معنی حامد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن علی بن حامد کحال. او و پدر و برادر وی همگی در کحالت، و چشم پزشکی شهرت بسزا دارند. برادر او عبدالرحیم بن علی بن حامد کحال معروف به دخوار است. رجوع به عبدالرحیم... و نیز رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 239 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمدبن حکم بن عبدالرحمن، مکنی به ابومحمد. وی از محمدبن منصور روایت دارد و محمدبن مخلد از او روایت کند. (تاریخ بغداد ج 8 ص 168).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن عباس. بعد از عزل ابن فرات در جمادی الاخرای ست و ثلاثمائه [306 هَ. ق.] بر مسند وزارت مقتدر باﷲ عباسی نشست و در سنه ٔ 309 حسین بن منصور حلاج که اکثر علماء او را از کبار اولیاء شمرده اند بسعی حامد شهید شد، و در سال 311حامد مؤاخذ و معاقب گشته نوبت دیگر ابن فرات پای بر مسند وزارت نهاد و در سنه ٔ اثنی عشر و ثلاثمائه [312] کرت دیگر ابن فرات مقید گشته، مقتدر منصب وزارت به ابوالقاسم عبیداﷲبن محمد خاقانی داد. (دستورالوزراء ص 77). قتل منصور حلاج در بغداد بسال 307 بزمان مقتدر خلیفه و به سعی وزیر حامدبن عباس بود. (تاریخ گزیده ج 1 ص 776). حسن بن محمد قمی در تاریخ قم داستان مساحت قم را هفتمین بار به امر حامدبن عباس بن حسن چنین آورده است: میان اسدبن جمهور عامل قم و میانه ٔ اهل قم خلافی واقع شد، پس از اهل قم پنجاه مرد بعضی از عرب و بعضی از عجم به حضرت حامدبن عباس بن حسن رفتند و اوبه کرج بود. و نیز گویند به همدان بود و این صورت در جمادی الاَّخره ٔ سنه ٔ احدی و تسعین و مأتین [291] بود، چون آن پنجاه مرد از قم به حضرت عامل رسیدند ازاسد شکایت کردند... پس حضرت حامد اسد را از ایشان معزول کرد و یحیی بن اسحاق را بعوض او بر ایشان عامل گردانید. (تاریخ قم ص 105). حامد در زمان وزارت خود ابن بسام را با علی بن عیسی بر کارها برگماشت. ابن بسام در قصیده ای که کتّاب را هجا گفته، در حق او گوید:
و عبدون یحکم فی المسلمین
و من مثله تؤخذ الجالیه
و دهقان طی تولی العراق
و سقّی الفرات و زرقانیه
و حامد یا قوم لو امره
الی ّ لألزمته الزاویه
نعم و لأرجعته صاغراً
الی بیع رمان خسراویه
ایا رب قد رکب الأرذلون
و رجلی ّ من بینهم ماشیه
فان کنت حاملها مثلهم
و الا فارجل بنی الزانیه.
(معجم الادباء ج 1 ص 87 و 88و 313 و ج 5 ص 114 و 325).
هندوشاه گوید: حامد پیوسته در اعمال سواد متولی بود اما در اعمال حضرت خبرتی نداشت و مردی کریم و مفضال و کثیرالحاشیه بود، اما در استخراج اموال سخت دل بودی و اندک ثبات و سریعالبطش، لکن کَرَم او عیبها را می پوشانید. گویند روزی بسرای مقتدر رفت یکی از خواص مقتدر از اوجهت چهارپایان قدری جو خواست براتی ازبرای او به صدکر جو نوشت و یکی دیگر گفت چهارپایان من هم محتاج جواند او را هم صد کر بنوشت و همچنین متعاقب میخواستند و او بروات مینوشت تا در یک ساعت هزار کر بنوشت و ببخشید، و چون مقتدر با ابن فرات متغیر شد عزم کرد که او را بگیرد حامد به ملک واسط بود او را بخواند و وزارت به وی تفویض فرمود و خلعتش داد روز سه شنبه دویم جمادی الاخرای سنه ٔ ست و ثلث مائه [136]. و چون حامد در وزارت شروع کرد مردم بدانستند که او قوانین آن منصب نمیداند، و مقتدر معلوم کرد و از تولیت آن پشیمان شد و نخواست که بزودی نقض رأی خویش کند، علی بن عیسی بن الجراح را از حبس بیرون کرد و با او منضم گردانید بطریق نیابت تا نقص حامد به کمال او متدارک شودو چون علی بن عیسی در کار خبرتی تمام داشت حل و عقد مصالح او میکرد اما نام وزارت بر حامد بود و یکی از شعرا در این معنی گفته است:
قل لابن عیسی قوله
یرضی بابن مجاهد
أنت الوزیر وانما
سخروا بلحیه حامد
جعلوه عندک ستره
لصلاح أمر فاسد
مهما شکلت فقل له
کم واحد فی واحد.
گویند حامد جامه ٔ سیاه پوشیدی و در دست وزارت نشستی و علی بن عیسی در پیش او نشستی مانند نواب، و علی را از علامات ظاهر وزارت هیچ نبوداما در حقیقت وزیر او بود و در این معنی گفته اند:
أعجب من کل ما رأینا
کون وزیرین فی بلاد
هذا سواد بلاوزیر
و ذا وزیر بلاسواد.
بعد از آن مقتدر حامد را معزول کرد و ابن فرات را باز وزارت داد و ابن فرات حامد را در خفیه بکشت به اشارت مقتدر. (تجارب السلف صص 206-207). در جمادی الاخرای سال 306 خلیفه وزارت را به حامدبن العباس واگذاشت. حامد چون از کار وزارت اطلاعی نداشت ابوالحسن علی بن عیسی را به نیابت خود برگزید، و در حقیقت تمام امور وزارت در دست علی بن عیسی بن جراح قرار گرفت، و حامد بهمان اسم وزارت و عهده داری خراج و مالیات ولایت واسط که آنها را در ضمان خود گرفته بود قانع شد. ابومحمد حامدبن عباس که مردی لئیم و سفیه و متعصب و کینه ورز بود بدستیاری علی بن عیسی در کشیدن حساب ابوالحسن بن الفرات و کسان او مرتکب اقسام رذالتها شد چنانکه کسان او ابوالحسن بن فرات را دشنام دادند و آزار کردند و او را به پرداخت مالی عظیم مجبور ساختند و پسر او محسن و یارانش را به ضرب چوب عذاب کردند، و همین حامد است که در سال 309 حسین بن منصور حلاج را در بغداد مصلوب کرد و در اواخر وزارت خود ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی نائب سوم امام غایب شیعه را در دارالخلافه به حبس انداخت. در ربیعالاَّخر سال 311 مقتدر خلیفه حامدبن عباس و علی بن عیسی را که حامیان جدی اهل سنت و دشمنان مخالفین این فرقه محسوب میشدند از وزارت و ریاست دواوین خلع کرد و ابوالحسن علی بن محمدبن فرات را خلعت داده در دفعه ٔ سوم به وزارت خود منصوب کرد. ابن فرات حامدبن عباس را که از ایام وزارت خاقانی مالیات و خراج واسط را در عهده و ضمان خود داشت بر سر آن اعمال باقی گذاشت، ولی طولی نکشید که دشمنان حامدبن عباس وزیر را به مطالبه ٔ مالی که حامد در عهده داشت واداشتند و ابن فرات که در تاریخ 21 ربیعالاَّخر سال 311 بار سوم به وزارت برقرار شده بود اندکی بعد از تصدی این مقام ابوالعلاء محمدبن علی بزوفری و ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی یعنی رئیس فرقه ٔ امامیه را در بغداد که در دیوان نیز مقامی داشت مأمور کرد که به واسط رفته حساب مالی را که حامد به دیوان مدیون است از او بخواهند. ابوسهل با حامدبن عباس در این عمل بطریقه ٔ منشیان و اصحاب دفتر رفتار کرد و از طریق رفق و مدارا خارج نشد ولی بزوفری بعکس با او بسختی معامله کرد و با خطاب درشت و عتاب تمام از او مطالبه ٔ مال کرد و با وجود این باز بمناسبت قدرتی که حامد در واسط پیدا کرده بود نتوانست از او مال باقی را بگیرد، و خلیفه مجبور شد برای تقویت او و ابوسهل نوبختی عده ای از غلامان و لشکریان خود را بفرستد. اما حامد به امید زنهار خلیفه با لباس مستعار از واسط فرار کرده به بغداد رفت ولی خلیفه او را گرفته بدست ابوالحسن بن فرات سپرد و پسر ابوالحسن یعنی محسن که مردی قسی و ظالم و بدکردار و به «خبیث بن الطیب » معروف بود حامد را سخت عذاب کرد و همراه بعض از یاران خود به واسط فرستاد تا حساب او را بکشند، و ضمناً دستور داد تا او را در رمضان 311 مسموم کردند... اما رفق و مدارای ابوسهل نوبختی با حامدبن عباس که مردی متعصب و به اقرار خود دشمن رافضه و ابن الفرت دوست و حامی ابوسهل و امامیه محسوب میشد، شاید جهات سیاسی داشته، چه ابوسهل در قضیه ٔ دعوت حسین بن منصور حلاج هم در عهد وزارت ابن فرات و هم در ایام حامدبن عباس با این داعی جدید که اساس تشکیلات دینی فرقه ٔ امامیه را تهدید میکرد و نزدیک بود که ریشه ٔ نفوذ ایشان را در دستگاه خلافت از بیخ برکند بسختی درافتاده و نگذاشته است که دعوت حلاج در بغداد و دربار قوام گیرد و همین کیفیات یکی از اسباب دستگیری حلاج و قتل وی بدست حامد بسال 309 بوده است. احتمال کلی میرود که در قضیه ٔ قتل حلاج ابوسهل با حامد موافق و شاید محرک بوده و همین سابقه ٔ اتحاد سیاسی ابوسهل را در مأموریت واسط برعایت حقوق دیرین حامد واداشته است. (خاندان نوبختی صص 99- 101). داماد حامد ابوالحسین محمد از دیوانیان و از خانواده ٔ معروف آل بسطام بود و در سال 321 خلیفه مدتی خانه ٔ او را تحت نظر گرفت. (خاندان نوبختی ص 232). تنوخی آرد: قاضی ابوالحسن محمد هاشمی مرا گفت، حامدبن عباس مردی خوش نفس و گشاده دل و جوانمرد و سخی بود، روزانه در خانه ٔ او چند سفره گسترده میشد، و هیچ کس از عامه و حاشیه و جز ایشان هنگام غذا از خانه ٔ او بیرون نمیرفت، حتی کودکان مردم نیز در آنجا طعام میخوردند و چه بسا روزی چهل سفره می گستردند، و با نان گوشت نیز میدادند، و به همه کس نان سفید می خورانیدند. روزی چون بخانه آمد در دهلیز پوست باقلا دید، وکیل را احضار کرده سبب پرسید، گفت دربانان باقلا میخورند، گفت مگر گوشت به ایشان داده نمیشود؟ گفت چرا، پرسید پس سبب چیست ؟ چون وکیل تحقیق کرد گفتند خانواده ٔ ما گرسنه اند و خوردن گوشت برای ما گوارانیست ناچار آنرا بخانه میفرستیم تا شامگاه با ایشان بخوریم، و چون نیم روز گرسنه میشویم باقلا میخوریم. حامد دستور داد جیره برای خانواده ها برقرار سازند تا دربانان جیره ٔ خود را در دهلیز بخورند و بخانه نفرستند، ولیکن پس از چندی باز پوست باقلا در دالان بدید و در خشم شد، و چون تندخوی و بدزبان بود دشنام داده گفت مگر جیره ها را نیفزودم ؟ وکیل گفت: چون بر جیره افزودیم اول را برای خانه میفرستند و دوم را به قصاب و گوشت فروش واگذار کرده تا روزهائی که نوبت دربانی با ایشان نیست آنها را از گوشت فروش بازگیرند و روزی سازند. پس دستور داد دیگر به جیره ٔ خشکه ٔ آنان اضافه نکنند و همه روزه سفره پهن کرده همه را وادار کنند بر آن سفره بخورند. و گفت اگر پس از این در دهلیز خانه پوست باقلا بینم تو و ایشان را بچوب بندم. نام وی در مجمل التواریخ والقصص ص 377 حامدبن ابی العباس آمده و غلط است. و نیز رجوع به العقد الفرید چ 1940 م. ج 4 ص 251 و ج 5 ص 408 و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 1 ص 221 وحبیب السیر چ طهران ج 1 صص 300-301 و محاسن اصفهان مافروخی ص 37 و شدالازار چ 1328 هَ. ش. ص 42 شود.

حامد.[م ِ] (ع ص) نعت فاعلی از حمد. ستایشگر. حمدکننده.درودفرستنده. سپاسگزار. ستاینده. (دهار). ج، حامدون: التائبون العابدون الحامدون السائحون. (قرآن 112/9). وجود مبارک خود را ذلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت، و ثنا و ستاگوی او در بزم بذل مواهب و در رزم قرع کتائب، حامد او تقوی و زهددر دنیا و پرستاری اولی القربی و مادح وی اجتناب از هوی... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 447).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن علی. رجوع به ابوربیع شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن علی بن ابراهیم عمادی. رجوع به حامد عمادی ابن علی شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن عمرو، ملقب به سرباوک (؟). یکی از سران لشکر یعقوب لیث صفاریست و او رئیس عیاران سیستان بود. رجوع به تاریخ سیستان ص 194، 196-199، 202 و رجوع به سرباتک شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن عمیر، مکنی به ابومعتمر همدانی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق شمرده و گوید از موالی همدان و از اهل کوفه بود. و در برخی نسخه های رجال، کنیت او شیخ ابومغنم آمده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 249).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمد، مکنی به ابورجاء و ملقب به آلُه بمعنی عقاب. مافروخی او را از معاصرین خود و از کتّاب و مردان علم و ادب اصفهان شمرده. و ابیات ذیل را از او آورده است:
ایا بلده روحاء طاب نسیمها
و یا جنه فیحاء دام نعیمها
و یا بقعه لازال یا رج جوها
کماشج بالمسک الزکی ادیمها
نمیرک سلسال و ظلک سجسج
و نعماک فی الحالات هنی وخیمها
محلتنا فیها مراد لمن رعی
و ان درّست بالحادثات رسومها
بها الروضه الغناء و الغاده التی
اذا خالطتها النفس زالت همومها
اوانس جروا آن و الجی ناعم
یساعدنی فیها مع الدهر رسمها (؟)
لقد طاب سقیاها و غض نباتها
و عطر ریاها ورق نسیمها
بها من بقایا الفاضلین عصابه
بحشمه فخرالملک فَهْوَ زعیمها
و کیف یرجّی فی صلاح عشیره
فساد و مولانا العمید کریمها
له عادتا طول و بذل اعرتا
لمکرمه یولی و نعمی ندیمها.
رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص 33 و 116شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمد یا احمدبن محمد، مکنی به ابوریان اصفهانی. وزیر عضدالدوله. یاقوت در معجم الادباء ج 1 ص 335 و 336 داستان مساعدت وی را در رهائی ابراهیم بن هلال صابی آورده است. رجوع به احمدبن محمد اصفهانی شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمدبن شعیب بن زهیر، مکنی به ابوالعباس بلخی مؤدب. وی در بغداد از سریج بن یونس و جز او روایت شنید و ابوبکر شافعی و جز او از وی روایت دارند. و او می گفت قاضی جراحی گوید حامد بلخی ثقه و صدوق است و در پنجشنبه ٔ سوم محرم سال 309 هَ. ق. درگذشت، و ابن منادی درپنجم محرم گفته است. (تاریخ بغداد ج 8 صص 169-170).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن صباح، مکنی به ابوغسان مؤدب. وی از ابراهیم بن عامربن ابراهیم روایت کند. رجوع به اخبار اصفهان ابونعیم ج 1 ص 294 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمدبن عبداﷲبن معاذ، مکنی به ابوعلی رفاء هروی. وی در جوانی به بغداد شد و در آنجا و مکه و کوفه و حلوان و همدان و ری و نیشابور علم آموخت، و در پیری به بغداد بازگشت. و بدانجا از دارمی [عثمان] و جکانی [علی] و یشکری [فضل] و حسین انصاری هروی و محمد سامی هروی وجز آنان روایت شنید و ابن رزقویه و جز او از وی روایت کنند. ابوعبداﷲ نیشابوری گوید حامد رفاء هروی بسال چهل ودو [ظ: 242 هَ. ق.] بدینجا آمد و نزدیک خانه ٔ ابوعلی حافظ منزل کرد و حدیث گفت، محمدبن احمدبن یعقوب گوید ابوعلی حامد رفاء در هرات روز جمعه 27 رمضان سال 356 وفات یافت. رجوع به تاریخ بغداد ج 8 صص 173-174 و معجم الادباء ج 5 ص 247 و ذریعه ج 2 ص 385 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمدبن محمد خوارزمی حنفی، ملقب به افتخارالدین. مولد وی بسال 647 هَ. ق. است و نزد دمیاطی و ابن مشرف و جز آنان تلمذ کرده است و چند کتاب بنظم آورده و نیز شرح حال خویش را در رساله ای بنگاشته است. او در دهه ٔ آخر محرم سال 741 درگذشته. (الدررالکامنه فی اعیان المائه الثامنه ج 2 ص 5).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمدبن واضح. او از عبدالرحمان طبیب روایت کند و محمدبن مخلد از او روایت آورده گوید او برای خاقانیه وکالت میکرد. (تاریخ بغداد ج 8 ص 167).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمد قونوی. رجوع به حامد عمادی ابن محمد شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمد المهتدی. از ممدوحین فرخی که قصیده ای در ستایش او سروده که آغاز آن چنین است:
تا دل من ز دست من بستدی
سربسر ای نگار دیگر شدی
تا آنجا که گوید:
عالم فضل و علم خواجه عمید
حامدبن محمد المهتدی.
فرخی (دیوان ص 398).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن محمودبن عیسی، مکنی به ابومحمد و ملقب به ثقفی. وی از شاذکونی و علی بن محمد طنافسی روایت آرد و عبداﷲ پدر ابونعیم اصفهانی ازوی روایت کند. رجوع به اخبار اصفهان ج 1 ص 293 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن مروان (قاضی شیخ...)، مکنی به ابوعبداﷲ. مستوفی او را در عداد وجوه مذهب امام احمدبن حنبل آورده است. رجوع به تاریخ گزیده ص 799 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن المساوربن یزید هلالی، مکنی به ابوالحسن، مؤذن جامع مدینه معروف به شاذه مؤذن. وفات سال 250 هَ. ق. او از ازهر و سلیمان بن حرب و ابن ابی عدی و سفیان بن عیینه و حسن بن قتیبه روایت کند. و عبدالرحمان بن احمدبن ابی یحیی اعرج ازاو روایت آرد. رجوع به اخبار اصفهان ج 1 ص 292 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن صبیح طائی کوفی. شیخ طوسی در رجال خود او را در شمار اصحاب صادق (ع) آورده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 249).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن شاذی، مکنی به ابومحمد کشی. وی به بغداد شد و از ابراهیم بن یوسف بلخی اخی عصام و جز او روایت میکرد. و محمدبن مخلد و جز او از وی روایت کنند. (تاریخ بغداد ج 8 ص 168).

حامد. [م ِ] (اِخ) محمد. رجوع به محمد حامد شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن اسحاق. از عبداﷲبن عمران روایت کند و محمدبن جعفربن یوسف ازوی روایت آرد. رجوع به اخبار اصفهان ج 1 ص 293 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) (تل...) موضعی است از کوه حِراء مشرف بر مکه. ابوصخر هذلی گوید:
بأغزر من فیص الاسیدی خالد
و لامزبد یعلو جلامید حامد.
(معجم البلدان).

حامد. [م ِ] (اِخ) (داماد چیوی زاده محمود حامد افندی) از علمای مشهور عثمانی. وی در عصر سلطان مرادخان ثالث مسند مشیخت اسلامی داشت و از اهالی قونیه است و مولد وی بسال 900 هَ. ق. است و پس از تحصیل علوم رسمی در سنه ٔ 922 از موطن خویش بقسطنطنیه مهاجرت کرد و بحلقه ٔ تدریس چیوی زاده و دیگر دانشمندان نامی پایتخت مداومت کرد آنگاه در بروسه و کوتاهیه و استانبول مدتی مدید بتدریس پرداخت و بدامادی شیخ الاسلام چیوی زاده نایل گردید، در سنه ٔ 954 در مغنیسا و بعد در شام و مصر و بروسه و بالاخره در قسطنطنیه مشغول قضاوت گشت، در سال 964 قاضی عسکر روم ایلی بود، بعد از عودت از سفر سکتوار در بلگراد معزول و متقاعد شد. در سنه ٔ 982 بجای ابوالسعودافندی مسند شیخ الاسلامی را اشغال کرد و مدت سه سال و سه ماه کفایت خود را در این شغل خطیر نشان داده و در شعبان 985 درگذشت. جسد او را نزدیک مزار ابوایواب انصاری دفن کردند. او مردی عالم و فاضل بود و «فتاوای حامدیه » از مؤلفات و مدوّنات وی میباشد. در استانبول در نزدیکی «فیل یوقوشی » مسجدی محتوی بر منازل خدّام دارد. (قاموس الاعلام ترکی).

حامد. [م ِ] (اِخ) (ملا...) یکی از شعرای ایران است و از مردم قصبه ٔ بهبهان. او راست:
ما عذر اینکه بی تو چرا زنده مانده ایم
خواهیم خواست از تواگر مرگ امان دهد.
(قاموس الاعلام ترکی).
نسخه ای از آداب المطالعه والبحث در کتابخانه ٔ خوانساری در نجف هست که بر ظَهْر آن مؤلف را ملا حامد نوشته است.لیکن در کشف الظنون در عداد شرحهای کتاب آداب البحث سمرقندی یکی را شرح ابوحامد گفته است. (ذریعه ج 1 ص 29).

حامد. [م ِ] (اِخ) (یا عبدالحامد) یحیی. یکی از مشاهیر خطاطان. وی اول کسی است که خط کوفی را بخط نسخ تحویل کرد. او در عصر معاویهبن یزید میزیسته و در سنه ٔ 132 هَ. ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن ابی سلوم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم خلیل (ع). شخصیتی افسانه آمیز. گویند وی برای کشف سرچشمه ٔ رود نیل سفر کرده است. داستان مسافرت برای کشف سرچشمه ٔ رود نیل در کلیله نیز هست. در مجمل التواریخ والقصص درباره ٔ جویها و مخصوصاً رود نیل گویند: روایتست که حامد بن ابی سلوم بن العیص بن اسحاق بن الخلیل ابراهیم (ع) از پادشاهان وقت بزمین مصر گریخت، و آن عجایب رود نیل بدید، نذر کرد که همی رود تا منبع رود نیل بداند، سی سال در میان مردم برفت و سی سال دیگر تنها برفت بی مردم... بر ساحل نیل تا به بحر اخضر رسید، پس آنجا مردی را دید در میان درختی سیب همی نماز کرد، حامد بر وی سلام کرد، او جواب داد، پرسید که چه مردی ؟ حامد نسب خویش بگفت، و از حال آن مرد بازپرسید، گفت: من عمران بن فلان بن العیص بن ابراهیم ام، [و او] خود ابن عم او بود. پس گفت یا حامد ترا اینجا چه آورده است ؟ گفت نذر کردم به منتهای نیل برسم، عمران گفت: من نیز همین نذر کرده ام اما مرا وحی گردید که هم اینجا بباشم تا آخر عمر، حامد گفت: مرا خبر ده تا آنجا کسی رفته است ؟ عمران گفت بمن رسیده است که از فرزندان عیص یکی آنجا رود و شک نیست که تو باشی و من ترا آنچه باید بگویم بدان شرط که چون بازآیی اگر مرا مرده یابی دفن کنی، و اگر همین جا بباشی تا خدای تعالی وحی کند. حامد گفت هرچه گویی چنان کنم، عمران گفت: بر ساحل می رو تا به دابه ای رسی سخت عظیم چنانکه نه اولش بینی و نه آخر از بزرگی نگر تا نترسی، و جهد کن تا بر او نشینی که بوقتی طلوع آفتاب بشتابد آنجایگاه، و بگاه غروب همچنین برود، و چون به روی زمین رسی و کوه و صحرا همه آهنین ببینی چون بگذشتی بزمینی رسی همچنان کوه و درختان و هامون نحاس باشد. چون برگذری باز بزمین سیم رسی هرچند چشم کار کند. و از آن پس بزمین زر رسی، و چون بجایی رسی که دیواری بینی و قبه و شرفها همه زرین، و آنرا چهار در، و آنجا فرودآیی که آب از آن جا بیرون می آید. پس حامد برفت و همچنان کرد تا بجایی رسید و آن عجایب دید که آب از آن سور بیرون می آید، در آن قبه ٔ زرین و از آن چهار در، همی بیرون آمد و سه شاخ در زمین ناپیدا گشت و یکی بر زمین می رفت و آن اصل رود نیل بود، حامد از آن آب بخورد و بیاسود و خواست که بر بالای آن سور رود، فریشته آواز داد که بایست یا حامد که بغایت منتهای نیل رسیدی، و این بهشت است که از آنجا همی فرودآید، حامد گفت: می خواهم که بنگرم آنچ در بهشت است. فریشته گفت نتوانی طاقت دیدن داشتن اکنون. گفت: این چیست که همی بینم بدین گردش ؟ فریشته گفت این فلک شمس است و قمر که بر مثال آسیاب همی گردد. گفتا خواهم که آنرا ببینم، بفرمان خدای عزّوجل حامد بر آن فلک نشست شبانه روزی یک دور تا عجایب قدرت خدای تعالی را بدید، و گویند ندید، واﷲاعلم ! پس حامد از آن شاخها پرسید که در زمین ناپیداگشت، گفت یکی فرات است و یکی دجله و سه دیگر جیحان، و خواست که بازگردد فریشته او را خوشه ای انگور داد، از بهشت سه صفت در آن، یکی برنگ زبرجد، دیگر چون یاقوت سرخ و سوم سفید، و گفتا نگر تا بدین هیچ نگزینی که ترا بسنده باشد، و هرگز سپری نگردد که این از میوه ٔ بهشت است و هم بر آن سان که آمدی بازگرد که منتهای مطلوب تو حاصل گشت. حامد انگور بستد و بر آن دابه برنشست، چون بجایگاه بازرسید عمران را مرده یافت، اورا دفن کرد و سه روز برآسود، پس مردی پیش آمد و بپرسید و بر عمران بگریست و خبر رود نیل پرسید از حامد و او همی گفت و مرد گفتا همچنین خوانده ام در کتابها از این سیب این درخت همی نخوری ؟ حامد گفت مرا از بهشت روزی داده اند که مرا بهیچ حاجت نیاید، مرد گفتا بر میوه ٔ بهشت هیچ نتوان گزید و این سیب هم از بهشت است ازبهر عمران فرستاده اند، و بسیار بگفت تا حامد از آن سیب دندانی فروبرد، چون بنگرید دست خویش بدندان گزیده بود. گفت: آوخ بفریفت مرا آنک پدر و مادر ما را فریفت یعنی ابلیس آدم را، و آن مرد ناپیدا گشت، ومیوه ٔ بهشت از وی برفت. پس حامد پس از روزگاری به مصر آمد و این حکایت با مردم گفت، و از وی بازنوشتند، و آنجا به مصر متوفی شد، رحمهاﷲعلیه. (مجمل التواریخ والقصص ص 474 و 476). و البته افسانه و دروغ است.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن احمدبن محمدبن احمد، مکنی به ابواحمد مروزی، معروف به زیدی. علاقه ٔ خاص به حدیث زیدبن انیسه داشت پس بدان منسوب شد. ساکن طرطوس بود و به بغداد آمد، و در آنجا از ابورجا محمدبن حمدویه و جز او روایت میکرد و دارقطنی و وراق از او روایت کنند. در کتاب ابن ثلاج و کتاب محمدبن علی بن فیاض دیدم که وفات حامد زیدی در رمضان 328 هَ. ق. بود. ابن مسرور گفت حامد به مصر آمد و چون به بغداد بازگشت در رمضان سال 329 وفات یافت. و گویند زایجه ٔ او بسال 282 بوده است. (تاریخ بغداد ج 8 صص 171-172).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن احمدبن هیثم بن خالد، مکنی به ابوحسین بزاز. از احمدبن منصور رمادی روایت کند، و ابوجعفر یقطین از او روایت آرد. ابن قانع گوید که حامد بزاز در سال 328 هَ. ق. وفات یافت. (تاریخ بغداد ج 8 ص 171).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن احمد نینوایی بغدادی. وی از ابوالفضل بن دکین روایت کند، و احمدبن سلمه ٔ نیشابوری از او روایت آرد. ابن ابی حاتم رازی ذکر او آورده است. (تاریخ بغداد ج 8 ص 167).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن اسحاق اصفهانی. از محمدبن زنبور مکی روایت کند. و محمدبن جعفربن یوسف مؤدب ازوی روایت آرد. رجوع به اخبار اصفهان ج 1 ص 294 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن سهل بن سالم، مکنی به ابوجعفر ثغری. دارقطنی او راثقه شمرده است. وی در سه شنبه ٔ 18 جمادی الاَّخر سال 280 هَ. ق. وفات یافت. (تاریخ بغداد ج 8 صص 167-168).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابراهیم ماهان بن بهمن بن بسک ارجانی فارسی، معروف به موصلی، فرزند اسحاق موصلی مغنی و موسیقی دان معروف است. رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 2 ص 223 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن ایوب وزنتی، ملقب به حمیدالدین. او راست: الجواهرالمنظومه، و آنرا شرحی است بنام مرقاهالمبتدئین و نهایهالمنتهین. (کشف الظنون).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن برهان الدین بن ابی ذر غفاری. از دانشمندان قرن دهم و یازدهم هجری. او راست: حاشیه بر مختصر تفتازانی در معانی و بیان و در مقدمه ٔ آن گوید: حاشیه ای دیگربر مطول نوشته که در آن میان حاشیه ٔ خطائی و حاشیه ٔمیر سیدشریف محاکمه و داوری کرده و خطائی را تأییدو شریف را رد کرده است. رجوع به فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 405 و فهرست رضوی ج 3 ص 58 شود. و نیز او راست: رساله فی آداب المطلقه، و هی تشتمل علی مقدمه و مقصد و وصیه و همه ٔ آن در دو ورق است. (کشف الظنون).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن بلال بن حسن، مکنی به ابوحامد بخاری. وی ببغداد شد و از محمدبن عبداﷲبخاری و جز او روایت کند. و ابوبکر شافعی و جز او از وی روایت کنند. ابوولید دربندی گوید: وفات حامد دررجب سال 328 هَ. ق. بود. (تاریخ بغداد ج 8 ص 170).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن حکم بن حسن، مکنی به ابوسهل بخاری. وی بسال 309 هَ. ق. در راه حج به بغداد درآمد، و در آنجا از محمدبن عصمه حدیث شنید و علی بن عمر سکری از وی روایت کند. (تاریخ بغداد ج 7 ص 170).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن خضر الخجندی، مکنی به ابومحمود. از بزرگان علماء ریاضی و رصد معاصر فخرالدوله ٔ دیلمی، وی در مثلثات مستقیمه و کرویه تتبعات داشته و بطوری که ابوریحان بیرونی در کتاب «مقالید علم هیئت » می آرد، شکل مغنی در مثلثات کروی (اُکر) از امیر ابونصربن عراق ریاضی دان معروف ایرانست و آنرا ابن عراق اختراع کرده ولی ابوریحان تذکر داده که ابوالوفاء بوزجانی و ابومحمود حامدبن الخضر خجندی هر یک ادعا کرده اند که این شکل را قبل از ابونصر آورده و به قانون آن شکل در ریاضیات عمل کرده اند.خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب «کشف القناع » این معنی را از «مقالید علم هیئت » نقل کرده است. خجندی آلتی رصدی بنام فخرالدوله ساخت و آنرا «سدس فخری » نام نهادکه یکی از آلات رصدیه ٔ قدماست و سدس دایره مدرج در آن آلت است و بوسیله ٔ آن طول کواکب را تعیین کنند و امروز سکستان نظیر آن آلت است که برای ارتفاع یابی بکار میرود لابد بجای عضاده، امروز دوربینی نصب میکنند. در سال 364 هَ. ق. خجندی برای فخرالدوله ٔ دیلمی شروع به رصد کرده است. سال قطعی وفات خجندی را نیافتیم ولی مسلماً در 364 حیات داشته و با ابوالوفاء بوزجانی معاصر بوده است و ابوالوفاء نیز در 364 در بغداد اشتغال برصد کواکب داشته. (از گاهنامه ٔ سیدجلال الدین طهرانی). او راست: رساله الصحیفه الاَّفاقیه فی الاسطرلاب، و کتاب العمل بالزرقاله.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن سعدان بن یزید، مکنی به ابوعامر. برادر بزرگ ابومعمر اسماعیل بن سعدانست. اصل ایشان از فارس بود و از محمدبن رمح و جز او از مصریان روایت کند و محمدبن مخلد و جز او از وی روایت کنند. ابن قانع گوید: ابوعامر حامد در شوال 297 هَ. ق. وفات یافت. (تاریخ بغداد ج 8 صص 168-169).

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن سلمه. از رواه است. رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص 4 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابن سمجون (سمحون)، مکنی به ابوبکر. ابن البیطار در مفردات خود مکرر از مفردات او نقل کند ازجمله در شرح کلمه ٔ هندبا و حریر. رجوع به ابن سمجون در همین لغت نامه و رجوع به الأعلام زرکلی ج 1ص 208 و حلل السندسیه ج 1 ص 229 و ج 2 ص 120 و 121 شود.

حامد. [م ِ] (اِخ) ابوبکر مصری. وی به بغداد شد و در آنجااز یوسف قراطیسی، و دمیاطی و جز آنان روایت شنید، وابوزرعه از وی روایت کند. (تاریخ بغداد ج 8 ص 172).

فرهنگ معین

(مِ) [ع.] (اِفا.) ستاینده، ستایشگر.

فرهنگ عمید

سپاسگزار،

حل جدول

سپاسگزار، ستاینده

سپاس گزار، ستاینده

ستاینده، ستایش کننده

مترادف و متضاد زبان فارسی

ثناخوان، ثناگو، ستایشگر، ستاینده، مداح، مدیحه‌سرا،
(متضاد) هجاگو، سپاسگزار،
(متضاد) ناسپاس

فرهنگ فارسی هوشیار

حمد کننده، درود فرستنده، سپاسگزار، ستایشگر، ستاینده

فرهنگ فارسی آزاد

حامِد، شکرگزار، حمدگو، راضی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری