معنی خسروانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خسروانی. [خ ُ رَ / رُ] (اِ) نام لحنی است از مصنفات باربد و آن نثری بوده است مسجع مشتمل بر دعای خسرو و مطلقاً نظم در آن بکار نرفته و این لحن داخل سی لحن مشهور نیست که اگر داخل باشد سی و یک میشود و شیخ نظامی سی و یک آورده است و سی و یکم همین را نام برده. (برهان قاطع). نوعی از سرود مسجع بطور نثر که باربد در مجلس خسروپرویز گفتی بر دعای و ثنای آن پادشاه اگر لحنهای باربد را سی و یک گیریم لحن سی و یکم خسروانی خواهد بود. (ناظم الاطباء): نوای خسروانی از نغمت اوتار و اغانی سماع کنیم. (سندبادنامه ص 136).
- خسروانی سرود، سرود خسروانی، نام سرودی است. رجوع به خسروانی شود:
مغنی کجائی بگلبانگ رود
بیاد آور آن خسروانی سرود.
حافظ.
- راه خسروانی، نوعی سرودی است. رجوع به خسروانی در فوق شود:
از نواهای کلک من سازید
مطربان راه خسروانی خویش.
سیف اسفرنگی (از جهانگیری).
جامهای خسروانی ساقیا برگیر هین
زانکه مطرب راههای خسروانی برگرفت.
مسعودسعد.
- طریق خسروانی، راه خسروانی. رجوع به خسروانی در فوق شود: یعقوب لیث گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت محمد و صیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت پیش از او کس نگفته بود که تا پارسیان بودند سخن ایشان سرودبارگفتندی بر طریق خسروانی. (تاریخ سیستان).
|| نوعی از زر رایج بوده است. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
- دراهم خسروانی، دراهم اسجاد. (مهذب الاسماء):
همیشه تا چو درمهای خسروانی کرد
ستاره تابد هرشب به گنبد دوار.
فرخی.
- دینار خسروانی، دینار مسکوک از زر: روز نوروز نخست کس از مردمان بیگانه مؤبد مؤبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته. (نوروزنامه). اسکندر مبلغ پنجاه هزار دینار خسروانی بدان پیر داد. (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی سعید نفیسی).
|| (ص نسبی) هر چیزی را که بس لطیف و نیکو و بزرگ باشد منسوب بخسرو ساخته خسروانی می گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء):
ببخشای بر نوجوانی من
بدین بازوی خسروانی من.
فردوسی.
وزان خسروانی زره یاد کرد
کجا خواست بیژن ز بهر نبرد.
فردوسی.
ابا خلعت خسروانی و تاج
همان یاره و طوق با تخت عاج.
فردوسی.
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی.
منوچهری.
ز نزدیکان تخت خسروانی
نبشته هر یکی حرفی نهانی.
منوچهری.
آنجا مجلس خسروانی ساخته بودند. (تاریخ بیهقی).
گشته هر یک ز مهربانی او
عاشق فر خسروانی او.
نظامی.
همان ختلی خرام خسروانی
سر افسار زر و طوق کیانی.
نظامی.
- افسر خسروانی، تاج پادشاهی. تاج خسروی:
به ایران ترا پهلوانی دهد
همان افسر خسروانی دهد.
فردوسی.
- خسروانی درخت، درخت پادشاهی. شجره ٔ سلطنت. درخت شاهی:
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
ببار آمد آن خسروانی درخت.
فردوسی.
چنان دید در خواب کز پیش تخت
برستی یکی خسروانی درخت.
فردوسی.
به اقبال دارای دیهیم و تخت
بهین میوه ٔ خسروانی درخت.
فردوسی.
همی زار بگریست بر تاج و تخت
همی گفت ای خسروانی درخت.
فردوسی.
- دخمه ٔ خسروانی، گور شاهی. قبری که برای پادشاه کنند:
پس از کشتنش مهربانی کنید
یکی دخمه ٔ خسروانی کنید.
فردوسی.
- دیبای خسروانی، دیبای از جنس عالی. دیبای بسیار زیبا: این دیبای خسروانی که پیش گرفته ام بنامش زربفت گردانم. (تاریخ بیهقی).
- قبای خسرو، قبای زرکش. قبای گرانبها. (یادداشت بخط مؤلف):
و انزل النیر الاعلی الی الفلک
مداره فی القباءالخسروانی.
ابن المنیر.
- کلاه خسروانی یا «خسروانی کلاه »، کلاه شاهی. کلاه منسوب بخسرو. کلاه پادشاهی:
که گر خسرو آن خسروانی کلاه
بدست آورد سر برآرد به ماه.
فردوسی.
یکی دربرش پرنیانی قباه
یکی بر سرش خسروانی کلاه.
سعدی.
|| نوعی شراب است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء):
خسروانی نهاده چندین خم
چون پری روی بسته از مردم.
نظامی.
- خسروانی خابیه، خم که برای شراب خسروانی بکار رود:
چون جانهاشان برکند خونشان ز تن بپراکند
آرد به فردا افکند در خسروانی خابیه.
منوچهری.
- خم خسروانی، خم شراب خسروانی:
فروریزی بخم خسروانی
نظر داری بر او یک سال مقصور.
منوچهری.
- می خسروانی، نوعی شراب است:
می خسروانی بیاورد و جام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
سر جام می خسروانی بخورد
پراندیشه شد سر سوی خواب برد.
فردوسی.
|| نوعی پارچه است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف).

خسروانی. [خ ُ رَ / رُ] (اِخ) طیب بن محمد مکنی به ابوطاهر از شاعران خراسان به زمان آل سامان بوده و به سال 342 هَ. ق. وفات یافته است حکیم ابوالقاسم فردوسی به زمان مشیب از حال خود خبر دهد و شعری از او تضمین کند و گفته:
بیاد جوانی کنون مویه دارم
برین بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم
دریغ از جوانی دریغ از جوانی.
(از انجمن آرای ناصری).
سوزنی نیز در اشعار زیر چنین از او نام می برد:
بیچاره سوزنی که بسودای غازییی
شد همچو خسروانی خسران زده تنش
چون خسروانی از غم غازی نحیف شد
زانگونه سوزنی که ندانی ز سوزنش
ای کاش خسروانی بودی در این زمان
تا بودی آستان خداوند مسکنش.
سوزنی.

فرهنگ معین

(ص نسب.) شاهانه، (اِ.) نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز می خواند، دینار شاهانه. [خوانش: (خُ رَ)]

فرهنگ عمید

خسروی
(اسم) (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه‌های راست‌پنج‌گاه و ماهور،

حل جدول

یکی از سی لحن باربد

مترادف و متضاد زبان فارسی

خسروی، سلطنتی، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به خسروان. شاهانه خسروی، (اسم) نوعی سرود بنثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسرو پرویز میخواند لحن سی و یکم باربدی، گوشه ای در ماهور راست پنجگاه شور، نوعی شراب اصفهانی، نوعی دینار.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر