معنی عقد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عقد. [ع َ] (ع مص) پناه بردن به کسی. (از منتهی الارب): عقد عنقه اًلیه، به وی پناه برد. (از اقرب الموارد). || بستن ریسمان و بیع. (از منتهی الارب). محکم کردن و بستن ریسمان و بیع و پیمان و سوگند و از قبیل آن، و آن در مقابل «حَل ّ» و گشودن است. (از اقرب الموارد). گره زدن و پیمان کردن. (المصادر زوزنی). گره بستن و پیمان کردن و بیع بستن. (تاج المصادر بیهقی). بستن گره و پیمان. (ترجمان القرآن جرجانی). پیمان و نکاح وبیع کردن. (غیاث اللغات): فلان لایعقدالحبل، او بر گره بستن ریسمان توانایی ندارد، آن را در مورد شخص بی بضاعت و کم ثروت گویند. (از اقرب الموارد):
قطره ٔ این و ذره ٔ آنرا
در حساب آورد به عقد حساب.
سوزنی.
- اهل حل و عقد، کسی که محل اعتماد مردمان باشد. (ناظم الاطباء): هو أهل الحل و العقد؛ او معتمد مردمان است. (منتهی الارب).
- حل و عقد، گشودن و بستن، و آن کنایه از انجام دادن امور است. رتق و فتق. گشاد و بست کارها. سررشته کردن و سروسامان دادن: تو به کدخدائی قیام کنی، چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. (تاریخ بیهقی ص 398).
تأثیر حل و عقدش در قبض و بسط ملک
بر آب نقش گشت و بر آتش نشان گرفت.
مسعودسعد.
شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک
از حکمهای دور سپهر اختیار باد.
مسعودسعد.
ملک... دست او را در...حل و عقد گشاده و مطلق داشت. (کلیله و دمنه). دست او را در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364).
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنأش حل و عقد.
مولوی.
|| آماده ٔ بدی شدن. (از منتهی الارب): عقد ناصیته، خشمگین شدو برای شر و بدی آماده گشت. (از اقرب الموارد). || شمار کردن. (منتهی الارب). حساب کردن. (از اقرب الموارد). || سطبر شدن مایع، گویند عقدالرب. (از منتهی الارب). ستبر شدن انگبین و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). || سطبر کردن، لازم و متعدی است. || گره کردن ناقه دنب را جهت لقاح. || سوگند دادن بدون لغو و استثنا. (ازمنتهی الارب). سوگند بقصد خوردن. (تاج المصادر بیهقی). بقصد سوگند خوردن. (ترجمان القرآن جرجانی). سوگند بقصد خوردن. (المصادر زوزنی). || لغو کردن. || پیچان کردن ریش را، و از آن جمله است حدیث «من عقد لحیته فان محمداً بری ٔ منه » و گویند اعراب جاهلیت در جنگها ریش خود را پیچان میکردند و می بافتند و آن نشانه ای از عجب و تکبر بود لذا پیامبر (ص) امر به ارسال لحیه کرد. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره ٔ نر را. (از منتهی الارب). || ضمانت کردن. || گره قرار دادن در نخ، و اطراف آن را گرد آوردن. (از اقرب الموارد). گره دادن. (غیاث اللغات). || چسباندن: عقد البناء بالجَص ّ؛ ساختمان را با گچ بهم آورد و چسباند. || ساختن « عقد» و طاق بنا را. (از اقرب الموارد).

عقد. [ع َ] (ع اِمص، اِ) پذرفتاری و پیمان. (منتهی الارب). پیمان و زینهار. (مهذب الاسماء). قرارداد: پسندیده تر آن است که میان ما دو دوست عهدی باشد و عقدی بدان پیوسته گردد. (تاریخ بیهقی ص 210). چنگ درزده ام در بیعت او به وفای عهد و بری ساختن ذمه و عقد. (تاریخ بیهقی ص 315). با قدرخان سخن عقد و عهد گفته آمده است. (تاریخ بیهقی ص 284). ابوالقاسم فقیه برفت و جانب ایشان به دست آورده و با هر یک عقد ومیثاقی از سر گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 119). مرا به رسالت از برای عقد بیعت پیش شار فرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || رای و فکر. (منتهی الارب). || (اصطلاح فقهی) در اصطلاح فقهی و شرعی، ایجاب و قبول است با ارتباط معتبر از حیث شرع. بنابراین عقد شامل سه امر باشد: ایجاب، قبول، ارتباط. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ربط دادن اجزاء تصرف است شرعاً به ایجاب و قبول. (از تعریفات جرجانی).
در فقه سه معنی برای عقدگفته شد: 1- عقد به معنی عهد. 2- عقد بمعنی پیمان مؤکد. 3- عقد عبارت است از صیغه ٔ ایجاب و قبول. بنابراین تعریف در هر عقدی لفظ لازم است و با اشاره و کتابت و معاطات عقد واقع نمیشود و به عبارت دیگر همه ٔ عقود تشریفاتی خواهد بود. تعریف اول و دوم صرفاً یک تفسیر لغوی است نه یک تفسیر حقوقی، لذا فاقد ارزش است. و تفسیر سوم هم سند قوی در منابع حقوقی اسلامی (قرآن کریم و احادیث) ندارد به همین جهت اصل تشریفاتی بودن عقود از نظر منابع حقوق اسلامی مسلم نیست. (از فرهنگ حقوقی). || (اصطلاح حقوق) در اصطلاح حقوقی، عقد عبارت است از اینکه یک یا چند نفر در مقابل یک یا چند نفر دیگر «تعهد»بر امری نمایند و مورد قبول آنها باشد (ماده ٔ 183 قانون مدنی ایران) این تعریف عقد به معنی اخص است و فقط شامل «عقد عهدی » میشود. و نیز عبارت است از توافق اراده ٔ دو یا چند نفر بر «ایجاد» یک رابطه ٔ الزامی، اعم از اینکه به منظور انتقال مال و یا حقی باشد یابه منظور تعهد بر فعل و یا ترک عملی. تمایل در تألیفات مؤلفین «حقوق جدید» بر این است که کلمه ٔ عقد در این معنی استعمال شود و این معنی مأخوذ از ماده ٔ 1101 قانون مدنی فرانسه است. در هر صورت این تعریف «عقد به معنی خاص » است. و یا عبارت است از توافق اراده ٔ دو یا چند نفر به منظور «ایجاد» یا «انتفاء» یک حق. این تعریف «عقد به معنی عام » است که در این صورت غالباً در اصطلاحات فرانسه آن را «کُنوانسیون » و در اصطلاحات حقوق جدید آن را «قرارداد» نامند. «لفظ کنترات » به فرانسه در هر سه معنی بالا استعمال شده اگر چه غالباً در معنی دوم استعمال میشود و در معنی سوم غالباً لفظ «کنونشن » بکار میرود. (از فرهنگ حقوقی). || در اصطلاح حقوق یک عنصری، عقد عبارت است از تراضی طرفین بر نفی محرومیت. بنابراین تعریف عقد سه قسم است: 1- عقد عهدی. 2- عقد تملیکی. 3- عقد غیرعهدی و غیر تملیکی، مانند مقاربت به تراضی نه بقصد ازدواج. اثر ابتکار این تئوری در مورد «اطفال طبیعی » ظاهر میشود چه بنابراین نظر در مورد این اطفال هم مانند «اطفال قانونی » عقدی بین ابوین صورت گرفته است، و ایجاد نابرابری حقوقی بین دو دسته از اطفال صرفاً به طرز فکر مقنن در رعایت صلاح جامعه بستگی دارد. (از فرهنگ حقوقی).
- عقد احتمالی، عقد مغابنه. عقد غرر. رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد اذعان، عقد تصویبی. عقد انضمام. رجوع به عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد اصلی، عقدی است که وجود مستقل و اصیل داشته باشد مانند عقد بیع و اغلب معاملات معاطاتی، در مقابل اصطلاح بالا اصطلاح «عقدتبعی » قرار میگیرد و آن عقدی است که به تبع عقد دیگری منعقد میشود مانند عقد رهن که به تبع عقد دیگری منعقد میشود. اگر عقد اصلی مضمحل شود عقد تبعی هم مضمحل خواهد شد ولی عکس قضیه درست نیست. (فرهنگ حقوقی).
- عقد اکتساب، عقدی است که هدف از آن انتقال مال جدیدی در ملکیت متعاقدین (یا یکی از آنان) باشد. در مقابل این اصطلاح، اصطلاح «عقد ضمان » قرار میگیرد و آن عقدی است که هدف از آن تثبیت ذمه ای به حال خود باشد مانند ضمان عقدی و کفالت. (فرهنگ حقوقی).
- عقد انضمام، عقد تصویبی. عقد اذعان. رجوع به عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد با تقابل استفاده، در اصطلاح حقوق یک عنصری، عقدی است که طرفین (و یا قائم مقام آنها) متقابلاً از عقد استفاده ببرند. این عقد دو قسم است: 1- عقد معوض مانند بیع. 2- عقد غیر معوض مانند نکاح. اصطلاح بالا را گاهی بصورت «عقد مبتنی بر تقابل منافع» تعبیر می کنند. رجوع به عقد معوض و عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود. (فرهنگ حقوقی).
- عقد باطل، یا عقد غیرصحیح، یا عقد غیرنافذ؛ عقدی که نافذ شرایط صحت عقد باشد، و آن را «عقد غیرصحیح » نیز نامند. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد به معنی اخص. رجوع به عقد شود.
- عقد به معنی خاص. رجوع به عقد شود.
- عقد به معنی عام. رجوع به عقد شود.
- عقدبی تقابل استفاده، در اصطلاح حقوق یک عنصری، عقدی است که در آن فقط یکی از طرفین استفاده ٔ حقوقی می برد. مانند «هبه ٔ معوضه » و «عقد وکالت مجانی ». عقد غیر معوض دو قسم است: 1- عقد بی تقابل استفاده، مانندوکالت مجانی. 2- عقد با تقابل استفاده مانند عقد نکاح. (فرهنگ حقوقی). رجوع به عقد معوض در همین ترکیبات شود.
- عقد بیع، اجرای صیغه ٔ بیع. (ناظم الاطباء). بستن پیمان خرید و فروش: در عقد بیع سرائی متردد بودم. (گلستان).
- عقد بیمه، عقدی است که به موجب آن یک طرف تعهد میکند که در ازاء پرداخت وجهی از طرف دیگر در صورت وقوع یا بروز حادثه، خسارت وارد بر او را جبران نماید و یا وجه معینی بپردازد. (فرهنگ حقوقی). رجوع به بیمه شود.
- عقد تبرع، عقد غیرمعوض. رجوع به عقد غیرمعوض در همین ترکیبات شود.
- عقد تبعی، عقدی که به تبع عقد دیگری منعقد میشود. رجوع به عقد اصلی در همین ترکیبات شود.
- عقد تجاری، عقدی که موضوعش یک عمل تجاری باشد. رجوع به عقد مدنی در همین ترکیبات شود.
- عقد تدریجی، عقدی است که احد طرفین آن عقد (یا هر دو طرف) یک امر تدریجی الحصول را تعهد کنند، مانند عقد اجاره، عقد کار و غیره.در مقابل این اصطلاح «عقد غیرتدریجی » قرار میگیرد که طرفین عقد موضوع غیرتدریجی الحصول را مورد عقد قرار دهند، مانند بیع. عقد تدریجی را عقد ممتد و عقد مستمر نیز نامند. و در مقابل آن عقد غیرتدریجی یا عقد فوری است. (از فرهنگ حقوقی).
- عقد تشریفاتی، عقدی را گویند که علاوه بر اجتماع جمیع شرایط اساسی صحت عقد، تشریفات صوری مخصوص (مانند تلفظ به صیغه ٔ خاص یا به لغت خاص یا ثبت در دفتر اسناد رسمی یا کتبی بودن عقد [مانند عقد بیمه]) لازم داشته باشد. اصل در عقود، غیر تشریفاتی بودن است و تشریفاتی بودن استثناء. عقد غیر تشریفاتی را «عقد رضائی » گویند چه بصرف تراضی طرفین و بدون هیچگونه تشریفات عقد واقع میشود. (ماده ٔ 191 قانون مدنی ایران). عقد تشریفاتی را عقد صوری و عقد شکلی و عقد رسمی نیز نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد تصویبی، عقدی است که شرایط اصلی عقد را یکی از طرفین عقد که از لحاظ قدرت اقتصادی ابتکار عمل را در دست دارد معین میکند و طرف دیگر فقط حق اعلان قبول (یا تصویب شرایط پیشنهادی طرف مقابل) رادارد. در اصطلاحات دیگر آن را «عقد اذعان » و «عقد انضمام » نامند. در مقابل این اصطلاح «عقد غیرتصویبی » قرار دارد که طرفین عقد با تبادل نظر خود آزادانه شرایط عقد را معین میکنند و در اصطلاح دیگر آن را «عقد مساومه» و «عقد مفاوضه» می نامند. و در مقابل آن عقد غیر تصویبی است. (از فرهنگ حقوقی).
- عقد تملیکی، عقدی است که به وسیله ٔ آن انتقال مالکیت حاصل میگردد یعنی مورد معامله از ملکیت ناقل به ملکیت منتقل الیه میرود. (فرهنگ حقوقی).
- عقد جائز، عقدی است که هر یک از طرفین (اگر عقد جائزالطرفین باشد) و یا یکی از طرفین (اگرعقد از یک طرف جایز باشد مانند رهن در فقه اسلام) بتواند هر وقت که بخواهد آن را فسخ کند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد جزیه. رجوع به جزیه و عقد ذمه در همین ترکیبات شود.
- عقد جمعی، در مقابل عقد فردی. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد حقیقی، در اصطلاح حقوق یک عنصری. رجوع به عقد حکمی در همین ترکیبات و فرهنگ حقوقی شود.
- عقد حکمی، در اصطلاح حقوق یک عنصری، هرگاه دو طرف متصدی انعقاد عقدی شوند و لااقل یک طرف عقد فاقد «رضای کامل » باشد از نظر حقوق یک عنصری، عقد بوجود نمی آید ولی اگر رعایت صلاح جامعه اقتضا کند که بر چنین عملی آثار حقوقی مترتب شود اصطلاحاً ازآن عمل به «عقد حکمی » تعبیر میشود مانند عقد بیعی که شخص محتکر به اجبار حاکم انجام میدهد که با وجود فقد «رضای کامل » آثار بیع قانوناً بر عمل او مترتب است. (فرهنگ حقوقی).
- عقد حمل، در اصطلاح منطق، ثبوت محمول برای موضوع است. توضیح آنکه میان مصادیق موضوع و مفهوم آن ارتباطی است و میان موضوع و مصادیق موضوع با محمول نیز ارتباط است. مثلاً در قضیه ٔ «انسان کاتب است » اولاً این قضیه منحل به دو جزء میشود یکی کلمه ٔ انسان و دیگر کلمه ٔ کاتب. کلمات انسان و کاتب دو لفظاند که دال بردو معنی میباشند و از نظر منطق غیر از مقصود دلالتی خود آن دو لفظ چیزی مورد نظر نمی باشد و آنچه مورد نظر است مفهوم انسان و مفهوم کاتب است و میدانیم که مفهوم انسان و کاتب را نیز مصادیقی است که هر یک از دومفهوم با مصادیق خود ارتباط دارند نوع ارتباط کلی با افراد خود. و میدانیم مصادیق انسان در قضیه ٔ فوق همان مصادیق کاتب است پس افرادی مانند زید و عمرو و بکر را در قضیه ٔ فوق دو ارتباط است یکی ارتباط آنها با مفهوم انسان و یکی دیگر ارتباط آنها با مفهوم کاتب و کتابت. ارتباط میان مصادیق را با انسان عقد وضع گویند و ارتباط آنها را با مفهوم کاتب عقد حمل گویند. (فرهنگ علوم عقلی به نقل از کشاف ص 953 و دستور ج 2ص 332).
- عقد خیاری، عقدی است که برای طرفین یا یکی از آنها یا برای ثالث اختیار فسخ باشد و آن نوعی از عقد لازم است که اثر عقد جائز را دارد. (بیع شرط هم از مصادیق عقد خیاری است). (فرهنگ حقوقی).
- عقد داوری. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد دوجانبه. رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ذمه، در اصطلاح قانون حرب اسلام، عقدی است که بین حاکم کل جامعه ٔاسلامی، یا نماینده ٔ قانونی او، و اجانبی که متدین به یکی از ادیان موسوی، عیسوی، زردشتی می باشند منعقد میشود. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد رسمی، عقدتشریفاتی. عقد شکلی. عقد صوری. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقدرضائی، عقد غیرتشریفاتی. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد شانس، عقد مغابنه. عقد احتمالی.رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد شرکت، توافق دو یا چند نفر برای کسب منافع بوسیله ٔ سرمایه و یا خدماتی که در بین میگذارند، و آن یا شرکت تجارتی است یا شرکت مدنی. این اصطلاح را به صورت «شرکت اختیاری » نیز نامند. (فرهنگ حقوقی). رجوع به شرکت شود.
- عقد شکلی، عقد تشریفاتی. عقد صوری. عقد رسمی. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد صحیح، عقدی است که اولاً علل بطلان عقد را نداشته باشد. ثانیاً رضای کامل متعاقدین در آن فراهم شود. با فقدان این شرط آن عقد «غیرنافذ» خواهد بود. (فرهنگ حقوقی).
- عقد صوری، عقد رسمی. عقد تشریفاتی. عقد شکلی. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد ضمان، در اصطلاح حقوق مدنی، عقدی است که به موجب آن شخصی مالی را که بر ذمه ٔ دیگری است به عهده بگیرد. در این صورت دین با تمام مشخصات خود به ذمه ٔ ضامن منتقل میشود مگر اینکه شرط خلاف آن شود. مقصود از اصطلاح «ضمان عقدی » هم همین معنی است. و نقطه ٔمقابل ضمان عقدی «ضمان قهری » است. (فرهنگ حقوقی). ورجوع به ضمان شود. عقد ضمان در معنی اعمی هم استعمال میشود و در این صورت در مقابل «عقد اکتساب » قرار گیرد. (فرهنگ حقوقی). رجوع به عقد اکتساب در همین ترکیبات شود.
- عقد ضمان جریره، هرگاه شخصی که وارث نباشد جرائم شخصی را ضمانت نماید به این شرط که از او میراث ببرد، بعد از فوت او، از وی ارث خواهد برد. این عقد را «عقد ضمان جریره » نامند و موجب این ارث بردن را اصطلاحاً «ولاء ضمان جریره » نامیده اند و شخص ضامن را «ضامن جریره » و این ضمان را «ضامن جریره » می نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد عهدی، عقدی است که ایجاد حق دین و تعهدبرای یک طرف در مقابل طرف دیگری یا برای هر یک از طرفین در مقابل طرف دیگر می نماید. مانند بیع سلم و بیع کالی بکالی. (فرهنگ حقوقی).
- عقد عینی، عقد واقعی، رجوع به عقد واقعی در همین ترکیبات شود.
- عقد غرر، عقد مغابنه. عقد احتمالی. رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد غیرعهدی وغیرتملیکی. رجوع به عقد شود.
- عقد غیرمالی، در اصطلاح حقوق یک عنصری، هر عقدی که موضوع آن مال نباشد مانند عقد نکاح. (فرهنگ حقوقی).
- عقد غیرمعوض،هرگاه در عقدی انتقال مال و یا تعهد فقط از یک طرف به نفع طرف دیگر مقرر شود اصطلاحاً آن را «عقد غیرمعوض » نامند. در اصطلاح دیگر از آن به «عقد تبرع » تعبیر شود. (فرهنگ حقوقی). و رجوع به عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود.
- عقد غیرمعین، هر عقدی است که عنوان خاص و مقررات مخصوص به خود در بین سایر عقود نداشته باشد. مانند عقد معلق که ممکن است به شکل بیع، اجاره، رهن و غیره باشد. اگر عقدی دارای عنوان خاص باشد اصطلاحاً آن را «عقد معین » نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد غیرمغابنه. رجوع به فرهنگ حقوقی و عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد فردی، در مقابل عقد جمعی. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد فضولی، در اصطلاح فقهی، آن است که شخصی که خود مالک متاعی نیست از طرف صاحبش بفروشد و همینطور دختری رابدون اذن او نکاح کند. در این که عقد فضولی بنفسه منشاء اثر نیست شکی نمی باشد بدین معنی که نفس عقد فضولی را اثری نیست چون یکی از ارکان معامله، مالک بودن متاع است. لکن اگر پس از وقوع عقد، مالک آن امضا کرد گویند معامله صحیح است و آثار لازم بر آن مترتب است به ویژه در نکاح که اتفاقی است که پس از تنفیذ و امضا، عقد کامل و درست میشود. آنان که گویند عقد فضولی پس از اجازه و امضا درست است اختلاف کرده اند که آیا اجازه ٔ مالک کاشف است یا ناقل، یعنی کاشف از سبق ملک است یا همان اجازه ناقل ملک است. البته فوایدی چند بر هریک از دو قول مترتب است. باید دانست که روایت اصلی در مورد نکاح است و به تنقیح مناط به معاملات دیگر جریان دهند. (فرهنگ علوم نقلی).
- عقد فوری، عقد غیرتدریجی. رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد قابل فسخ، عقد صحیح دو قسم است:
1- عقد قابل فسخ. 2- عقد غیرقابل فسخ. شق اول نیز دو قسم است: الف - عقد لازم قابل فسخ، مانند عقد خیاری. ب - عقد جائز.
بنابراین عقد قابل فسخ عقدی است جایز یا لازم که قانوناً یکی از طرفین یا هر دو طرف اختیار انحلال آن را نداشته باشد مگر در موارد معین شده در قانون. (فرهنگ حقوقی).و رجوع به عقد جایز در همین ترکیبات شود.
- عقد لازم، عقدی است که هیچ یک از طرفین معامله حق فسخ آن را نداشته باشد مگر در موارد معین شده در قانون. (فرهنگ حقوقی). و رجوع به عقد جایز در همین ترکیبات شود.
- عقد مالی، در اصطلاح حقوق یک عنصری، هر عقدی است که موضوع آن مال بطور اعم باشد مانند اجاره و بیع و غیره. و آن دو قسم است: اول - «عقد معاملی » که عوض و معوض در آن عرفاً برابر و متعادل است مانند بیع معمولی و غیره. اصطلاح «معامله » به معنی حقیقی خود منصرف به معنی «عقد معاملی » است. دوم - «عقد معوض غیرمعاملی » و آن عقدی است که عوضین آن تعادل عرفی ندارد مانند «معامله ٔ محاباتی ». (از فرهنگ حقوقی).
- عقد مبتنی بر تقابل منافع، عقدی که طرفین متقابلاً از عقد استفاده برند. رجوع به «عقد با تقابل استفاده » در همین ترکیبات شود.
- عقد محقق، عقد غیرمغابنه. رجوع به عقد غیرمغابنه و عقد مغابنه در همین ترکیبات و فرهنگ حقوقی شود.
- عقد مدنی، عقدی است که موضوعش یک عمل مدنی باشد و اگر موضوع عقد یک عمل تجاری باشد آن را عقد تجاری نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد مساومه، عقد غیرتصویبی. رجوع به عقد تصویبی و عقد غیرتصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد مستمر، عقد ممتد. عقد تدریجی. رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد مشروط، عقدی است که یکی از شروط (شرط نتیجه - شرط فعل - شرط صفت) در آن قید شده باشد. هر عقد معلقی مشروط است ولی هر عقد مشروطی معلق نیست. (فرهنگ حقوقی).
- عقد مطلق، عقدی است خالی از شرط و تعلق، مانند غالب موارد بیع معاطاه. (فرهنگ حقوقی).
- عقد معاملی، عقد مالی. رجوع به عقد مالی در همین ترکیبات شود.
- عقد معاوضه، عقد معوض. رجوع به عقد معوض در همین ترکیبات شود.
- عقد معلق، در مقابل عقد منجز. رجوع به عقد منجز در همین ترکیبات شود.
- عقد معوض، عقدی است که بین طرفین آن انتقال مال و یاتعهد بطور متقابل صورت گیرد. و آن دو قسم است: اول - عقد معوض معاملی یا «عقد معامله » یا «معامله ». دوم عقد معوض غیرمعاملی. عقد معوض را «عقد معاوضه » نیز نامند. (فرهنگ حقوقی). رجوع به عقد مالی و عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود.
- عقد معوض غیرمعاملی. رجوع به عقد مالی در همین ترکیبات شود.
- عقد معین، عقدی که دارای عنوان خاص باشد. رجوع به عقد غیرمعین در همین ترکیبات شود.
- عقد مغابنه، یا عقد شانس، عقدی است که طرفین آن (مانند بازی قمار و شرطبندی) و یا یک طرف (مانند لاتار) بر یکی از دو امر ذیل توافق نمایند: 1- شانس حصول یک منفعت. 2- تضمین در مقابل شانس از دست دادن چیزی. و در مقابل آن عقد غیرمغابنه قراردارد. (فرهنگ حقوقی).
- عقد مفاوضه، عقد غیرتصویبی. عقد مساومه.رجوع به عقد غیرتصویبی و عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد ملزم دوطرف، عقد دوجانبه. رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ملزم یک طرف، عقد یک جانبه. رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ممتد، عقد تدریجی. عقد مستمر. رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد منجز، عقدی است که تأثیر آن بر حسب انشاء موقوف به امر دیگری نباشد وگرنه آن را عقد معلق گویند. (ماده ٔ 189 قانون مدنی ایران) (فرهنگ حقوقی).
- عقد واقعی، عقدی است که وجود آن بسته به تسلیم مال موضوع عقد است مانند عاریه و ودیعه. و گاهی آن را عقد عینی نیز گویند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد وضع، در اصطلاح منطقیان، توصیف صاحب موضوع است به وصف عنوانی خود، و آن ترکیب تقلیدی است. (کشاف اصطلاحات الفنون). اتصاف موضوع است به عنوان. (فرهنگ علوم نقلی). رجوع به عقد حمل در همین ترکیبات شود.
- عقد یک جانبه، عقد را نسبت به تعهد ناشی از آن دو قسم نموده اند: 1- تعهد فقط از یک طرف عقد باشد، بدون اینکه طرف دیگر تعهدی داشته باشد. 2- تعهد از دو طرف باشد مانند اغلب معاملات معمولی. اولی را اصطلاحاً«عقد یک جانبه » و «عقد ملزم یک طرف » و دومی را «عقد دوجانبه » و «عقد ملزم دوطرف » گویند. در عقد یک جانبه اراده ٔ متعاقدین و توافق آنان لازم است و به همین جهت نباید آن را با ایقاع اشتباه نمود زیرا در ایقاع اراده ٔ یک طرف کافی است. (از فرهنگ حقوقی).
|| گره و بند. (ناظم الاطباء):
عجز فلک را به فلک وانمای
عقد جهان راز جهان واگشای.
نظامی.
ور گشادی عقد او را عقلها
انبیا را کی فرستادی خدا.
مولوی.
|| نکاح و زناشوئی و ازدواج. (ناظم الاطباء):
میان ما نه عقدی نه نکاحی
نه آیین عروسی بود و نه سور.
منوچهری.
- به عقد نکاح درآوردن، به زنی گرفتن. به زن کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- در عقد کسی بودن، همسر او بودن: هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به سه طلاق به این که رجعت در او نگنجد. (تاریخ بیهقی ص 318).
- عقد ازدواج، صیغه ٔ ازدواج.عقد زناشوئی. اًملاک. مَلاک. مِلاک. (از منتهی الارب).
- عقد کابین، قرارداد مهر:
بود عقد کابین او اینکه تو
کنی سجده ٔ شکر، چون شاکری.
منوچهری.
- عقد نکاح، صیغه ٔ ازدواج. بُضع: در عقد نکاح و عروسی وی [طغرل] تکلف هاء بی محل نمود. (تاریخ بیهقی ص 254). و رجوع به عقد بستن و عقد کردن شود.
- مجلس عقد، مجلس ضیافت زناشوئی. (ناظم الاطباء): چون ازمجلس عقد بازگردی نثارها و هدیه ها که با تو فرستاده آمده است، بفرمای خازنان را که با تواند ببرند و تسلیم کنند. (تاریخ بیهقی ص 212).
|| در اصطلاح بلاغت، به نظم درآوردن عبارت منثور است، خواه از آیات قرآن و یا احادیث و خواه از امثال و غیره باشد، اما نه به طریق اقتباس. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || در حساب عقود انگشتان، عقد انامل، یکی از طرق علم عقد. شمارش اعداد بوسیله ٔ باز کردن و بستن انگشتان دست:
عقد جود او همه پنجه بود
خود به دست چپ بود هر پنجهی.
منوچهری.
رجوع به عقد انامل شود.
|| شتر نر قوی پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مرد بسته زبان. || طاق بنا. (منتهی الارب). آنچه از بنا، که بهم برآورده باشی. (از اقرب الموارد). ج، أعقاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) و عُقود. (اقرب الموارد).

عقد. [ع َ ق َ] (ع مص) گره گرفتن زبان. (از منتهی الارب). حبس شدن و بند آمدن زبان. || بودن «عقده » در زبان شخص. (از اقرب الموارد). رجوع به عقده شود. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره ٔ نر را. (ناظم الاطباء). رجوع به عَقد شود.

عقد. [ع َ ق َ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بسته و برهم نشسته. (منتهی الارب). ریگ و رمل برهم پیچیده و متراکم. (از اقرب الموارد). || گره زبان. (منتهی الارب) «عقده »ای است در زبان. || پیچیدگی در دنب گوسفند که مانند عقده و گره است. || نوعی از خرما. (از اقرب الموارد).

عقد. [ع َ ق َ] (اِخ) قبیله ای است از بجیله یا از یمن، بشربن معاذ و ابوعامر عبدالملک بن عمرو از این قبیله اند. (منتهی الارب).

عقد. [ع َ ق ِ] (ع ص) بسته زبان در سخن. (منتهی الارب). آنکه در زبانش «عقده » باشد. (از اقرب الموارد). || شتر نر کوتاه بالا نیک شکیبا بر کار و درشت پشت. (منتهی الارب). جمل قصیر وصبور بر کار. (از اقرب الموارد). || (اِ) ریگ توده ٔ برهم نشسته. (منتهی الارب). آنچه از رمل و ریگ که در هم پیچیده و متراکم باشد. واحد آن عقده است. (از اقرب الموارد). || درختی است که برگش زخم را پرگوشت نماید. (منتهی الارب). درختی است که برگش زخم و جراحت را التیام دهد. (از اقرب الموارد).

عقد. [ع ِ] (ع اِ) گردن بند و حمیل و رشته ٔ مروارید. (منتهی الارب). قلاده. (اقرب الموارد). گردن بند زنان، و یکدانه. (دهار). یکدانه. (السامی فی الاسامی). سلک مروارید وگلوبند که آن را به هندی هار گویند. (غیاث اللغات).ج، عُقود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
چو بگسلد به نثار تو عقد گریه ٔ من
سرشک رشک به چشم گهر بگردانم.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
خوشه چون عقد درو برگ چو زر
باده همچون عقیق و آب چو زنگ.
عماره.
از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فر و هنر بینم بر دیزه ٔ تو یون.
عنصری.
عقدی گوهر که گفتند هزار دینار قیمت آن بود از آستین بیرون گرفت. (تاریخ بیهقی ص 380). زمین بوسه داد و عقدی گوهر پیش سلطان نهاد. (تاریخ بیهقی ص 398). بیست عقد گوهر سخت قیمتی... (تاریخ بیهقی ص 425).
گه زالماس او چو عقد گهر
نظم دولت همه بسامان باد.
مسعودسعد.
شب عقد عنبرینه ٔ گردون فروگسست
تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش.
خاقانی.
اینک عروس روز پس حجله معتکف
گردون نثار ساخته صد عقد گوهرش.
خاقانی.
دانم که دگر باره گهر دزدد از این عقد
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب.
خاقانی.
چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعدشب از گرد عدم شانه کرد.
نظامی.
همی گفت این سخن وز نرگس مست
ز لؤلؤ عقدها بر ماه می بست.
نظامی.
فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش.
نظامی.
همچنانکه عقد در در و شبه
مختلط چون میهمان یک شبه.
مولوی.
- عقد پروین، ثریا. پروین. و رجوع به عقد ثریا در همین ترکیبات شود:
لؤلؤافشان توئی به مدحت شاه
عقد پروین بهای لؤلؤی تست.
خاقانی.
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی.
خاقانی.
- عقدالجمان، سلک مروارید. (ناظم الاطباء).
- عقد الخیطین، نام ستاره ای است. (از اقرب الموارد).
- عقد ثریا، ثریا. پروین. و آن به مناسبت شباهت ثریا است به گردن بند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عقد پروین در همین ترکیبات و ثریا و پروین شود:
سعدیاعقد ثریا مگر امشب بگسیخت
ورنه هر شب به گریبان افق برمیشد.
سعدی.
عقد ثریا بر تاکش آویخته. (گلستان).
- عقد جمان، عقدالجمان:
در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف
بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند.
خاقانی.
- - عقد دوپیکر، کنایه ازجوزا:
نافه ٔ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.
خاقانی.
- عقد شب افروز، کنایه از ثوابت و سیاره باشد، یعنی زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه و باقی ستاره های آسمانی که ثوابت اند. (برهان قاطع) (آنندراج).
- عقد شب و روز، کنایه از ماه و آفتاب است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا).
- || کنایه از دنیا و روزگار. (برهان) (آنندراج).
- عقد گوشه ٔ دستار، مراد گرهی است که مفلسان چیزی را بر گوشه ٔ دستار بسته بر آن گره بزنند. (آنندراج).
- واسطهالعِقْد، واسطه ٔ عقد. بزرگترین و درشت ترین مروارید و یا گوهر و یا مهره ای که در گلوبند یا دست بند باشد. میانگک. (یادداشت مرحوم دهخدا): سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عز اسمه که خطه ٔ اسلام و واسطه ٔ عقد عالم را به جمال عدل و رأفت... آراسته گردانیده است. (کلیله و دمنه). چنین آورده اند که نصربن احمد که واسطه ٔ عقد آل سامان بود... (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 49). و رجوع به واسطهالعقد شود.
- هم عقد، هم سلک. هم رشته:
گذشتند و ما نیز هم بگذریم
که چون مهره هم عقد یکدیگریم.
نظامی.

عقد. [ع ُ ق َ] (ع اِ) ج ِ عُقده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گره ها. رجوع به عقده شود: و من شر النفاثات فی العقد. (قرآن 4/113)، و از شر زنان دمنده ٔ افسون در عقده ها و گره ها:
فغان من همه زان زلف بی تکلف اوست
فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.
منجیک.
سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقود
زلف آن نکو بود که بدو در عقد بود.
منوچهری.
قل اعوذت خواند باید کای صمد
هین ز نفاثات افغان وز عقد.
مولوی.
|| تحللت عقده، خشم و غضب وی فرونشست و آرام گرفت. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).

عقد. [ع ُ ق َ / ع َ ق ِ] (اِخ) موضعی است میان بصره و ضربه. (منتهی الارب) (از معجم البلدان).

فرهنگ معین

(عِ) [ع.] (اِ.) گردن بند. ج. عقود.

(مص ل.) بستن، گره زدن، عهد و پیمان بستن، (اِ.) عهد، پیمان. [خوانش: (عَ قْ) [ع.]]

(عُ قَ) [ع.] (اِ.) ج. عقده.

فرهنگ عمید

عقده

جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر می‌شوند، صیغۀ ازدواج،
مراسمی که در آن این صیغه خوانده می‌شود، مراسم خواندن صیغۀ نکاح،
عهد، پیمان: عقد اخوت،
(اسم مصدر) بستن، گره زدن، محکم کردن،
[مجاز] معضل، مشکل، پیچیدگی،
* عقد بستن: (مصدر لازم) [قدیمی]
عهد و پیمان بستن،
(مصدر متعدی) = * عقد کردن
* عقد کردن: (مصدر متعدی)
عقد نکاح ‌کردن، صیغۀ زناشویی خواندن،
زنی را به عقد ازدواج درآوردن،
* عقد بیع: (فقه، حقوق) اجرای صیغۀ بیع، خواندن صیغۀ شرعی در خریدوفروش،
* عقد ضمان: (فقه، حقوق) برعهده گرفتن بدهی کس دیگر و ضامن او شدن،
* عقد لازم: (فقه، حقوق) عقدی که طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند،

قلاده، گلوبند، گردن‌بند،
* عقد ثریا: (نجوم) چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که صورت گردن‌بندی را تشکیل داده، پروین،

حل جدول

پیمان و عهد

گردنبند

گردنبند، پیمان و عهد

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

گواه گیران، پیمان، پیوند زناشویی

فرهنگ فارسی هوشیار

محکم کردن عهد و پیمان، پیمان موکد، عقد بمعنی عهد، پناه بردن به کسی

فرهنگ فارسی آزاد

عَقْد، طاق ساختمان- عَهد-اعدادِ ده و ضرائب صحیح آن تا نَوَد مثلِ بیست-سی... دَهِه- پیمان معامله (جمع:عُقُود)،

عَقْد، (عَقَدَ-یَعْقِدُ) بستن-گره زدن- محکم کردن-مُؤکّد کردن- قرار معامله بستن-ضمانت کردن- حساب کردن- معاهده بستن،

عَقْر، (عَقَرَ-یَعْقِرُ) ذبح کردن حیوانات- نحر کردن- مجروح کردن-منع کردن- قطع کردن،

عِقْد، گردن بند- گلوبند (جمع:عُقُود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری