معنی تبریزی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شمس الدین عبدی. وی تا عهد غازان خان در حیات بود. او راست: 1- شرح مطالع و متن اقلیدس. 2- رسالهالحساب. (از تاریخ گزیده چ برون ص 806).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) محراب. از خوشنویسان تبریز است، و در خط نسخ دست داشت. قرآنی بخط وی در مسجد ابراهیم پاشا در استانبول موجود است که تاریخ کتابت آن 909 هَ. ق. است. (ریحانه الادب ج 1 ص 204 از پیدایش خط و خطاطان).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شیخ امام جعد. معاصر فقیه زاهد بود و بمقبره ٔ کحیل مدفون است. (تاریخ گزیده چ برون ص 788). رجوع به تبریزی (شیخ فقیه زاهد) شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شیخ بابا فرج. رجوع به بابا فرج شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شیخ فقیه زاهد که بسال 592 هَ. ق. درگذشت بعهد راضی خلیفه. برادرش در آزمون او را بزیارت گوری برد که در او مرده نبود، او به نور کرامات دریافت، برخاست و گفت بر سر گور تهی بیش از این نتوان نشست. (تاریخ گزیده چ برون ص 788).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) صائن الدین. حمداﷲ مستوفی آرد: صائن الدین تبریزی به تبریز نماند از اشعار اوست:
دوش این دلم از درد جدایی میسوخت
ز اندیشه ٔ آن تا تو کجایی میسوخت
تااز شب تیره روز روشن بدمید
بیچاره دلم چو روشنایی میسوخت.
(تاریخ گزیده چ برون ص 792).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) علی بن عبداﷲ تاج الدین ابوالحسن الاردبیلی التبریزی الشافعی. ساکن قاهره که بسال 746 هَ. ق. درگذشت. او راست: 1- القسطاس (احکام در علم حدیث). 2- افرادالاحادیث الضعفاء در دو جزء. 3- تنقیح المفتاح که در علم معانی و بیان و تألیف سکاکی است. 4- حاشیه بر شرح الحاوی الصغیر قزوینی. 5- مبسوطالاحکام فی تصحیح مایتعلق بالکلم و الکلام. (اسماء المؤلفین ج 1 ستون 719 از حسن المحاضره).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) علی رضا عباسی. رجوع به عباسی و ریحانه الادب ج 1 ص 203 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) قاضی شعب التبریزی مکنی به ابوصالح. وی از ابوعمران موسی بن هلال و از او خلادبن عاصم حدیث کند. (از انساب سمعانی ج 1 ورق 104 الف).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) قطب الدین عتیقی. پدر جلال الدین عتیقی است. اشعار نیک دارد و منها:
من ازین بار که رخ سوی سفر می آرم
از دل ودیده ٔ خود خون جگر می بارم
جز خدا هیچ کسی نیست که داند حالم
همدمی نیست که باشد نفسی غمخوارم
اندرین قافله کس نیست ز من سوخته تر
بیم آن است که جان را بخدا بسپارم.
(تاریخ گزیده چ برون ص 824).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) محمد الحنفی. او راست: میزان الادب. (از معجم المطبوعات چ مصر ج 1 ستون 628).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) شمس. رجوع به شمس تبریزی شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) محمدبن السیدمحمدبن عبداﷲ الحسینی التبریزی عفیف الدین الشافعی. وی ساکن مدینه بود و بسال 855 هَ. ق. در همانجا درگذشت. او راست: حاشیه ٔ بر اربعین النوویه. حاشیه ٔ بر شمائل. مولد النبی صلی اﷲ علیه و سلم. نفائس التنصیص فی شرح التلخیص. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 198).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) محمدبن رجب التبریزی الشافعی. از تصانیف اوست: «نفخ المسک فی شرح تتمهالسلک » که بسال 909 هَ. ق. آن را بپایان رسانید. (اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 224).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) محمدبن عبداﷲ ملقب به ولی الدین، یا، ولی اﷲ و مکنی به ابوعبداﷲ الخطیب العمری التبریزی. از علماء قرن هشتم هجری. او راست: 1- الاکمال فی اسماءالرجال. 2- مشکاهالمصابیح. (از معجم المطبوعات چ مصر ج 1 ستون 627).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) محمدزمان بن کلب العلی التبریزی الشیعی الامامی. شاگرد مولانا محمدباقر مجلسی است که در حدود سال 1131 هَ. ق. درگذشت. او راست: شرح زبدهالاصول. فرائدالقوائد (الفوائد؟) فی احوال المدارس و المساجد. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 316).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) ملامحمدحسین.از اهالی تبریز و از علما و خوش نویسان مشهور است. میرعماد و علیرضا عباسی از شاگردان وی بودند. رجوع به پیدایش خط و خطاطان و ریحانه الادب ج 1 ص 205 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) ملک محمود پسر ملک مظفرالدین بود و از اکابر جهان. اشعار خوب دارد، منها:
وقت نیامد هنوز کاورمت در کنار
عمر به آخر رسید تا کی از این انتظار؟
عمر و جوانی بباد میگذرد بیدرنگ
فرصت ایام عیش فوت مکن زینهار
وقت غنیمت شمر ورنه چو فرصت نماند
ناله کرا داشت سود گریه کی آمد بکار؟
(تاریخ گزیده چ برون ص 825).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) میرحسین یا میرحسن. از شعرای نامی ایران در عهد شاه عباس کبیر است و در حسن خط نیز مهارت بی پایان داشته و هر دو خط جلی و خفی را خوب مینوشته و در زمان خود در تمامی دیار آذربایجان وعراق و خراسان نظیری نداشته و شعر را نیز بسیار خوب میگفته... نخست در تبریز به کسب کمالات پرداخته و درهنگامی که عسکر عثمانی به تبریز هجوم داشتند بعراق عجم آمده و چندگاهی در کاشان اقامت گزیده پس از آن به هندوستان رفته و در خدمت ملوک گورکانیان بار یافته... تا آنکه در سال 1003 هَ. ق. درگذشت. از اوست:
بکف بریدن حاسد کسی نمیداند
که نیشها چه به دل میخلد زلیخا را
بروز مهر دلش نرم میکنم سهوی
که سنگ موم بود بازوی توانا را.
(از ریحانه الادب ج 1 ص 202 ازپیدایش خط و خطاطان).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) میرزا احمد خطاط از مشاهیر خطاطان اواسط قرن سیزدهم هجرت که از ارباب فضل و کمال بوده و چندین قرآن بخط او چاپ شده که تاریخ کتابت یکی از آنها 1268 هَ. ق. است. (ریحانه الادب ج 1 ص 201).

تبریزی. [ت َ] (ص نسبی، اِ) ج، تبارزه. منسوب است به تبریز که از بلاد آذربایجان است و جمعی کثیر از علما بدانجا انتساب دارند. (انساب سمعانی). هرچیزیا کسی که منسوب به تبریز است. (فرهنگ نظام). منسوب به شهر تبریز. (ناظم الاطباء). رجوع به تبریز شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) خواجه میرعلی. از مفاخر قرن هفتم هجرت که واضع و مخترع خط نستعلیق است و بهمین جهت به قدوهالکتاب موصوف می باشد. رجوع به پیدایش خط و خطاطان و ریحانه الادب ج 1 ص 202 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) یحیی بن علی بن الحسن بن محمدبن موسوی بن الخطیب مکنی به ابو زکریاالشیبانی. النحوی اللغوی. یکی از ائمه ٔ لغت است که برای کسب علم به نقاط مختلف سفر کرد. و بر عبدالقاهر جرجانی و ابن سهیل بیضاوی وبسیاری از علماء حدیث خواند و در بصره حدیث شنید و ادب را از هلال الصابی و ابن السراج و ابوالطیب الطبری و جز آن آموخت. وی بر شرب خمر مداومت داشت و مردم مصنفات او را در حالت مستی وی بر او قرائت میکردند.
بسیاری از دواوین اشعار و کتابهای ادب را بخط خود نوشت و در اعراب القرآن کتابی در چهار مجلد تصنیف کرد و آن را الملخص نامید و نیز شرح اللمع ابن جنی و شرح حماسه و شرح دیوان متنبی و شرح دیوان ابوتمام طایی و سقطالزند و المفضلیات و معلقات سبع و جز آن از آثار اوست. وی از تبریز بقصد ابوالعلاء معری به معره سفر کرد و در اوان شباب بمصر رفت و بدانجا بر طاهربن بابشاذ قرائت کرد سپس به بغداد بازگشت و تا هنگام مرگ در آنجا ساکن بود. او راست: 1- تهذیب اصلاح المنطق. 2- کنزالحفاظ فی کتاب تهذیب الالفاظ. 3- شرح بر دیوان اشعار حماسه. 4- شرح معلقات. (از معجم المطبوعات چ مصر ج 1 ستون 625- 627). سمعانی و صاحب ریحانه الادب وفات وی را بسال 502 هَ. ق. ذکر کرده اند. رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 398 و اعلام زرکلی ج 1 ص 162 و ج 3 ص 1152 و المنجد بخش الاعلام ص 103 و رجوع به انساب سمعانی ج 1 ورق 103 الف شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) اسماعیل بدرالدین مکنی به ابوالمعمر التبریزی. محدث است و بسال 601 هَ. ق. درگذشت. او راست: کتاب اربعین در حدیث و کتاب الانوار. (اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 211).

تبریزی. [ت َ] (اِ) درخت تبریزی. درخت سپیدار. (ناظم الاطباء). درختی است از جنس کبوده و بسیار بلند و کم قطر. (فرهنگ نظام). از جنس سپیدار و در تیره ٔ بیدها. جنسهای سپیدار متعدد است مانند کبوده وتبریزی. (گیاه شناسی گل گلاب ص 272). از اینگونه دو جور در ایران یافت میشود:
1- که در تهران بنام شال، شالک و در همدان بنام دله راجی معروف است.
2- که در بیشتر نقاط بنام تبریزی خوانده میشود، آن را در همدان راجی می گویند. این گونه در جنگلهای ایران بطور وحشی نایاب است ولی بیشتر بیشه های مصنوعی فلات ایران دارای این گونه است.
... گونه ٔ تبریزی چون برای تهیه ٔ تیر ساختمانی و تیر تلگراف مناسب است و سرعت رشدآن بسیار است در ایران بفراوانی کاشته میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 189).

تبریزی. [ت َ] (اِ) قسمی از زردآلو است که گویا اول تخمش را از تبریز بجاهای دیگر بردند. (فرهنگ نظام).

تبریزی. [ت َ] (اِ) وزنی معادل ششصد و چهل مثقال. منی معادل چهل سیر. داعی الاسلام آرد: من تبریز که یک مقیاس وزن ایران است برای کشیدن اجناس که تقسیم بر چهار چارک میشود، هر چارک ده سیر و هر سیر شانزده مثقال است. پس یک من تبریز معادل 640 مثقال میشود. مقابل آن من شاه است که دو من تبریز است. (فرهنگ نظام).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) نام جامعی است در کرمان. حمداﷲ مستوفی در تعیین ولایت کرمان... آرد:... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت. (نزههالقلوب چ گای لیسترانج ص 140).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) نام وی اظهر، ملقب به استاد استادان از افاضل زمان و صاحب کمالات و در خدمت حکیم جعفر مدتها به کسب علوم و فضایل متنوعه پرداخته و در یاد گرفتن خط اهتمام تمام بکار برده پس از تبریز به خراسان و همدان و کرمان و اصفهان رفته و اخیراً در اصفهان اقامت گزیده و در اکمال خط رنجها برده تا یکی از اساتید زمان خود گردیده پس از آنجا نیز بشیراز و بغداد و شام و حلب و مکه مسافرتها کرده و در همه جا محترم می زیسته تا در سال 880 هَ. ق. درگذشت. (ریحانه الادب ج 1 ص 202 از پیدایش خط و خطاطان).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) ابراهیم بن اسحاق بن سلیمان... و او را سیروزی هم گفته اند. او راست: اسرارالسرور بالوصول الی عین النور، در شرح النصوص تألیف صدرالدین قونوی. (اسماء المؤلفین ج 1 ستون 19).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) ابراهیم بن کواهان مکنی به ابواسحاق از مشایخ عرفان است که بسال 277 هَ. ق. در تبریز درگذشت. (تاریخ گزیده چ برون ص 772).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) ابومحمد. از مورخین اوائل قرن ششم هجرت بوده و تاریخ طبری مشهور را که ازبدو خلقت تا سال سیصد و نهم هجرت بنام تاریخ الامم والملوک بقید تحریر آورده، از عربی به فارسی ترجمه نموده و وقایع مابین طبری متوفی 310 هَ. ق. و زمان خود را نیز بدان افزوده و در 512 هَ. ق. درگذشت و ظاهراً نامش هم ابومحمد است. (ریحانه الادب ج 5 ص 167).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) امین الدین مظفربن ابی الخیر محمدبن مؤیدالدین اسماعیل بن علی الوارانی الشافعی مکنی به ابوالثناء. وی بمدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد معید (مقرر) بود. و مشهور به تبریزی است. به مصر رفت و سپس به شهر خود بازگشت. وی در سال 558 متولد شد و بسال 621 هَ. ق. درگذشت. او راست: بسطالواقی فی شرح مختصر الایلاقی، در طب. سبطالمائل. سمطالفوائد فی الفقه. مختصر فی الفروع. مختصرالمحصول. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 463).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) خواجه فخرالدین احمد ارکوشی. وی پس از فخرالدین محمد مستوفی به وزارت روم رسید. حمداﷲ مستوفی آرد: چون سعدالدوله جهود که وزیر ارغون خان بود بدرجه ٔشهادت رسید وزارت روم که بصاحبی مشهور است بر مخدوم سعید خواجه فخرالدین احمد ارکوشی تبریزی حوالت رفت.چون حاصل ملک روم بخرج شه زادگان و لشکری که آنجا بودند وفا نمیکرد خواجه فخرالدین احمد ارکوشی تدبیر کرد و املاک دیوانی به ارباب مناصب فروختن گرفت تا بیشتر روم ملک شد و بر ارباب غمخوارگی آن واجب گشت و بدین تدبیر شایسته آن ملک معمور ماند چه اگر بر ملکیت دیوان باقی بودی چون حکام را اعتماد دوام عمل نبودی در کار عمارت مهمل بودندی و به اندک زمانی تمام ولایت خراب گشتی.... (تاریخ گزیده چ برون صص 485- 486).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) بدل بن ابی المعتمر التبریزی ملقب به بدرالدین الحافظ. وی بسال 636 هَ. ق. درگذشت. او راست: تحفهالاولیاء فی ذکر حال سیدالاتقیاء. (اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 231).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) بشیربن ابی بکر بن حامدبن سلیمان بن یوسف الزینی ملقب به نجم الدین النعمانی التبریزی الشافعی. ساکن مکه ٔ مکرمه بود. بسال 570 متولد شد و بسال 646 هَ. ق. درگذشت.او راست: تفسیر قرآن در چند مجلد. (اسماء المؤلفین ج 1 ستون 232).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) جمال الدین یوسف بن محمود سرائی الاصل معروف به تبریزی شافعی. متوفی بسال 804 هَ. ق. او راست: حاشیه برکشاف زمخشری. شرح الاربعین للنووی در حدیث. شرح منهاج الوصول الی علم الاصول للبیضاوی. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 559).

تبریزی. [ت َ] (اِخ) حاجی ملاعلی بن عبداﷲ علیاری. رجوع به علیاری و ریحانه الادب ج 1 ص 203 و ج 3 صص 122- 124 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) حاجی میرزاقاسم. از خطاطان مشهور است. متوفی بسال 1290 هَ. ق. در اسکندریه. رجوع به پیدایش خط و خطاطان ص 458 و ریحانه الادب ج 1 ص 204 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) حاجی میرزالطفعلی بن میرزا احمدبن لطفعلی بن محمد صادق تبریزی مغانی. از علماء تبریز که از صاحب ریاض و پدر خود میرزا احمد مجتهد اخذ مراتب علمیه نمود، آنگاه از نجف به آذربایجان مراجعت کرد و امامت جمعه بدو مفوض شد. در سال 1362 هَ. ق. در وبای عمومی درگذشت. او راست: 1- اوثق الوسائل فی شرح ریاض المسائل. 2- الزکوه. 3- شرح قصیده ٔ کعب بن زهیر در مدح حضرت رسول بمطلع:
بانت سعاد و قلبی الیوم مکبول...
4- ملاذالداعی، در اخلاق و مواعظ. (از ریحانه الادب ج 1 ص 204). و رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ستون 628 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) حجهالاسلام میرزامحمدتقی. رجوع به حجهالاسلام و ریحانه الادب ج 1 ص 313 شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) خواجه تاج الدین جیلان تبریزی وزیر سلطان محمد خدابنده. در تاریخ گزیده (چ برون ص 598 و صص 606) حبلان تبریزی، و در دیگر کتب حبیلان آمده. رجوع به تاج الدین علیشاه جیلانی شود.

تبریزی. [ت َ] (اِخ) همام. رجوع به همام شود.

فرهنگ معین

اهل تبریز، (اِ.) درختی شبه صنوبر با تنه راست و بلند که رنگ پوست و چوبش سفید می باشد و بلندی اش تا 20 متر می رسد،

فرهنگ عمید

از مردم تبریز،
تهیه‌شده در تبریز،
(اسم) (زیست‌شناسی) = سپیدار

حل جدول

درخت سپیدار

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به تبریز از مردم تبریز اهل تبریز، (اسم) درختی از تیره بیدکه تنه آن مستقیم رشد میکند و کم شاخه است ازین جهت تنه این درخت مصارف مختلف دارد و بعنوان تیر چوبی برای پوشش بامها مورد استفاده است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری