معنی حین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حین. [ح َ] (ع اِ) مرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). هلاکی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). هلاک. (اقرب الموارد). || بلا و آزمایش. (منتهی الارب). محنت. (اقرب الموارد). || (مص) نزدیک گشتن وقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || رسیدن وقت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هنگام بودن. (المصادر زوزنی). || خشک گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || هلاک شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی): اذا جائت الحین حارت العین. || موفق به رشاد نگردیدن. (منتهی الارب). موفق نشدن بر رشد و در محنت افتادن. (ناظم الاطباء).

حین. (ع مص) نزدیک گشتن وقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رسیدن وقت. (منتهی الارب). رسیدن وقت نماز. (ناظم الاطباء). || خشک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حَین شود. || (اِ) روزگار. (منتهی الارب). || هنگام. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب).وقت. (بحر الجواهر) (غیاث). گاه. زمان:
نبودی از این بیش بهر من از وی
اگر بودمی من بحین محمد.
ناصرخسرو.
چون در تو سراج الدین نیکو نگرد باشی
از چشم بدان ایمن اندر همه وقت و حین.
سوزنی.
|| مدت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): و تول ّ عنهم حتی حین، اَی حتی تنقضی المده التی أمهلوها. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، احیان و جج، احایین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گاه بر آن تاء زیاد کنندو گویند تحین و اذا باعدوا بین الوقتین باعدوا باذ فقالوا حینئذ، یعنی آنگاه. || وقت مبهم صالح جمیع ازمنه دراز باشد یا کوتاه یک سال باشد یا زیاده یا مختص است به چهل سال یا به هفت سال یا بدو سال یا بشش ماه یا بدو ماه یا بهر بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). روزگار و مدت یا وقتی مبهم یک سال یا بیشتر. یا وقتی معین دو ماه یا شش ماه یا دو سال یا هفت سال یا چهل سال، چنانچه در قاموس گفته و در عرف اطلاق میشود مانند زمان بر شش ماه خواه استعمال آن بنحو نکره و خواه بنحو معرفه باشد، چنانچه در جامع الرموز در کتاب ایمان ذکر کرده و در بیرجندی گفته که حین و زمان در اصل لغت بر کم و بیش از زمان اطلاق میشوند. ولکن در عرف هر دو را به شش ماه اختصاص داده اند. و حین در نزد نحویها مفعول فیه را گویند. و در شرح وقایه در کتاب ایمان گفته که مصدرگاه حین واقع شود. مانند این جمله: آتیک خفوق النجم، ای وقت خفوقه. - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- فی الحین و در حین، فی اساعه فی الفور. فوراً:
دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه اوگوید در ساعت و در حین نکند.
سوزنی.
|| وقت معین دوشیدن ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || روز قیامت. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

هلاک، مرگ، محنت. [خوانش: (حَ) [ع.] (اِ.)]

[ع.] (اِ.) هنگام، وقت. ج. احیان.

فرهنگ عمید

هلاک، مرگ،
بلا، محنت،

وقت، مدت، هنگام،
[قدیمی] روزگار،

حل جدول

وقت، موقع، گاه، هنگام

فرهنگ فارسی هوشیار

مرگ، هلاکی وقت، مدت، هنگام وقت، مدت، هنگام

فرهنگ فارسی آزاد

حِیْن، وقت، زمان، مدت، آن (جمع: اَحْیان، جمع الجمع: اَحابیْن).
َ

حَیْن، مرگ، هلاک، محنت و سختی، بلا،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری