معنی بانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بانی. (اِخ) اسم هفت نفر که اکثر ایشان لاوی بودند. (از قاموس کتاب مقدس).

بانی. (ص) افراخته مانند درخت طرفا. (ناظم الاطباء). این معنی جای دیگر دیده نشد.

بانی. (ع ص) نعت فاعلی از بناء، برپاکننده ٔ ساختمان. بناکننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). برآرنده. سازنده. بنیان کننده. سازنده ٔ بنا و عمارت. || مؤسس. پایه گذار. پی افکننده. آنکه بنا گذاشته است. اساس گذارنده. موجد. آغازکننده.
- بانی تعزیه، آنکه روضه خوانی و تعزیه خوانی فراهم آرد. نقیب.
- بانی خیر، که باعث خیر شود. مؤسس کاری نیک. نیکوکار.
- بانی روضه، که مجلس روضه تشکیل دهد. که مقدمات و مخارج روضه خوانی را فراهم آرد. صاحبخانه که روضه در خانه اش خوانند.
- بانی وقف، آنکه ملکی را وقف کند. آنکه قسمتی از اموال خود رابرای مصرف خیر وقف دارد. و رجوع به بنی و بناء شود.
|| واقف. که بنائی یا ملکی را وقف کند. || مؤلف. مصنف. مخترع. || برانگیزاننده. محرک. || سبب. علت. || اصل. مصدر. (ناظم الاطباء). || زن خود را به خانه ٔ خویش آرنده بعد تزوج. (ناظم الاطباء). و قیل لکل داخل باهله بان. (تاج العروس).

بانی. (اِ) (به بای هندی) اسم مار است. (فهرست مخزن الادویه).

بانی. (ص نسبی) منسوب به بان که نام درختی است. (از انساب سمعانی).

بانی. (ص نسبی) منسوب است به بان که قریه ای است در نواحی نیشابوربه ارغیان. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان).

بانی. (اِخ) لقب محمدبن اسحاق، شاگرد قالون است. (از تاج العروس).

بانی. (اِخ) المدنی الحنفی. محمدبن عمر از نویسندگان قرن سیزدهم هجری. او راست: سبل السلام فی حکم آباء سید الانام. (از معجم المطبوعات).

بانی. (اِخ) سهل بن محمدبن احمدبن علی بن حسن بانی ارغیانی، و فرزندش ابوبکر احمدبن سهل. (از معجم البلدان).

بانی. (پسوند) (از: بان پسوند حفاظت + ی حاصل مصدر) این ترکیب تنها بکار نرود و بلکه «بان » به آخر اسامی درآید و اسم مرکب سازد و سپس یاء به آن اضافه شودو معنی مصدری و غیره بدان دهد چون: آس بانی، آسیابانی، اشتربانی، بادبانی، باغبانی، پاسبانی، پالیزبانی، پشتبانی، پیلبانی، جنگلبانی. (و نیز نام اداره ای جزء وزارت کشاورزی که حفاظت و مراقبت جنگلهای ایران رابعهده دارد). جهانبانی، دربانی، دروازه بانی، دژبانی (و نیز اداره ای از ادارات وزارت جنگ که جانشین قلعه بیگی سابق شده است). دشتبانی، دوستاق بانی، دیده بانی، راهبانی، رزبانی، رمه بانی، زندان بانی، ساربانی، ستوربانی، شتربانی، شهربانی (و نیز سازمان مهمی جزء وزارت کشور که امنیت و نگهبانی شهرها با اوست و سابقاً بدان نظمیه میگفتند). شیربانی، فیلبانی، قلعه بانی، کرجی بانی، کشتی بانی، گاوبانی. گله بانی. گوبانی، مرزبانی، مهربانی، میزبانی، ناوبانی، نگاهبانی، نگهبانی، یخچال بانی. و رجوع به همین کلمات در ردیف خود شود.

بانی. (اِخ) مردی از نسل یهودا. (از قاموس کتاب مقدس).

بانی. (اِخ) مردی از نسل جاد و یکی از شجاعان داوود بود. (از قاموس کتاب مقدس).

بانی. (اِخ) نام موضعی در آذربایجان قدیم: اشرف در تاتیل نزول نموده نوشیروان نامی را... به خانی برداشت... و یاغی باستی و سیورغان چون به موضع بانی رسید قاضی محیی الدین بردعی و فخرالدین حبش را نزد برادرزاده فرستاده وطالب مصالحه شد. سیورغان بر آن سخن اعتماد نکرد و به دیاربکر شتافت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 235).

بانی. (اِخ) دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. در 30 هزارگزی جنوب خاوری هشتیان در مسیر راه ارابه رو ماربیشو در دره واقع است. سکنه 112 تن. محصول غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

بانی. (اِخ) نام شهری در سرزمین فرنگ. اریشه و بانی نام دو شهر است در سرزمین فرنگ، که هر دو بنام بناکننده ٔ خود نامیده شده اند. در واقع بانی نام پادشاه این ناحیه در قدیم زمان بوده است و اریشه نام همسر او. بانی یک شهر مقدس و شریف است که در میان آن بنائی از سنگ مرمر است و بر آن چهره ٔ بانی در حالی که بدریا مینگرد تا کشتی های خود را استقبال کند دیده می شود. صورتی از اریشه نیز در قلب شهر او باقی است. (از آثار البلاد قزوینی ص 579).

فرهنگ عمید

بناکننده، سازنده،
بنیان‌گذار، مؤسس،

حل جدول

موسس، بنیانگذار، سازنده، باعث

مترادف و متضاد زبان فارسی

بنیان‌گذار، پایه‌گذار، موسس، باعث، مورث، عامل، سازنده

گویش مازندرانی

عامل و مسبب انجام کاری – اغلب به افرادی گفته می شود که از...

فرهنگ فارسی هوشیار

بر پا کننده ساختمان، بنا کننده، سازنده، موسس و پایه گذار

فرهنگ فارسی آزاد

بانی، بناکننده، سازنده، بنیان‌گزار،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری