معنی لبّاس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لباس. [ل ِ] (ع اِ) هرچه درپوشند. پوشیدنی. پوشاک. پوشش. بالاپوش. جامه. کِسوَت. (منتهی الارب). کَسوَه. بزّه. زی ّ. قِشر. قبول. مِلبَس. لبس. لبوس. مَلبِس. ملبوس. گندگال. جفاجف. شور. شوره. شوار. شیار. شاره. مشره. طحریه. طحره. جامه ٔ ستبر و درشت. (منتهی الارب). ج، البسه: قومی دیگرند از خرخیز سخن ایشان به خلّخ نزدیکتر است و لباسشان چون لباس کیماک است. (حدود العالم).
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟
کسائی.
به مادر بفرمود تا همچنان
برون کرد از تن لباس زنان.
فردوسی.
بخور و لباس عدوی ترا
زمانه چه خواند حنوط و کفن.
فرخی.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است. (تاریخ بیهقی ص 339). منتظریم جواب این نامه را... تا بتازه گشتن اخبار سلامتی خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد لباس شادی پوشیم. (تاریخ بیهقی).
لباس جاه تو دارد همیشه
ز دولت پود و از اقبال تاره.
؟ (از لغت نامه ٔ اسدی).
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام.
خاقانی.
از لباس نفی عریان مانده چون ایمان و صبح
هم بصبح از کعبه ٔ جان روی ایمان دیده اند.
خاقانی.
یکدم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را.
خاقانی.
چون شب آخر ماهم بسیاهی لباس
کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم.
خاقانی.
دیده می باید که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس.
مولوی.
لباس طریقت بتقوی بود
نه در جبه ٔ دلق خضرا بود.
سعدی.
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش.
سعدی.
تزهنع؛ لباس پوشیدن. تمشیر؛ لباس پوشیدن کسی را. (منتهی الارب). صاحب آنندراج گوید:... و با لفظ بافتن و ساختن و دادن و بر دوش آمدن و داشتن و گرفتن و چسبیدن مستعمل و با لفظ نهادن و از تن افکندن و کندن:
بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام
سالها شد این لباس عاریت را کنده ام.
صائب.
دست جنون چو کند لباس از تنم کلیم
چون غنچه غیر زخم به زیر قبا نداشت.
کلیم.
آن دل لباس خودی از خویش نیفکند
زین دجله ٔ خون دامن خاکی گذراند.
طالب آملی.
چنان خو کرده با ناز آفرین نخلش خرامیدن
که بی خواهش لباس جلوه اش بر دوش می آید.
بیان آفرین لاهوری.
برای شعله ٔ عریان آه ما افلاک
لباس برق ز تار شهاب می بافد.
محمدقلی سلیم.
نئی عزیزتر ازکعبه ای لباس پرست
خراب گشته دلی را برو عمارت کن.
صائب.
مباش کاتبی اندوهگین ز کسوت فقر
که اهل فقر نشد هرکه این لباس نهاد.
کاتبی.
صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: بدانکه لباس متقدمین پنج قسم بود یعنی پیراهن و عبا و کمربند و کفش و عمامه. اما پیراهن متقدمین لباسی بود که بدن را از شانه تا زانوها می پوشانید و آن را آستینی نبود پس از آن به اقتضای زمان بتدریج آن را بلندتر کرده آستین را نیز بر آن افزودند و کمربندی نیز برای آن قرار دادند (سفر داوران 14: 13) لهذا چون شهص جز پیراهن چیز دیگری نمیداشت وی را عریان میگفتند (اشمو19:14 یوحنا21:7) و پیراهن مذکوررا از کتان یا پشم بموافق میل اشخاص به اختلاف انواع میساختند. اما کمربند که زنار نیز گویند (خروج 29:5) فائده اش نگاه داشتن پیراهن بود و چون بر کمر می بستند مقصود از بیداری و خدمت کردن و هر گاه از کمر می گشادند قصد از استراحت و آسودگی بود چنانکه فعلاً هم این مطلب معمول است (دوم پادشاهان 4:29 اول تواریخ 38:3 اشعیا 5: 37 ارمیا1:17 لو 12:35 یوحنا 21:18 اعمال رسولان 12:8 اول پطرس 1:13) و کمربند را از ریسمان یا پارچه یا پوست به پهنی شش قیراط درست کرده بر کمرمی بستند و گاهی از اوقات محض زینت سنگهای گرانبها وسجافها برای آن قرار میدادند و سلاح جنگ از قبیل شمشیر و خنجر و کارد را بر آن می بستند و همچنین پول طلا یا نقره ٔ خود را در آن میگذاردند و باید دانست همچنانکه کمربند به کمر می چسبید به این طور قوم خدا به وی متوکل خواهند شد (ارمیا 13:11) و حضرت اشعیای نبی هم عدالت و امانت مسیح را به کمربند تشبیه فرموده است (اشعیا 11:5). اما عبا (متی 21:8 و 5:40) عبارت از لباس مربع مستطیلی بود که از قماش ساخته طولش از 6 تا 9 قدم و عرضش 6 قدم بوده بدور خود می پیچیدند و گاهی در زیر بغل میگرفتند چنانکه فعلاً نیز معمول است (خروج 12:34 دوم پادشاهان 4:39 لوقا 6:38) و در شب نیزآن را برای روپوش خود استعمال میکردند (خروج 22:26 و 27 تثنیه 24:13 ایوب 22:6 و 24:7) و گمان میبرند که دامن (اعداد 15:38 متی 23:5) بر اطراف همین لباس بود. در فصل زمستان پوستینی از پوست گوسفند یا بز بر دوش میگرفتند و دور نیست آنچه در «دوم پادشاهان 1:8 و زکریا 13:4» مذکور است اشاره به پوستین باشد و قصداز لباس میش (متی 7:15) ادعای حلیمی و پاکیزگی میباشد. اما لباس زنان با مردان چندان تفاوتی نداشت مگر اینکه لباس خارجی را که مردان عبا و زنان چادر گویندقدری فراخ میگرفتند (مرقس 14؛51) و در اواخر این روبند یا دهان بند را بر آن افزودند (پیدایش 24:65) امادستمالها را (اعمال رسولان 19:12) یا در دست میگرفتند و یا بر صورت خود میگذاردند اما کفشها (متی 13:11) یا نعلین (تثنیه 25:9 و مرقس 6:9) عبارت از قطعه های چوب یا پوست بود که بهیئت قدم ساخته بواسطه ٔ ریسمان های پوستی یا غیره محض سهولت درآوردن بر پای خود می بستند (پیدایش 14:23) و کندن کفش دلالت بر آن مینمود که موضعی که بر آن نشسته اند امن و محل راحت است چنانکه این مطلب تا امروز نیز معمول میباشد. و چون کفش ها پای شخص را از گرد و غبار و سایر کثافات محافظت نمیکرد، لذا لازم بود که میزبان همواره آب از برای شستن پاهای میهمان فراهم کند (پیدایش 24:32 لوقا 7:44) و گشادن بند کفش یا نعلین و شستن پاها مختص نوکران و خدمتکاران بود (مرقس 1:7 یوحنا 13:1-16). اما عمامه (خروج 28:40 و 39:28) مختص کاهنان بود و بعضی از زنان عبرانی نیز استعمال میکردند (اشعیا 3:20). و باید دانست که سلاطین زمان سلف را عادت این بود که لباس عوضی برای میهمان میفرستادند (دوم پادشاهان 5:5 و22). و چون ترکیب لباسها متفاوت نبود بزودی، در کمال سهولت لباس یکی با لباس دیگری عوض میشد (پیدایش 27:15 و اشمو 18:4 تثنیه 22:5 لوقا 15:22). پوشیده نماند که لباسها را با جواهر نفیسه و طلا و نقره و سجاف زینت میکردند و تمام مردم گوشواره ها در گوش و حلقه ها در بینی و بازوبند در بازو و خلخال در پا میداشتند (2 شموا:10 اشعیا 3:16 و 19 و 20) و آینه هائی که از برنج صیقلی ترتیب میدادند به دست گرفته (خروج 38:8 اشعیا 3:23) و یا در گردن و کمر خود می آویختند و زنان یونانی و رومانی را عادت این بود که مویهای خود را رها میکردند دراز میشد و بعد آنها را به انواع زینت ها مزین میساختند. (تیموتاوس 2:9 و 10 و اول پطرس 3:3) رجوع به طیلسان شود. (قاموس کتاب مقدس). کلمه ٔ لباس گاهی به کلماتی دیگر اضافه شود و افاده ٔ معانی خاص کند چون:
- لباس التقوی، حیا. ستر عورت یا ایمان یا شرم. (منتهی الارب).
- لباس الجوع، گرسنگی: اذاقها اﷲ لباس الجوع و الخوف، یعنی گرسنگی و ترس آنها بنهایت رسید. ضرب له اللباس مثلا لاشتماله. (منتهی الارب).
- لباس الرجل، زن مرد. (منتهی الارب): هن ّ لباس لکم و انتم لباس لهن. (قرآن 187/2).
- لباس المراءه؛ شوی ِ زن. (منتهی الارب).
- لباس راهب، کنایه از لباس سیاه است، چه لباس رهبانان بیشتر سیاه میباشد. (برهان):
لباس راهبان پوشیده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا.
خاقانی.
- لباس رسمی، لباس خاص که در نظام یا گاه تشرف خدمت پادشاهان و غیره پوشند.
- لباس روغنی، صاحب آنندراج گوید: دوصورت دارد یکی آنکه برای محافظت از آب در موسم باران جامه را در روغن کتان چرب کرده خشک سازند و بپوشند، دوم آنکه زنان و مردان رعنا جامه های خود را بروغنهای خوشبو یا عطریات چرب سازند و این از مخترعات اهل هند است و می تواند که مراد از آن مطلق جامه ٔ چرب باشد چنانکه جامه ٔ عصاران و طباخان:
توانگر آشنای عشق چون شد دشمن خویش است
حذر ز آتش به آن را کو لباس روغنی دارد.
محمدقلی سلیم.
- لباس شمعی، نوعی است از رنگ سبز که آن را در عرف هند تیلاموگیا گویند. (آنندراج).
- لباس عباسی، کنایه از لباس سیاه است که خلفای عباسی شعار خود ساخته بودند:
روز شنبه ز دیر شماسی
خیمه زد در لباس عباسی.
نظامی.
- لباس عزا، جامه ٔ نیلی. لباس ماتم. جامه ٔ سیاه.
- لباس عنبرسا، به معنی لباس رهبانان است که کنایه از لباس سیاه باشد. (آنندراج).
- لباس قلمی، رخت قلمکار. رجوع به جامه ٔ شستی شود. (آنندراج).
- لباس ماتم پوشیدن، سیاه پوشیدن. جامه در نیل گرفتن. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 310 شود.
- لباس مرصعی، جامه ای که زه گریبان و دور دامن او را دُرها آویخته باشند:
ای آنکه ساختی تو لباس مرصعی
ازبهر عبرت است پی اعتبار نیست.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
و نیز مزید مؤخر کلماتی واقع شود و افاده ٔ معانی خاص کند چون: بدلباس. جالباس. جالباسی. خوش لباس. هم لباس. ازرق لباس، به معنی کبودجامه ٔ صوفی:
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
رجوع به هر یک از این مدخلها شود.
|| ایمان. || شرم. || آمیختگی. || فراهم آمدگی. (منتهی الارب).

لباس. [ل َب ْ با] (ع ص) مرد نیک نهان دارنده مکر و عیب را. || آمیزنده. || مرد بسیارلباس. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

(لِ) [ع.] (اِ.) پوشاک، رخت، جامه.،~ بعد از عید کنایه از: چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد.

فرهنگ عمید

پوشاک، تن‌پوش، جامه،

حل جدول

کسوت، رخت، جامه، پوشش

رخت، ثوب، جامه

ثوب

رخت

خلعت

کسوت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پوشاک، جامه، تن پوش، رخت

کلمات بیگانه به فارسی

پوشاک، جامه

مترادف و متضاد زبان فارسی

پوشاک، پوشش، تن‌پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری

فرهنگ فارسی هوشیار

پوشاک، پوشش، بالاپوش، جامه

فرهنگ فارسی آزاد

لِباس، پوشاک، پوشش، آمیختگی و مغشوشی، اجتماع (جمع: لُبس، اَلبِسَه)،

لَبّاس، مُشتبه کننده امور و پر تَدلِیس، کسی که بسیار لباس دارد،

پیشنهادات کاربران

کسوت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری