معنی ربا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ربا. [رُ] (نف مرخم) مخفف رباینده. در ترکیباتی نظیر آهن ربا، دلربا و... صفت مرکبی را تشکیل میدهدکه معنی فاعلی را میرساند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف). چون مرکب شود به همه ٔ صیغه ها موافق آید، مثل: ربودن و رباینده و ربوده. (از آنندراج) (انجمن آرا). اسم فاعل از مصدر ربودن است در صورتی که با لفظ دیگر ترکیب شود، مثل آهن ربا. (فرهنگ نظام). گیرنده. جذب کننده، و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود، مانند آهن ربا و... (از ناظم الاطباء).
- آهن ربا، جذب کننده و رباینده ٔ آهن که مغناطیس باشد. (ناظم الاطباء):
چو بر یاره شد سنگ را دید زود
چو آهن ربا زود ازو جان ربود.
نظامی.
بر آن بودم که از آهن کنم دل
ندانستم که تو آهن ربایی !
؟
و رجوع به آهن ربا شود.
- بوسه ربا، که بوسه رباید. که از کسی بوسه بگیرد. که کسی را ببوسد:
از زهر عتاب تو دلم چشمه ٔ نوش است
دادی بشکر غوطه لب بوسه ربا را.
سعدی (از آنندراج).
چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد.
حافظ.
چشم پرحرف و لب بوسه ربا میباید
حسن سهل است ز معشوق ادا میباید.
صائب (از آنندراج).
- جان ربا، که جان رابرباید. که روح را برگیرد:
میان نرگسستان در سرشک جان ربا دارد
سرشک جان ربا دیدی میان نرگسستان در ؟
منجیک (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی).
- چوزه ربا، رباینده و بدربرنده ٔ چوزه (چوزه، مرغ و پرنده ای است). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دلربا، دلپسند. دلبر. که دل برباید. که مورد پسند دل باشد:
یاد تو روح پرور و وصل تو دلفریب
نام تو غمزدا و کلام تو دلربا.
سعدی.
- || مجازاً، معشوق و کسی که دل را ربوده و میرباید. (ناظم الاطباء).
- سامان ربا، رباینده ٔ سامان. (ناظم الاطباء).
- کاهربا؛ کهربا. نوعی سنگ زردرنگ که چون آنرا به پارچه و یا چیز دیگری بمالند بسبب الکتریسیته ای که در او تولید شود جذب اشیاء خرد چون کاه و غیره کند:
کهربای دین شدستی دانه را رد کرده ای
کاه برْبایی همی از دین بسان کهربا.
ناصرخسرو.
بگرد شقه ٔ اسلام خیمه ای بزنی
که کهربا نتواند ربودپرّه ٔ کاه.
سعدی.
کهربا را بگوی تا نبرد
چه کند کاهپاره ٔ مسکین.
سعدی.
میل از این جانب اختیاری نیست
کهربارا بگو که من کاهم.
سعدی.
نبینی که چشمانش از کهرباست
وفا جستن از تنگ چشمان خطاست.
سعدی.
- || مجازاً و اصطلاحاً، نیروی الکتریسته.
- نَفَس ربا، رباینده ٔ نفَس. جاذب نفَس: حروف و کلمات در سلامت چنان مخرج آشنا و نفس ربا باید که دیر خواندن لکنت به زود خواندن طلاقت مبدل گردد. (ظهوری از آنندراج، ذیل رباینده).
علاوه بر ترکیبات بالا، ربا را ترکیبات دیگری نیز هست، از آنجمله است: استخوان ربا، خردربا، خواب ربا، عقل ربا، گوشت ربا، لقمه ربا، هوش ربا و جز اینها. رجوع بهر یک از این ترکیبات درجای خود شود.
|| (مص) مصدر بمعنی ربودن. (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). || (فعل امر) فعل امر از مصدر ربودن است که در تکلم به اضافه ٔ «ب » «بربا» استعمال میشود. (از فرهنگ نظام). امر ربودن یعنی بربا. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). رجوع به ربودن شود.

ربا. [رِ] (ع اِ) سود. (لغت محلی شوشتر) (از برهان). ربوا [رِ با]. نفع زر. (لغت محلی شوشتر) (از برهان). بیشی، یعنی به نسیه خریدن و فزون گرفتن در وام و بیع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سودخوری. (ناظم الاطباء). زیاده گرفتن در وام و بیع. (از منتخب اللغات) (غیاث اللغات). زیاد گرفتن دربیع. (از فرهنگ نظام). افزونی بر اصل پول بی آنکه معامله ای انجام شده باشد. (از متن اللغه): عینه؛ ربا. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). لغتی است در زیادت و در شرع زیادتی ِ مال است از عوض شرط برای یکی از دو طرف عقد. (از تعریفات جرجانی). زیادتر گرفتن از آنچه قرض گرفته شده. (فرهنگ نظام). لوط. لیاط. مجر. (منتهی الارب). معاوضه ٔ یکی از دو جنس متماثل و مکیل یا موزون بدیگری با زیادت در یکی از آن دو یا اقتراض مالی با تعهد بپرداخت چیزی بیش از مقدار قرض شده. ربابا تأکیدات زیادی در قانون فقه اسلام مورد نهی قرارگرفته است و همانطور که از تعریف مزبور مستفاد میشودبدو قسم ربای معاوضه ای و ربای قرضی منقسم است، در ربای قسم اول لازم است ثمن و مثمن در تحت لفظ و عنوان مخصوص مندرج و از نوع واحدی بشمار روند و بعلاوه مکیل یا موزون هم باشند. زیادتی که وجود آن موجب تحقق رباست ممکن است زیادتی حکمی باشد و از همین لحاظ است در صورتی که زیادی شرط انجام دادن عمل باشد ربا صورت خارجی مییابد. در ربای قرضی مکیل یا موزون بودن لازم نیست و مجرد زیادی که بنفع مقرض (قرض دهنده) در عقد قرض شرط میشود ازبرای تحقق ربا کافی است:
تایک دهی بخلق دو خواهی ز حق جزا
آنرا ربا شمر که شمردی عطای خویش.
خاقانی.
و رجوع به معالم القربهفی احکام الحسبه چ کمبریج ص 68 شود. || افزونی حرام. (دهار). زیاده. (ناظم الاطباء). زیادتی. (فرهنگ نظام). || عین. (منتهی الارب).

ربا. [رِ] (ع مص) افزون شدن. (مصادر اللغه زوزنی). نشو و نما کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات). زیاده شدن. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات). نشو و نما. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). || بر بالا شدن و دیده بانی کردن گروهی را. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه). نگریستن و نگهبانی کردن و مواظبت کردن از چیزی. || پرهیز کردن و ترسیدن از چیزی. (از ناظم الاطباء).

ربا. [رُب ْ با] (هزوارش، ص) بلغت زند و پازند بزرگ و عظیم است. (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف) (ناظم الاطباء). || رخشنده و درخشان. (برهان). رخشان و درخشان. (لغت محلی شوشتر).

ربا. [رُ] (اِخ) جایگاهی است در بین «ابوا» و «سقیا» ازراه «جاده » میان مکه و مدینه. (از معجم البلدان).

فرهنگ معین

(رِ) [ع.] (اِ.) پولی که بستانکار از بدهکار بابت منافعِ پول خود می گیرد.

فرهنگ عمید

فایده و سودی که طلبکار بابت طلب خود می‌گیرد، نوعی بیع و معامله که اسلام آن را تحریم کرده به جهتِ سود و بهره که داین از نقد و جنس به‌طریق استثمار فاحش از مدیون دریافت می‌کند،

ربودن
رباینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهن‌ربا، جان‌ربا، دلربا، کهربا،

حل جدول

سود حرام

سود نامشروع

سود حرام، سود نامشروع

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنزیل، ربح، سود، فایده، مرابحه، نزول

گویش مازندرانی

روباه

فرهنگ فارسی هوشیار

طلایه گردیدن و دیده بانی کردن سودی که وام دهنده بابت طلب خود بگیرد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری