معنی سیاسی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سیاسی. (ع اِ) ج ِ سیساء، جای پیوند مهره های پشت و جای برنشست و از ستور و سر کتف اسب و مهره ٔ پشت خر. (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص نسبی) منسوب بسیاست.

فرهنگ معین

[ع.] (ص نسب.) منسوب به سیاست، مربوط به سیاست، امور سیاسی.

فرهنگ عمید

مربوط به سیاست،
کسی که به کارهای سیاسی بپردازد و سیاست را پیشۀ خود سازد،

حل جدول

پلتیکی

پولیتیک

دیپلماتیک

مترادف و متضاد زبان فارسی

دیپلماتیک، سیاستمدار، مربوط به سیاست، دگراندیش

فرهنگ فارسی هوشیار

شهرمداریک ساستاریک (صفت) منسوب به سیاست.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر