معنی گنداب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج که در 29000گزی جنوب پاوه و 18000گزی باختر قلعه جوانرود واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 90 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، توتون، گردو و توت و شغل اهالی زراعت است. دو محل به فاصله ٔ 1500 گز به گنداب بالا و پائین مشهور و سکنه ٔ بالا 75 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) محلی بر سر راه گلوگاه به شاهرود در مازندران. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 65).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش ایوانکی شهرستان دماوند که در 18هزارگزی شمال باختر ایوانکی و 6هزارگزی راه شوسه تهران به خراسان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 285 تن است.آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، انجیر ولبنیات و شغل اهالی زراعت، باغبانی و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. ساکنین از طایفه ٔ بوربور و هداوندی هستند که اکثر در تابستان به حدود لار میروند. راه آن مالرو است و از قهوه خانه ٔ کربلائی احمد، سر راه شوسه ماشین میتوان برد. بنای دو امامزاده آن نسبتاً قدیمی است. تپه و آثار ابنیه قدیم نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

گنداب. [گ َ] (اِخ) (معروف به ابراهیم آباد). دهی است جزء دهستان رزقجان بخش نوبران شهرستان ساوه که در 6هزارگزی باختر نوبران و 3هزارگزی راه عمومی نوبران به همدان واقع شده است. هوای آن سردسیر و سکنه اش 74 تن است. دو رشته قنات دارد. محصول آن غلات، بنشن، مختصر بادام، انگور و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی است. چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی در این قریه ساکن هستند. راه آن مالرو است و از طریق نوبران ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج که در 36000گزی خاور قروه و 9000گزی شمال راه شوسه ٔ قروه به همدان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 925 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، لبنیات و میوجات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و تابستان از طریق ونسه اتومبیل میتوان برد. دو محل به فاصله ٔ 5000گزی به نام گنداب بالا و پائین مشهور است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. سکنه ٔ گنداب بالا 600 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان که در 30000گزی الی 33000گزی شمال باختری صحنه و 9000گزی باختر راه شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 350 تن است. آب آن از رودخانه ٔ محلی تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و توتون و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. دو محل به فاصله ٔ 3000گزی به گنداب علیا و سفلی مشهور و سکنه ٔ گنداب علیا 200تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 39000گزی شمال خاوری سنندج بین گمه دره و قشلاق جنوب واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 235 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 69000گزی شمال باختری کرمانشاه و 5000گزی خاور راه شوسه ٔ سنندج واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 170 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات دیمی و لبنیات و راه آن مالرو است. و از قلعه ٔ شاخانی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام که در 24000گزی باختر آبدانان و 1000گزی باختر راه مالرو ایلام واقع شده است. هوای آن گرمسیر و سکنه اش 160 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، روغن، پشم و ذرت و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِ مرکب) آب گندیده و بدبوی. (آنندراج). آب ایستاده ٔ گندیده و بدبوی. (ناظم الاطباء). آبی که جل وزغ گرفته باشد. (شعوری ج 2 ص 292). آب راکد:
بگشت آن همه مرغ و گنداب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغ پی.
اسدی (گرشاسب نامه).
به دشت و گل و خار و گنداب و چاه
مکن رزم کافتد به سختی سپاه.
اسدی (گرشاسب نامه).
|| آنجا که آبهای شستشوی و گنده در آن رود: گنداب حمام.

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد که در 12هزارگزی خاور اشترینان، کنار راه مالرو ده ترکان به اشترینان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 216 تن است. آب آن ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد که در 21هزارگزی شمال خاوری دورود و 8هزارگزی شمال راه آهن اهواز واقع شده است. هوای آن معتدل وسکنه اش 152 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گنداب. [گ َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش سوران شهرستان سراوان که در 51000گزی شمال باختر سوران و 5000گزی جنوب راه فرعی خاش به سوران واقع شده و دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور که در 24هزارگزی خاور فدیشه واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 269 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان قره باشلو از بخش چاپشلو از شهرستان دره گز که در 8هزارگزی جنوب باختری چاپشلو واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 66 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ معین

(گَ) (اِمر.) آب گندیده و بدبوی.

حل جدول

فاضلاب

مترادف و متضاد زبان فارسی

باتلاق، باطلاق، مرداب 2، فاضلاب

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری