معنی ناسره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ناسره. [س َ رَ / رِ] (ص مرکب) غیرخالص. درم و دینار که عیبی درآن باشد. (آنندراج). پول قلب و پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء). مغشوش. (منتهی الارب). قلب. ناروا. بدل. نبهره. ماخ. بهرج. پایه. زیف: صراف بدیع عقل دراهم ناسره برنگیرد. (کلیله و دمنه).
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده ست
کآتش بزر ناسره گونا برافکند.
خاقانی.
کآنهمه ناموس و نام چون درم ناسره
روی طلاکرده داشت هیچ نبودش عیار.
سعدی.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود.
حافظ.
- فعل ناسره، عمل نادرست، ناصواب، مقابل عمل خالص:
گیرم کز زرق رسیدی برزق
نایدت از ناسره افعال عار.
ناصرخسرو.
|| مجازاً، به معنی سخن بد. (آنندراج). || هر چیزی که به اشکال سرانجامد. (ناظم الاطباء).

ناسره. [س َ رَ] (از ع، اِ) مأخوذ از ناشره تازی، به معنی کشت زار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).

فرهنگ معین

ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص. [خوانش: (سَ رِ) (ص.)]

فرهنگ عمید

غیر خالص،
کلام نازیبا و نارسا،
[قدیمی] زر قلب، پول معیوب،

حل جدول

دغا، زیف

دغا

زیف

مترادف و متضاد زبان فارسی

آمیخته، شهروا، غش‌دار، غشی، قلب، ناخالص،
(متضاد) سره

فرهنگ فارسی هوشیار

غیر خالص

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری