معنی اسلام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اسلام. [اِ] (ع مص) گردن نهادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی). || اسلام آوردن. (منتهی الارب). مسلمان شدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی). || فروگذاشتن و یاری نادادن کسی را. (منتهی الارب). خذلان گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). خوار گذاشتن: اسلم العدو. (منتهی الارب). || سلم دادن. (تاج المصادر بیهقی). || چیزی بکسی سپردن. (ترجمان القرآن جرجانی). چیزی فرا کسی سپردن. (تاج المصادر بیهقی). || کار بکسی سپردن: اسلم امره الی اﷲ. (منتهی الارب). || گذاشتن چیزی را بعد از آنکه در وی بود: اسلمت عنه. (منتهی الارب). || پیش فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). || رویانیدن زمین درخت سَلَم را: اسلمت الارض. (منتهی الارب). || بیع سلم کردن. (منتهی الارب). || بصلح درآمدن. (منتهی الارب). || در سلامتی درآمدن. || دین پذیرفتن. بدین پیغمبری از پیغمبران درآمدن. اطاعت از امر و نهی خدا: بلقیس چون نامه را بخواند او را کریم خواند. بسبب آن حرمت، اسلام روزی او شد و جفت پیغمبر خویش (سلیمان) گردانید. (قصص الانبیاء ص 165). بلقیس گفت ملکی که پیک او مرغ باشد بزرگ باشد و خداوند قوت باشد و مرا باسلام میخواند و میگوید دست از آفتاب پرستیدن بردار. (قصص الانبیاء ص 165). جالوت گفت دریغم می آید که ترا بکشم، جوانی و ضعیف طاقت حرب نداری. داود گفت قدرت اسلام را بود. (قصص الانبیاء ص 145). بعد ازآن خاقان و لشکر او بیامدند از ترکستان بطمع مال اسلام خدا نیز ایشان را هلاک کرد و بعضی بهزیمت شدند، بنی اسرائیل پنداشتند که این بقوت و هنر ایشان بود. (قصص الانبیاء ص 178). || سلامت داشتن نفس و مال را بگفتن لااله الااﷲ، محمدرسول اﷲ. و قیل الایمان اعلی من الاسلام. در فقه اکبر آورده است: محل اسلام صدر است ومحل ایمان قلب. (مؤیدالفضلاء). || التوحید. الهدی. الیقین. فطرهاﷲ و صبغهاﷲ. دین حنیف. دین قیم. دیانت سهله سمحه. قیمه. مسلمانی. (مهذب الاسماء). الاسلام هو الخضوع و الانقیاد لما اخبر به الرسول صلی اﷲعلیه وسلم و فی الکشاف ان کل ما یکون الاقرار باللسان من غیر مواطاءه القلب فهو اسلام و ما واطأه فیه القلب اللسان فهو ایمان، اقول هذا مذهب الشافعی. و اما مذهب ابی حنیفه فلا فرق بینهما. (تعریفات جرجانی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت، اطاعت و سر و گوش بر فرمان نهادن است. و در شرع اطلاق شود بر انقیاد باعمال ظاهره چنانکه پیغمبر صلی اﷲ علیه وآله وسلم فرموده است: الاسلام ان تشهد ان لااله الااﷲ و ان محمداً رسول اﷲ و تقیم الصلوه و تؤتی الزکوه و تصوم رمضان و تحج البیت. و حاصل مطلب آنست که اسلام در شرع عبارتست از اعمال ظاهره از گفتن دوکلمه ٔ شهادت و عمل بواجبات و ترک منهیات. و بنابراین اسلام امریست جدا و ایمان امریست جدا. زیرا گاه شودکه تصدیق وجود یابد با انقیاد باطن بدون اعمال و گاه اطلاق شود بر اعمال ظاهریه ٔ مشروعه، مانند این آیت که: ان ّ الدّین عند اﷲ الاسلام. و خبر احمد که از پیغمبر صلی اﷲعلیه وآله وسلم پرسیدند که کدام اسلام افضل است ؟ فرمود ایمان. و خبر ابن ماجه که گوید پرسیدم: ما الاسلام ؟ آن حضرت فرمود: تشهد ان لااله الااﷲ و تشهد أن محمداً رسول اﷲ. و تؤمن بالاقدار کلها، خیرها و شرّها حلوها و مرها. و بنابراین قول اسلام غیر از ایمان باشد و از ایمان هم جدا نباشد چه اسلام شرط صحت ایمان است اما ایمان شرط صحت اسلام نباشد برخلاف معتزله. اما اسلامی که از معنی لغوی آن استنباط میشود و متشرعین نیز آنرا مناط اعتبار میدانند بین آن و ایمان تلازم در مفهوم وجود دارد و شرعاًایمان بدون اسلام و اسلام بدون ایمان هر دو از درجه ٔ اعتبار ساقط باشد. و برخی گفته اند: اسلام و ایمان مترادف یکدیگر باشند زیرا اسلام سر نهادن بقبول احکام و حصول یقین بصحت آنست و حقیقت تصدیق و ایمان نیز عبارت از همین است. پس ثابت شد که اسلام و ایمان مترادف یکدیگرند، از اینرو اسلام بر سه معنی اطلاق شود و ایمان نیز شرعاً بر هر یک از آن معانی سه گانه اطلاق گردد. پس بنابراین تقریرات، اگر اتفاقاً موردی یافت شد که اسلام و ایمان برحسب ظاهر تغایری با یکدیگر داشتند چنانچه در این آیت: قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا. و چنانچه در بعض احادیث نیز آمده، آن تغایر برحسب اعتبار اصل مفهوم اسلام و ایمان است. چه ایمان عبارتست از تصدیق قلبی و اسلام عبارتست از طاعت و انقیاد ظاهر، چنانچه در شروح صحیح بخاری بدین قول تصریح شده است. پس قول ابن عباس و غیر او در تفسیر آیه ٔ: قالت الاعراب... الاَّیه، که گفته اند منظور از این آیت این است که اعراب از منافقین نبوده بلکه ایمان آنها ضعیف است و بر این قول نیز آیت: و ان تطیعوا اﷲ و رسوله... الاَّیه. دلالت کند بر اینکه اعراب تا آن اندازه دارای ایمان بوده اند که عملشان مورد قبول یابد. با این بیانات از این آیات اینطور استنباط میشود که میتوان ایمان ناقص را معدوم صِرف و کأن لم یکن پنداشت. و باز این حدیث مؤید و مصرّح این گفتار است که: لایزنی الزانی حین یزنی و هو مؤمن. و درین حدیث اهل سنت را دو قول است: یکی آنچه که گذشت و دومی آنکه ایمان این قبیل اشخاص را نمیتوان نفی صرف کرد ونه میتوان نام ایمان را کماینبغی بر آن نهاد، چه اگر بآنان مطلقاً مؤمن گویند، تصور رود که ایمانشان کامل است. بلکه باید در این مورد ایمان را مقید بقیدی ساخت. مثلاً گویند فلانی مؤمنی ناقص الایمانست برخلاف کلمه ٔ اسلام چه با انتفاء رکنی از ارکان اسلام یا انتفاء جمیع ارکان آن جز دو کلمه ٔ شهادتین مسلمانی از بین نرود و گویی فرق بین اسلام و ایمان آنست که از نفی مسلمانی بلافاصله رائحه ٔکفر استشمام و کافری متبادر بذهن شود. بخلاف ایمان که از نفی آن کفر در مد نظر نیاید، و هر جا جمله ای ایراد شود که دلالت بر اتحاد معنی اسلام و ایمان کند مانند این آیت که: فاخرجنا من کان فیها من المؤمنین فماوجدنا فیها غیر بیت من المسلمین، در آن حال نظر باعتبارتلازم دو مفهوم یا نظر بترادف آنهاست و از اینجاست که اکثر متشرعین گفته اند اسلام و ایمان از قبیل فقیر ومسکین باشند که اگر یکی از آن دو تحقیق یابد دیگری نیز موجود است و هر یک بالانفراد دال بر دیگری نیز باشد. و اگر آن دو را قرین یکدیگر آرند مغایر یکدیگر باشند، چنانچه در خبر مروی از احمد: الاسلام علانیه و الایمان فی القلب و اگر ایمان باعمال اطلاق شود باعتبار اطلاق ایمان بر متعلقات آن باشد چه مقرر است که ایمان تصدیق کردن بکارهاییست مخصوص و از این معنی است این آیت که: و ما کان اﷲ لیضیع ایمانکم. و اتفاق کرده اند بر اینکه مقصود بایمان در این آیت نماز است و از همین معنی است حدیث: وفد عبدالقیس، هل تدرون ما الایمان ؟ شهاده ان لااله الااﷲ و ان ّ محمداً رسول اﷲ و اِقام الصلوه و ایتاء الزّکوه و ان تؤدوا خمساً من المغنم، که در این مورد نیز ایمان بهمان معنی که در حدیث جبرئیل علیه السلام وارد است تفسیر شده. پس از این مقدمات میتوان استفاده کرد که اطلاق ایمان و اسلام در شرع بر اعمال باعتبار وابستگی این دو لفظ بمعنی خود میباشد که متلازم یکدیگرند و آن عبارتست از تصدیق و انقیاد... و نیز ازجمله ٔ مواردی که ایمان را بر اعمال مشروعه اطلاق کرده اند این حدیث است: که الایمان اعتقاد بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان. هذا کله خلاصه ما ذکر ابن الحجر فی شرح الاربعین للنووی فی شرح الحدیث الثانی - انتهی. || اسلام دین رسمی مسلمانان است و آن در عربستان نشأت یافته است. کتاب آسمانی مسلمین قرآن است. بعد از وفات نبی اکرم محمد (ص) اسلام در آسیا و سواحل بحرالروم و هندوستان تا کنار اقیانوس اطلس توسعه یافت. پس از دوره ٔ خلفای راشدین اسلام بصورت حکومتی دنیوی بدست خلفای بنی امیه و بنی عباس درآمد. سلسله های سلاطین محلی در ایران (صفاریان، آل بویه، غزنویان و سلجوقیان) بتدریج اقتدار خلیفه را ازبین بردند و عاقبت در سال 656هَ. ق. خلافت بنی عباس (مستعصم آخرین خلیفه ٔ آن بود) بکلی منقرض گردید و ممالک اسلامی بعد ازین تاریخ استقلال یافتند. دین اسلام بتدریج در مغرب و جنوب، حتی در چین و هندوستان و آفریقای مرکزی انتشار یافت ولی در مغرب شارل مارتل در جنگ بواتیه که در 114 هَ. ق. (732 م.) صورت گرفت مسلمین را مغلوب کرد و اسلام از پیشرفت بیشتر بازماند، اما مسلمانان اسپانی را تا مائه ٔ پانزدهم م. ترک نکردند و بعلاوه حکومت مقتدر عثمانی را در قسطنطنیه تشکیل دادند. ازین ببعد پیشرفت اسلام بجهت پیش آمدها و موانع بسیار مخصوصاً در آفریقا، و هم بعلت روزافزونی استعمار اروپائیان محدود گردید. حقوق اسلامی بر بنیان قرآن مجید استوار است و اصول تشکیلات سیاسی و اجتماعی مسلمین در قرآن آمده است.
سازمان دولت اسلامی بقرار ذیل است: در رأس حکومت، خلیفه قرار داشت که امیرالمؤمنین نامیده میشد و او در حدود احکام اسلامی حق حکومت بر مسلمانان داشت و نیز وی مرجع حل اختلافات قضائی و مسائل دینی بود. زیر دست خلفا، وزراء و سپس عمال و سرداران قرار داشتند که بدفاع از ثغور و حدود اسلامی مأمور بودند و نیز قضاه مأموریت اجرای عدالت داشتند و ائمه باقامه ٔ مراسم نمازهای پنجگانه در مساجد می پرداختند. حقوق اسلامی شامل قواعد مکاسب، ارث، ازدواج، طلاق و قوانین راجع بقصاص و قضاء و روابط رعایا با حکام و غیره بود.
عالَم اسلامی دارای علمای بزرگ در صرف و نحو، لغت و شعر و تاریخ و رحله ها و جغرافی و نجوم و ریاضی است که اکثر آنها ایرانیانند. صاحب بیان الادیان گوید: اصول مذهب فِرَق اسلامی هشت بیش نیست: مذهب سنت و جماعت، مذاهب معتزله، مذهب شیعه، مذهب خوارج، مذهب مجبره، مذهب مشبِّهه وکرّامی. مذهب صوفیه. مذهب مُرجئه. تعداد مسلمانان کنونی را بین 270 و 300 میلیون تخمین کرده اند:
عمر کرد اسلام را آشکار
بیاراست گیتی چو باغ بهار.
فردوسی.
در اسلام خوانده نیامده است که خلفا و امیران خراسان و عراق مال صلاه بیعتی بازخواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). فکر و تدبیرش صرف نمیشود مگر در نگهبانی حوزه ٔ اسلام. (تاریخ بیهقی ص 312). اندر اسلام و کفرهیچ پادشاه بر غور چنان مستولی نشد. (تاریخ بیهقی ص 115). ناگاه بر شهری زد که آنرا بنارس گویند از ولایت گنگ بود و لشکر اسلام بهیچ روزگار آنجا نرسیده بود. (تاریخ بیهقی ص 409).
ای مردمان چرا که باسلام ننگرید
یاتان دلیل برخلل و بر بلا شده است.
ناصرخسرو.
اسلام بذات خود ندارد عیبی
عیبی که در اوست از مسلمانی ماست.
(منسوب بخیام).
اسلام فخر کرد بدور همام و گفت
ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست.
خاقانی.
یارب بتازگی شرف جاودانْش ده
کاسلام تازه از شرف جاودان اوست.
خاقانی.
مرااز بعد پنجه ساله اسلام
نزیبد چون صلیبی، بند بر پا.
خاقانی.
کافرم گر چون تو در اسلام و کفر
هیچ بانو خوانده ام یا دیده ام.
خاقانی.
رجوع بتاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان و فجرالاسلام و ضحی الاسلام تألیف احمد امین ترجمه ٔ خلیلی و رجوع به کلمه ٔ شیعه شود.

اسلام. [اَ] (ع اِ) ج ِ سِلْم و سَلَم.

اسلام. [اَ] (اِخ) نام وادیی است در علات از زمین یمامه. (معجم البلدان).

اسلام. [] (اِخ) پیرعلی بادک. از امرای بزرگ اطراف همدان بود. بگریخت و بشیراز آمد، شاه شجاع او را تربیت کرد و طبل و علم و لشکر و اسباب داد و بشوشتر فرستادو فتح کرد و نوکری اسلام نام را آنجا بنشاند و خود ببغداد رفت. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 721). و رجوع بتاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 ص 305، 308 و 449 شود.

اسلام.[اِ] (اِخ) (میر...) غزالی. وی از نسل امام حجهالاسلام غزالی و جامع علوم ظاهری و شخصی بی تکلف و بی تکبرو تجبر، و در علم طب ماهر بود، و ازین جهت اختلاط تمام با اکابر و حکام ایام میکرد، و در مدح میرزا علأالدوله این قصیده گفته که هر یک بیت او تاریخی است:
شاه پراجلال را بی ملک وی نبود لباس
ملک اجلال از جلال او کند مجد التماس...
و این قصیده جواب قصیده ٔ انوری است که این مصرع ازوست:
( (چون مراد خویش را با ملک وی کردم قیاس)).
و مولانا در بلخ در زمان سلطان ابوسعید شهید شد و قبر او در آنجاست. (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 189). و رجوع بهمین کتاب ص 14 شود.

اسلام. [اِ] (اِخ) ابن زرعه. وی در سال 56 هَ. ق. بنیابت حکومت خراسان منصوب و دو سال در خراسان بود. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 217). و رجوع بهمین کتاب ص 14 شود.

فرهنگ معین

(مص ل.) تسلیم شدن، فرمان بردن، (اِ.) دینی که محمدبن عبدالله (ص) آورد. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

از ادیان سامی که در حدود سال ۶۱۱ میلادی به‌وسیلۀ محمدبن عبداللّه، پیامبر این دین، رواج پیدا کرد و کتاب آسمانی آن قرآن است،
(اسم مصدر) داخل شدن در صلح و آشتی،
(اسم مصدر) داخل شدن در دین اسلام، مسلمان شدن،
(اسم مصدر) [قدیمی] تسلیم شدن، منقاد شدن، گردن نهادن،

حل جدول

بهترین دین

دین توحیدی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ گردن نهادن، دین پذیرفتن، فرمانبرداری، به آشتی درآمدن، پیشرس خری، نام دینی است که بنیاد گذار و آورنده ی آن محمد بن عبدالله ص است، آشتی (مصدر) گردن نهادن فرمان بردن، یله کردن فرو گذاردن باز گشتن، پذیرفتن دینی (بطور عموم)، پذیرفتن شریعت محمد بن عبدالله ص، (اسم) دین محمد بن عبدالله ص. تسلیم شدن، داخل شدن در صلح وآشتی، نام یکی از مذاهب عمده که در ‎116 میلادی توسط حضرت محمدبنعبدالله (ص) رواج پیدا کرد

فرهنگ فارسی آزاد

اِسْلام، تسلیم شدن، مطیع گشتن، متدین بدیانت اسلام گردیدن، نام دیانت محمدی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری