتر باش ببر.
یا مرگ یا استقلال.
یا مرگ یا اشتها.
یا مشت یا پشت. (از امثال و حکم ج 4 ص 2023 تا 2024).
|| «یا» در تداول منطق ادات عناد باشدچنانکه خواجه نصیرالدین طوسی آرد: و ادات عناد در تازی «او» و «اما» و مانند آن و در پارسی «یا» و «اگر» و آنچه بدان ماند. (اساس الاقتباس ص 70): شرطی منفصله نیز یا موجبه بود یا سالبه موجبه آنک حاکم بود با ثبات عناد، چنانکه گویی: یا آفتاب طالع است یا شب موجود است و سالبه آنکه حاکم به رفع عناد بود، چنانکه گویی: چنین نیست که آفتاب طالع است یا روز موجود است... و در منفصله گاه بود که تألیف میان قضایا بسیار بود زیادت از دو چنانک گویند: عدد یا زایدبود یا ناقص یا تام. (اساس الاقتباس ص 70). || (اِ) نام حرف پسین الفبا و رجوع به «یاء» و «ی » شود. || (پسوند) در یادداشتی از مرحوم دهخدا آمده است: مزید مؤخر امکنه در السنه ٔ سریانی و یونانی باشد: فزرانیا. شانیا. بردیا. بزیقیا. شافیا. برحایا. بردرایا. افلوغونیا. باقطایا. بادرایا. بادوریا. عربایا. باشمنایا. باشیا. فذایا. سونایا. سریا. جرجرایا. بربیطیا. باقطنایا. بزیقیا. باک یا. باکلیا.بانقیا. سندبایا (در آذربایجان). سونایا. قرقییا. فرجیا. نقیا. ماذرایا. جولایا. قبرونیا. نهرکرخایا. لعفیشیا. ارقانیا (نام بحر خزر بقول ارسطو). ژابیا. استینا. استیا. نعمایا. نغیا. معلثایا. معلایا. معلیا. لهیا. زندنیا. قرتیا. قرقیسیا. سینیا. و رجوع به کلمه ٔ عتیقه در معجم البلدان شود. اما مزید مؤخر بودن «یا» در این شواهد محل تأمل است.

یا. (اِ) به معنی یاد آوردن بود. (اوبهی). در برخی مآخذ «یا» را مخفف «یاد» آورده اند و ظاهراً نظر به فرهنگ اسدی و شاهد آن از رودکی داشته اند که گفته است:
یا، یاد بود. رودکی گوید:
یا آری و دانی که توئی زیرک و نادان [کذا]
ور یاد نداری تو سکالش کن و یادآر.
(لغت فرس اسدی ص 17).
در حالی که ممکن است «یا» را در مصراع اول شعر رودکی «یاد» نیز خواند و گفت: یاد آری و دانی... الخ.

یا. (اِ) گوشه ٔ کمان. (کشف اللغات) (آنندراج). یاء. رجوع به یاء شود.

یا. (ع حرف ندا) حرف ندا برای دور است حقیقه یا حکماً و برای ندای نزدیک باشد و گفته اند مشترک است میان دور و نزدیک و گفته اند برای بین دور و نزدیک و متوسط است. و یا از همه ٔ حروف ندا بیشتر استعمال شود و به همین سبب هنگام حذف بجز خود یا چیز دیگری مقدر نشود مانند: یوسف اعرض عن هذا، که تقدیر آن یا یوسف است. و نام خدای تعالی و مستغاث و ایها و ایتها جز به (یا) منادی نشود و مندوب به یا و واو هردو ندا شود هرگاه یا در اول کلماتی بیاید که منادی واقع نشوند چون فعل در «الا یا اسجدوا » و «و الا یا اسقیانی » و حرف در «یالیتنی کنت معهم » و «یارب کاسیهفی الدنیا عاریه یوم القیمه و جمله ٔ اسمیه مانند:
«یالعنه اﷲ والاقوام کلهم »
والصالحین علی سمعان من جار.
در همه ٔ این مواضع «یا» ندا را باشد لیکن به حذف منادی. یا آنکه محض تنبیه است یا سبب حذف جمله اجحاف لازم نیاید (از مغنی اللبیب). و صاحب تاج العروس گوید یا حرف نداء برای دور است. حریری در مقامات خود لغزی آورده گوید: کدام عامل است که اگر حرف آخر آن را به اول آرند معکوس آن نیز همان عمل کند؟ آن عامل «یا» باشد که معکوس آن (اَ ی َ) است و هر دو از حروف نداء اند و عمل آنها در اسم منادی یکسان باشد اگر چه «یا» در سخن زیباتر و استعمال آن بیشتر است. بعضی برآنند که «ای » همچون همزه فقط در منادای قریب باشد... ابن حاجب در کافیه آرد: حروف ندا پنج اند: یا.ایا. هیا. ای.اَ. اما یا از همه اهم است چه آن در منادای قریب و بعید و متوسط استعمال شود و ایا و هیا در بعید و ای و همزه در قریب. زمخشری در المفصل گوید: یا و ایا و هیا در بعید یا آنچه به منزله ٔ بعید است... و یا گاه برای تأکید در منادای قریب هم بکار رود و از همین قبیل است یااﷲ و یارب. ولی توان گفت که در اینجا نداکننده از باب هضم نفس به اینکه وی در کمال تقصیر و دوری از مظان قبول است (یا) را بکار برده و با این تعبیر (یا) محضاً برای دور است همچنانکه مصنف قاموس هم برآن است. لیکن بنابر رای ابن حاجب که به اعم بودن یا (ندا) قائل است نیازی به چنین تفسیری نیست. و یا اینکه (یا) میان بعید و قریب یا میان آن دو و متوسط مشترک است.
|| یاء ندای عربی را فارسی زبانان نیز نظماً و نثراً استعمال کنندچنانکه در محاورات گویند یا اﷲ، یاهو، یاحق، یامحمد، یاعلی، یاعلی مدد، یا علی بن موسی الرضا، یارب، یاحسن، یا حسین، یا امام، یاقاضی الحاجات، یااله العالمین، یا حسرتا، یا حضرت عباس. و گاه آن را به اول اسامی فارسی هم درآرند و گویند یا رستم، یا بیژن، مثلاً:
فالی بکنم ریش ترا یا رسول
ریشت بکند ماکان پاک از اصول.
ابوالحسین خارجی.
یا احمد سخن تو در شرق و غرب روان است. (تاریخ بیهقی).
گفتم به عقل دوش که یا احسن الصور
گفتا چگونه یافتی از حسن من خبر.
معزی.
یا غیاث المستغیثین یا اله العالمین
جمله ٔ شب تا سحر بر درگهت افغان ماست.
عطار.
گفت نی نی یا رسول اﷲ مکن
سرور لشکر مگر شیخ کهن.
مولوی.
یا رسول اﷲ جوان ار شیرزاد
غیر مرد پیر سرلشکر مباد.
مولوی.
یا رسول اﷲ در این لشکر نگر
هست چندین پیر از وی بیشتر.
مولوی..
یا رسول اﷲ رسالت را تمام
تو نمودی همچو شمس بی غمام.
مولوی.
یا رسول اﷲ بگویم سر حشر
در جهان پیداکنم امروز نشر.
مولوی.
یا رسول اﷲ در آن وادی کسان
میزنند از چشم بد بر کرکسان.
مولوی.
یا علی از جمله ٔ طاعات راه
برگزین تو سایه ٔ خاص اله.
مولوی.
یا غیاث المستغیثین اهدنا
لاافتخار فی العلوم والغنا.
مولوی.
یا غیاثی عند کل کربه
یا معاذی عندکل شهوه.
مولوی.
یامجیبی عند کل دعوه
یاملاذی عند کل محنه.
مولوی.
یا الهی سکرت ابصارنا
فاعف عنااثقلت اوزارنا.
مولوی.
یاکریم العفو ستار العیوب
انتقام از ما مکش اندر ذنوب.
مولوی.
یا الها مشفقان را دوست دار
یکدرم شان را عوض ده صد هزار.
مولوی.
تا خداوند ببخشد ز نوم دستی رخت
هر زمان دست برآرم به دعا یا ستار.
نظام قاری.
|| و در این شواهد «یا» بعد از «اَلا» حرف تنبیه آمده است:
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل.
منوچهری.
نجیب خویش را گفتم سبکتر
الا یا دستگیر مرد فاضل.
منوچهری.
الا یا آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت و شمع قبایل.
منوچهری.
الا یا ایهاالساقی ادر کأساً وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
- یا اَبَت ِ و یا ابتاه و یا ابه، ای پدر. در اصل یا ابی بوده، یای متکلم به تاء تبدیل یافته است. (از اقرب الموارد).
- یااسفا، از اصوات است و در مقام اندوه و مصیبت گویند. افسوس. ای دریغ. رجوع به یا اسفی شود.
- یا اسفی، وای افسوس. اسف، اندوه و غم. و لفظ یا در اول و الف در آخر هر دو برای مد صوت ندبه است. (از آنندراج). افسوس. ای دریغ. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- یااﷲ، ای خدا. در موقع استغاثه و استمداد گویند.
- || کلمه ٔ ختم مجالس ترحیم و سوکواری است. و آن چنان است که منبری درپایان سخنان خود دعا کند و دعای وی با این عبارت آغاز شود: نسئلک اللهم وندعوک باسمک العظیم الاعظم والاعزالاجل الاکرم یااﷲ.
- || یااﷲ و مخفف آن در تداول فارسی زبانان «یالا» به معنی زود باش و عجله کن است و نیز در گذشته، هنگام ورود به خانه برای اخبار اهل خانه یااﷲ میگفتند که زنان روی خود را بپوشانند یا پنهان شوند. نیز یا اﷲ و مخفف آن «یالاّ» را به هنگام ورود شخص محترم به مجلس گویند و گاه همراه با ادای آن برپا ایستند یا نیم خیز شوند و آن نشانه ٔ احترام است.
- یااﷲ گفتن، کنایه از ختم مجلس ترحیم است.
- یااله العالمین، ای پروردگار جهانها.
- یا اُمه َ یا اُمه ُ اثکلیه، ای کسی که مادرش اورا گم کناد. مثل را هنگام نفرین بر کسی میگویند و جمله ٔ مزبور از سخنان عمر است.
- یا انیس الغرباء، ای مونس غریبان.
- یا اولی الابصار، ای صاحبان بصر و بینائی. ای دارندگان دیده: وقَذَف َ فی قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم وایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار. (قرآن 2/59).
- یا ایها...؛ ای. ایا. یا.
- یا ایها الناس، ای مردمان. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 107):
من این نیمور خود را وقف کردم
علی صبیانکم یا ایها الناس.
سوزنی.
- یا ایها النائمین، ای خوابیدگان:
باده فراز آورید چاره ٔ بیچارگان
قوموا شرب الصبوح یا ایهاالنائمین.
منوچهری.
- یا بشری (یا حرف ندا و بشری، به معنی بشارت، منادی)، یعنی ای بشارت بیا که وقت تست. یا ندا برای تعجب بشارت است یا آنکه بشری نام یار برآرنده ٔ یوسف علیه السلام است از چاه که منادی واقع شده. (آنندراج). و رجوع به قرآن کریم سوره ٔ یوسف آیه 19 و کتب تفاسیر معتبره شود.
- یا بعضی دع بعضاً، ای بعض بعضی را رها کن از من. این جمله دربیان عاطفه و مهر خویشان و بستگان به کار رود. ابوعبید گوید: ابن کلبی گفته است نخستین کسی که جمله ٔ مزبور را ادا کرده زرارهبن عدس تمیمی بوده است وی را دختری بوده است که سویدبن ربیعه او را به زنی گرفته واز وی نه پسر آورده است و سوید یکی از برادران صغیرعمروبن هند ملک را بکشت و سپس گریخت و ابن هند قادرنبود بر وی دست یابد لذا کسی را نزد زراره فرستاد وبه وی پیام داد که یکی از پسران دختر را بیاورد وی تنی چند از آنان را برد عمروبن هند فرمان داد آنها را بکشند کودکان دست توسل به دامان جد خویش زراره دراز کردند و درو آویختند وی گفت: یا بعضی دع بعضا. و از آن پس جمله مزبور مثل شد آن را درباره ٔ عاطفه و مهر خویشان و بستگان می آورند. ابوعبید گوید: مقصود وی از بعض من این است که آنها اجزاء دختر اویند و دخترش جزئی از اوست و قصد وی از (بعض دیگر) خود اوست یعنی بعضی از اعضا و اجزای من که مشرف بر مرگند رها کنیدچه خود او هم در معرض حالتی نظیر حال آنان است. (امثال و حکم ص 72).
- یا حبذا، چه خوش است. نیکا. خوشا. حبذا.
- یا حبذا الاماره ولو علی الحجاره، چه خوش است امارت هر چند بر سنگها باشد: مصعب بن عبداﷲ زبیری گفته است این عبارت را عبداﷲبن خالدبن اسید به پسرش گفته بود هنگامی که به وی دستور داد برای وی خانه ای در مکه بسازد و خود در آن سکونت گزیند پسر دستور پدر را به جای آورد و عبداﷲ بدرون خانه رفت و آن را نیک یافت چه خانه را ازسنگهای پرنقش و نگار و زیبا بنیان نهاده بود پرسید خانه از آن کیست ؟ گفت این همان خانه ای است که تو به من بخشیدی. عبداﷲ گفت یا حبذا الاماره و گفته ٔ او مثل شد. (از مجمعالامثال ص 743).
- یا حبذا التراث لولا الذله، چقدر خوب است مرده ریگ اگر خواری نمی بود: از گفته های بیهس ملقب به نغامه است وی یکی از مردان بنی فزارهبن ذبیان بن بغیض بوده و او را شش برادر بود که آنان را همه بکشتند و وی کوچکتر همه بود او را بجای گذاردند بیشترسخنان او مثل شده است از آنجمله مادرش پس از قتل برادران جامه های آنان را بروی میپوشانید و بیهس آنها را بر تن میکرد و میگفت: یا حبذا التراث لولا الذّله. (از مجمعالامثال ص 743 و 135).
- یا حسرتا، وااسفا. افسوس. آه. اندوه:
این دریغا بود ما را برد باد
تا ابد یاحسرتا شد للعباد.
مولوی.
- یا حق، خدایا. ای خدا.
- یا حق زدن، خدا را طلبیدن.
- || و در تداول عامه به سر بردن از روی درستی و پاکی. چنانکه گویند ده سال در این خانه یاحق زدم نتیجه اش هیچ بود. (از یادداشت مؤلف).
- یا دوست (مرکب از یا، حرف ندا و دوست، منادی)، حق دوست. صدای گدایان و قلندران ولایت است. جمعی از درویشان که به «آزاد» و «بی نوا» شهرت دارند درهندوستان نیز بهمین لفظ صدا می کنند. (آنندراج):
بجز یادوست حرفی بر سر راهش نمی گویم
تکلف برطرف اشرف گدایی این چنین باشد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
- یارَب ّ (مرکب از یا حرف ندا +رب، منادی)، خدایا. پروردگارا. ای پروردگار. و شعرا این کلمه را در موقع ناله و زاری و شکایت استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ ای پروردگار و فارسیان گاهی در محل دعا وگاهی در محل تعجب استعمال کنند. (آنندراج). کنایه از فریاد و آه و بجای تعجب و تحیر آید. (غیاث اللغات):
بکن عفو یارب گناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.
فردوسی.
یارب چه شد این خلق که با آل پیمبر
چون کژدم و مارند و چو گرگان فلااند.
ناصرخسرو.
این خلق بکردند به یک ره چو ستوران
روی از خرد و طاعت حق یارب زنهار.
ناصرخسرو.
برزد دو بال خود را برهم
از چیست آن ندانم یارب.
مسعودسعد.
چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید
چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید.
خاقانی.
هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم
کز دست یارب من یارم به یارب آید.
خاقانی.
یارب چو ز همت و ز پایه
نگشاید کار و نگذرد دوست.
خاقانی.
غصه ٔ هر روز و یارب یارب هر نیم شب
تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من.
خاقانی.
نشست و باده پیش آورد حالی
بتی یارب چنان و خانه خالی.
نظامی.
ملک جوانی و نکویی کراست
نیست مرا یارب گویی کراست.
نظامی.
یارب و زنهار که خود چند بود
تا دل درویش در آن بند بود.
نظامی.
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور.
مولوی.
هر دمش صد نامه صد پیک از خدا
یاربی زو شصت لبیک از خدا.
مولوی.
که یارب بر این بنده بخشایشی
کزو دیده ام وقتی آسایشی.
سعدی (بوستان).
وز این سو پدر روی بر آسمان
که یارب به سجاده ٔ راستان.
سعدی (بوستان).
شنیدم که بگریست دانای وخش
که یارب مراین مرد را توبه بخش.
سعدی (بوستان).
یارب از فردوس کی رفت این نسیم
یارب از جنت که آورد این پیام.
سعدی (خواتیم).
یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری
به خداوندی و لطفت که نظر بازنگیری.
سعدی (خواتیم).
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندانکه بازبیند دیدار آشنا را.
سعدی (بدایع).
یارب تو دستگیر که آلا و مغفرت
در خورد تُست و درخور ما آنچه ما کنیم.
سعدی (طیبات).
چه دعا گویمت ای سایه ٔ میمون همای
یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای.
سعدی (طیبات).
یارب هلاک من مکن الا به دست او
تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود.
سعدی (بدایع).
یارب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندانکه خاک را بود و باد را بقا.
سعدی.
یارب چه متاعم که خریدارم نیست.
اوحدی.
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی.
حافظ.
یارب این شمع شب افروز ز کاشانه ٔ کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ٔ کیست.
حافظ.
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت.
حافظ.
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش.
حافظ.
یارب دعای خسته دلان مستجاب کن
ضیاءالدین خجندی.
- یارب برآوردن، دست بدعا برداشتن و خدا را خواندن:
یارب و یارب برآرد او ز جان
که ببر این باد را ای مستعان.
مولوی.
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یاربی.
سعدی (بوستان).
- یارب یارب، خدایا خدایا:
به یارب یارب شب زنده داران
به امید دل امیدواران.
- یارب یارب کردن، خداوند را به دعا خواندن و مکرر کردن:
زان همه شب یارب یارب کنم
بو که شبی جلوه ٔآن شب کنم.
نظامی.
- یارب کردن، خداوند را به دعا خواندن، و در بیت زیر کنایه از تظلم کردن است:
تو ظلم کنی بر من من بنده دعاگویم
یارب چه کنم کانجا یارب نتوان کردن.
میرخسرو (از آنندراج).
- یا غیاث المستغیثین، ای پناه پناه جویندگان:
یا غیاث المستغیثین یا اله العالمین
جمله ٔ شب تار سحر بر درگهت افغان ماست.
عطار.
- یافَیْی ٔ [ف َ ی ْ]، یا فیی مالی، بقول بعضی کلمه ٔ تعجب یا کلمه ٔ تأسف است و این بیشتر است شاعر گوید:
یافیی ٔ مالی من یعمریبله
مرّالزمان علیه والتقلیب.
ولحیانی یافی ّ مالی اختیار کرده و یاهی ٔ نیز روایت شده ابوعبید گوید و احمر یاشی ٔ هم افزوده و همه ٔ آنها به یک معناست. (از تاج العروس). و رجوع به یا شی ٔ شود.
- یا لبیک، اجابت باد ترا. لبیک: فصاحت واحده من بنی یربوع مستغیثه ونادت یاحجاج و بلغه الخبر فاجابها بیا لبیک کما اجاب المعتصم نداء الارمله فی ثغور الروم، و امعتصماه - بیا لبیکا... (الجماهر بیرونی ص 48). و رجوع به لبیک شود.
- یا للعجب، شگفتا. ای شگفت. عجبا: کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود می گفت یا للعجب، پیاده ٔ عاج چون عرصه ٔ شطرنج بسر می برد فرزین می شود... (گلستان سعدی).
- یا للعضیهه، در استغاثه گویند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عضیهه شود.
- یالهفی، وای بر من. ای دریغ. دریغا:
حمام و فاخته بر شاخ و تز و قمری اندر گل
همی خوانند اشعار و همی گویند یالهفی.
منوچهری.
- یا لیت، ای کاشکی. ای کاش:
ای پیک نامه بر که خبر می بری به دوست
یالیت اگر بجای تو من بودمی رسول.
سعدی.
- یا نصیب و یا قسمت، وقتی که نتیجه امری به قطعیت معلوم نباشد گویند.ببینیم چه خواهد شد. تا قسمت چه باشد.
- یا ویلنا، وای برما. ویل برما: قالوا یاویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ماوعدالرحمن و صدق المرسلون. (قرآن 52/36).
- یا ویلتی، ای وای بر من. ویل بر من: قالت یا ویلتی اَ الدُ و انا عجوز و هذا بعلی شیخاً. (قرآن 72/11).
- یاهی ّ مالی، کلمه ٔ تأسف وتلهف است و معنای آن تأسف بر چیزی است که از دست رفته و بعضی گفته اند کلمه ٔ تعجب است. جمیعبن طماح اسدی گوید:
یاهی ّ مالی من یعمریفنه
مرالزمان علیه والتقلیب.

فرهنگ معین

[ع.] (حر.) حرف ندا به معنای «ای »، «ایا».

(حر رب.) به معنای ذیل آید: الف - ح رف ربط و عطف که معنای تردید یا اختیار را می رساند. ب - حرف شرط با فعل منفی آید و برای مفهوم مثبت آن فعل معنی ادات شرط دهد.

فرهنگ عمید

برای فراخواندن کسی به کار می‌رود،
برای طلب کمک از کسی به کار می‌رود. δ گاهی بعد از حرف الا می‌آید: اَلا یا خیمگی خیمه فروهل / که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل (منوچهری: ۶۵)،

نام حرف «ی»،
* یای مجهول: واجی که به‌صورت e به کار می‌رفته و امروزه در لهجۀ رسمی به‌کلی از بین رفته است،
* یای معروف: واجی که به‌صورت i و به‌صورت کامل ادا می‌شود: بیخ، تیر، پیش، ریش،

نشانۀ برابری یا تقابل دو یا چند چیز و امکان انتخاب یکی از آن‌ها: یا این یا آن، یا مرگ یا نجات، یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه / یا چو مردانْت مرگ رویا‌روی (حنظلۀ بادغیسی: شاعران بی‌دیوان: ۴)،

حل جدول

بله آلمانی

تصدیق آلمانی

حرف انتخاب

حرف تردید

حرف گزینش

تصدیق آلمانی، حرف انتخاب، حرف گزینش، حرف ندا، حرف تردید

مترادف و متضاد زبان فارسی

الا، ای، ایا، هان، های، اگر، خواه

فرهنگ فارسی آزاد

یا، ای، حرف ندا که منادی را مرفوع و منادای مضاف را منصوب می سازد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری