معنی قلعه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج. سکنه ٔآن 50 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) قَلَّه. برج و بارویی است به شکل دایره در صغد. دمشقی آرد: صغد حصنی است در کوه کنعان در سرزمین جرمق و در آنجا قریه ای بود و بجای آن این حصن بنا شد و آن را صغت یا صغد خوانند. در اینجا طایفه ای از فرنگیان بنام دلویه می زیستند. ملک ظاهر رکن الدین بیبرس صالحی آنان را محاصره و قلعه را فتح کرد و مردم آن را کشت و در میان آن برجی مدوّر بناکرد که ارتفاع آن 120 ذراع و قطر آن 70 ذراع بود. وآن را قله [قلعه] نامید. این قلعه از قلعه های عجیب بشمار میرود. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 210 شود.

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) (دروازه ٔ قلعه) نام یکی از ده دروازه ٔ تبریز. رجوع به نزهه القلوب ص 76 شود.

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) یکی از چهارده معروفی است که در دامغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی قرار دارد. (مازندران و استرآباد رابینو ص 219).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه، در 33 هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 25 هزارگزی شمال شوسه ٔ میاندوآب به مهاباد و جلگه ٔ باطلاقی است. هوای معتدل مالاریائی دارد و دارای 40 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان بناجو بخش بنات شهرستان مراغه، واقع در 10 هزارگزی جنوب بناب در مسیر راه ارابه رو بیناب به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است. دارای 73 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ صوفی چای و چاه و محصول آن غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در بیست هزار و پانصد گزی شمال آغ کند و 8500گزی شوسه ٔ هروآباد به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. دارای 29 تن سکنه است. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات، حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان نرم آب بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری، واقع در 1000گزی جنوب بالاده. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنه ٔ آن 200 تن می باشد. آب آن از چشمه سار و محصول آن لبنیات، غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان، شال و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. سکنه در سال چهار ماه (خرداد تا شهریور) در این محل ساکن هستند و بقیه ٔ سال را بااجاره نمودن مراتع بین ساری و بهشهر و دریا به امورگله داری مشغولند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان جعفری بای، بخش گمیشان شهرستان گنبدقابوس، واقع در 18000گزی خاوری گمیشان و جنوب رودخانه ٔگرگان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی است. سکنه ٔ ان 1000 تن می باشد. آب آن از رودخانه ٔ گرگان و محصول آن غلات، حبوب، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان گلیم، قالیچه بافی و نمدبافی است. راه فرعی و پل چوبی روی رودخانه ٔ گرگان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) قصبه ٔ مرکزی دهستان رودبار، بخش حومه ٔ شهرستان دامغان، واقع در 48000گزی شمال باختر دامغان، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری خوش آب و هوا است. سکنه ٔ آن 1460 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، سیب زمینی، چغندر، میوجات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان، پارچه ٔ پشمی بافی است. زمستان اکثر جهت تأمین معاش و تعلیف احشام به حدود مازندران میروند و در بهار مراجعت می نمایند. راه فرعی شوسه و دبستان و پاسگاه نگهبانی و در حدود 30 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان گوگان بخش خفر شهرستان جهرم، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختر باب انار کنار راه فرعی گوگان به خفر. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است.سکنه ٔ آن 76 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن برنج، غلات، خرما، مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

قلعه. [ق َ ع َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 83هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. سکنه ٔ آن 18 تن می باشد. مزرعه ٔ پیرمحمدی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ معین

(قَ عَ یا عِ) [ع. قلعه] (اِ.) دژ، حصار. ج. قلاع.

فرهنگ عمید

پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، حصن، حصار بلند، دژ، دز،

حل جدول

کلات

اورا، حصار، دژ، کلات

کوشک

حصار، اورا، دژ، کلات

اورا

اورا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دژ، کلات

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارگ، استحکامات، بارو، حصار، دژ، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک، رخ

گویش مازندرانی

از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل، از توابع نرم آب دوسر...

فرهنگ فارسی هوشیار

پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، حصار بلند را گویند

فرهنگ فارسی آزاد

قَلْعَه، در تاریخ امر بطور خاص به «طبرسی» در مازندران و ایضاً به قلعه خواجو در نیریز و قلعه علی مردان در زنجان و قلعه ماه کو و قلعه چهریق و قلعه عکّا اطلاق شده است. قلاع دیگر نیز وجود دارد،

قَلعَه، کلات، دژ، قلعه، محوطه ای وسیع که با دیوار های محکم و برج و بارو محفوظ و محصور گردد (جمع: قِلاع، قُلُوع)،

پیشنهادات کاربران

حصن، بارو

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری